header

فقه القضاء-شرائط قاضی

جلسه 29
  • در تاریخ ۰۲ آذر ۱۳۹۸
چکیده نکات

گزارشی کوتاه از شرایط لازمِ جسمی در قاضی، ذکر‌شده در برخی متون فقهی
شرط بینایی

خلاصه درس:

برگه جلسه 
صفحه 129 و 130
شرطیت عقل و رشد؛ نه مانعیت جنون 
از ساختار و مفاد گفتگوی گذشته معلوم گردید که آن چه در صحن بحث، مطرح است، شرطیت عقل، رشد و امثال آن‌هاست نه مانعیت جنون و امثال آن. از این رو هر گاه شکی مصداقی یا مفهومی بود باید حکم به عدم کرد تا شرط لازم احراز گردد.
3. 1گزارشی کوتاه از شرایط لازمِ جسمی در قاضی، ذکر‌شده در برخی متون فقهی
گرچه ـ همان‌گونه که اشاره شد ـ از گفتگوی ارائه‌شده در اطراف شرطیت عقل ـ آن هم با بیانی که ملاحظه گردید ـ وضعیت شرعی برخی از شرایط جسمی قاضی نیز معلوم گردید، با این همه، بررسی وضعیت فقهی این شرایط و رفع برخی شبهات در مجال حاضر لازم می‌نماید. 
شرط بینایی
اشتراط بصر در قاضی به مشهور ـ یا اشهرـ نسبت داده شده است2؛  هر چند در مبانی تکملة3 بر عدم اعتبار آن تصریح شده است. در توجیه اعتبار این شرط، گفته شده: «ان الاعمی لا تنفذ شهادته فی بعض الاحکام و القاضی تنفذ مطلقا. و افتقاره الی التمییز بین الخصوم و لا یتیسر غالبا بدونه. و نمنع ان شعیبا و اسحاق و یعقوب کانوا عمیاً بالکلیة. سلمنا و لکنهم معصومون...».4 
علم به کتابت
اشتراط علم قاضی به کتابت نیز مورد اختلاف است. در مسالک اشتراط را به اکثر فقها نسبت داده است.5محقق عاملی در پیوند با این شرط، می‌فرماید: «لم اجد قائلا بالعدم الا ما احتمله المحقق و المصنف؛ للاصل و لان النبی (ص) قاضی الکل مع فقدها فیه[؟!] و الاصل مقطوع بالاجماع علی الظاهر و باضطراره الی الضبط مع موافقة الاحتیاط و النبی (ص) معصوم بالوحی و کان عالما بالکتابة بعد البعثة...».6  
استطراد: پیامبر عظیم‌الشان و دانش کتابت
ظاهر گفته محقق عاملی، نفی علم پیامبر (ص) به کتابت قبل از بعثت و علم ایشان به کتابت بعد از بعثت است. این اندیشه مورد تصریح شیخ طوسی نیز واقع شده است.7در این میان، شهید ثانی را داریم که نافی این دانش است حتی بعد از بعثت (والاظهر خلافه).8 
و این در حالی است که اقتضای برخی اخبار علم پیامبر (ص) است به کتابت مطلقا، هر چند حضرتش خطی نمی‌نوشت.9و اگر اطلاق این اخبار پذیرفته نشود، در تاکید بر علم حضرت به کتابت بعد از بعثت هیچ قصوری ندارد. 
به هر روی تتبع بیشتر در نصوص دینی از قرآن و روایات وتحقیق افزون در اطراف مسأله مجالی واسع دارد.
زهد و حرص بر تقوا
در برخی متون فقهی، زهد از دنیا، توفر بر اعمال صالح، شدت حذر از هوی، حرص بر تقوا نیز اضافه شده است.10ذکر این شرایط در قاضی، هر چند به یک توصیه می‌ماند، لکن جایگاه رفیع این شأن را در نگاه فقیهان اهل بیت ـ علیهم السلام ـ می‌رساند. البته واضح است که نباید به اعتبار فقهی این شروط رأی مثبت داد! 
ضبط، حفظ  و عدم غلبه نسیان
غلبه نسیان یا حالت تساوی ذُکر و نسیان نیز در کلمات برخی فقها، چون علامه حلی در القواعد به عنوان مانع ذکر شده است.11ظاهرا قید «ضبط» که در بسیاری از متون فقهی آمده است، اشاره به همین پدیده دارد؛ گر چه مثل علامه حلی در کنار اشتراط ضبط، غلبه نسیان یا حالت تساوی را به عنوان مانع آورده است و بالطبع دفاع از رفتار وی مشکل خواهد بود. مگر این که غلبه نسیان و تساوی توضیحی برای شرط ضبط باشد، در این صورت ایشان جز به شرط ضبط اشاره نکرده  و در کنار آن این شرط را توضیح داده است. قهرا اشکالی بر ایشان وارد نیست. متن کلام علامه این است:
«یجب ان یکون عالما بجمیع ما ولیه، ضابطاً محافظاً علی فعل الواجبات امیناً و لو غلب علیه النسیان او ساوی ذکره لم یجز تولیته».12 
البته در برخی متون «ضبط» به «عدم غلبه نسیان» تفسیر شده است و حالت تساوی به حالت حفظ ملحق گردیده است.13 
مثلا محقق حلی در شرائع14فرموده است:« یدخل فیه ان یکون ضابطاً فلو غلب علیه النسیان لم یجز نصبه».
گاه گفته شده: اخذ قید عدالت که در قاضی مسلّم انگاشته شده، ذکر قید مزبور را غیر ضرور می‌کند؛ چرا که عادل، در صورت احتمال نسیان قضاوت نمی‌کند.15مگر این که گفته شود: گاه با وجود نسیان، علم به آن نیست پس قید عدالت کافی نیست.



  1. این گزارش را در یک شماره قرار دادیم، وجه آن نیز معلوم است!
  3. مفتاح الکرامة، ج25،ص28.
  3. ج1،ص11.
  4. مفتاح الکرامة، ج25،ص27.
  5. مسالک الافهام، ج13،ص329.
  6. همان.
  7. المبسوط،ج8،ص120.
  8. مسالک الافهام، ج13،ص329.
  9. ر. ک: علل الشرائع، ج1، باب 105،روایات مختلف.
 10. مفتاح الکرامة، ج25،ص26.
 11. ج3،ص421.
 12. همان.
 13. مفتاح الکرامة ،ج25،ص25.
 14. ج4،ص67.
 15. جواهر الکلام، ج40، ص20.


مشروح درس:

درس اخلاق/ شرائط قاضی/ بینایی

بسم الله الرحمن الرحیم
قال الامام ابوجعفر الباقر علیه السلام: ما عبد الله بشیء افضل من عفة بطن و فرج. و قال علیه السلام: و ای جهاد افضل من عفة بطن و فرج.
ما یک نهادی داریم در دینمان به نام نهاد عفت. البته این نهاد نمی شود گفت نهاد اسلامی است و آن را اسلام آورده است. این یک نهاد عقلانی بشری انسانی است منتهی مانند بسیاری دیگر از نهادهای انسانی دیگر خیلی اسلام آن را رشد داده است. مثلا ارزش علم، ارزش عالم یک مطلبی است که قبل از اسلام هم بوده ولی وقتی در محیط اسلام می آید اولا یک طور دیگری می شود به گونه ای که به قلم پژوهشگر قسم خورده می شود به نوشته اش، نوشته قسم خورده می شود یا احادیثی که در مورد عالم داریم. نکته ی دوم نه صرفا ارزش انگاری می شود در حد بالا بلکه رنگ تقدس به آن داده می شود و بعد می آید می گوید یک لحظه عالم وقتی به پشتی اش تکیه زده است و دارد مطالعه می کند بهتر از عبادت هفتاد سال است یعنی رنگ قداست به مسأله می دهد. در مورد عفت هم همین کار را انجام داده است. وقتی این نهاد در اسلام می آید رنگ قداست پیدا می کند لکاد العفیف ان یکون ملکا من الملائکه یا این حدیث که خدا به چیزی بالاتر از عفت عبادت نشد یا کدام جهاد بالاتر از عفت بطن و فرج است؟ پس می برد بالا
کار دومی که می کند این است که به آن رنگ قداست می دهد. ما یک دفعه می گوییم عفت برای یک جامعه ضروری است،  یا برای یک انسان موفق شرط لازم است؛ این یک نگاه است اما یک مرتبه می گوییم یک امر مقدس است، عبادت است، بالاترین عبادت است. مثلا ازدواج؛ همه ی دنیا می گویند ازدواج یک امر ضروری است ولی اسلام فقط نمی گوید یک امر ضروری است بلکه می گوید یک امر مقدس است.

کار سومی که از مجموع روایات بیرون می آید این است که آن را توسعه داده است و آن را در ساحت هایی برده است که شاید خیل ذهن ها به آن جا نرود مثل عفت بطن عفت زبان (که در مقابلش بذی و بد دهان است) عفت اندیشه، برخی از اندیشه ها غیر عفیف است البته آمدن به ذهن یک امر غیر اختیاری است اما برخی اموری که به ذهنشان می آید را در ذهنشان نگه می دارند ولی برخی دیگر نگه نمی دارند پس انسان اگر چه نتواند خطورات ذهنی اش را کنترل کند ولی می تواند ماندگاری آن ها را مدیریت کند؛ و شاید هم ترتیب اثر دادن و ندادن هم از آثار همین مطلب باشد. حتی عفت قدرت داریم در برخی از روایات. این که کسی در قدرت عفیف باشد و از قدرتش درست و برای خدمت به خلق و به اندازه ی لازم استفاده کند می شود عفیف ولی اگر رها باشد قرآن تعبیر خیلی زیبایی دارد وقتی که در ادامه ی آیه ای که بحث عفت است (ولیستعفف الذین لا یجدون نکاحا ...) می گوید: «ولا تکرهوا فتیاتکم علی البغاء ان اردن تحصنا» تعبیر می کند به کسانی که داخل حصن می روند، اگر کسی از این حِصن خارج شد می شود غیر عفیف، پس نهاد عفت را داریم که قبل از این که اسلامی باشد انسانی است، عقلایی است عقلی است اما اسلام حداقل سه تصرف در آن کرده است عظمت آن را بالا برده است، رنگ قداست به آن داده است و اقسامش را زیاد کرده است.
اگر برای همه ی انسان ها مسلمان و غیر مسلمان، بزرگ و کوچک و ... عفت با این اقسام یک ضرورت است، یک ارزش است برای کسانی که شخصیت جمعی دارند مثل حاکمان، کارگزاران نظام، روحانیون، اساتید، امامان جماعت ضرورتش بیشتر است و اگر خداوند صاحبان حیائی که عفیف باشند را دوست دارد نسبت به ما با اهمیت تر است و اگر کسانی که صاحب تعین هستند اگر از این عفت فاصله گرفته شود قابل بخشش نیست.

خودمان را کنترل کنیم. خیلی حرف ها جالب است و می شود با رنگ عفیفانه زد ولی برخی آن را به صورت غیر عفیفانه بیان می کنند. اگر انسان می خواهد عملکردی را نقد کند، یک توصیه می خواهد بکند می تواند عفیفانه بیان کند اگر انسان عملکرد را نقد کرد می شود عفیفانه ولی اگر مستقیم خود شخص را مورد نقد قرار داد می شود غیر عفیفانه. الان جامعه نیاز به عفت دارد،  عفت زبان، عفت اندیشه و ... . این رفتارهایی که ما برخا باهم داریم نه عفیفانه است و نه اسلامی. الآن همین جریانی که در کشور داریم قسمتی از آن هدایت از خارج بود اما نمی توان گفت تمام این جریان معلول خارج بوده است، اگر ما جو بکاریم جو درو می کنیم و اگر گندم کاشتیم گندم درو می کنیم و نمی شود چیزهای دیگر کاشت و گندم درو کرد. در کشوری که بخش معظم نظام رسالت اولشان زدن دیگران است این نتیجه اش می شود همین، این ها باعث می شود اعتماد سلب شود از اطراف اعتماد سلب می شود. در طول تاریخ حکومت های شیعه به این آفت گرفتار شده اند و سابقه دارد که خودشان مشغول به خودزنی شده اند. به نظرم باید یک فکری کرد ...

بسم الله الرحمن الرحیم
شرائط قاضی را می خوانیم. از بلوغ رسیدیم به عقل و کمال عقل. گفتیم برخی می گویند عقل و برخی می گویند کمال عقل. ما هم پذیرفتیم و تا به حال ما چیزی خلاف مشهور بیان نکردیم منتهی تعبیری که ما داشتیم عقل متناسب با قضا بود و این را نمی توان انکار کرد و نیاز به آیه و روایت هم ندارد.
کمال عقل که داشتیم، معمولا فقها وقتی می گویند کمال عقل منظورشان همان عقل است و این اضافه اضافه ی بیانیه است نه لامیه. یعنی کمالی که بیان باشد از عقل لذا برخی می گویند الکمال بالبلوغ و العقل. و خیلی از علما بعد از کمال عقل می فرمایند فیخرج المجنون.
ما گفتیم در قاضی عقل شرط است اما عقل متناسب با قضا و حتی ممکن است پرونده ها دسته بندی شوند و قاضی ها دسته بندی شوند و این کار خوبی است و در تمام دنیا هم مرسوم است در کشور ما هم هست.

شرط سوم: بینایی
یک از شرائطی که گفته اند این است که قاضی باید بینا باشد و کور نباشد.
موقعیت فقهی: مشهور ولی برخی گفته اند نگویید مشهور بلکه بگویید اشهر (اشهر پایین تر از مشهور است) قائل به این شرط هستند البته اتفاقی هم نیست مثلا آقای خویی فرمود لازم نیست و قاضی می تواند کور باشد.

دلائل نافین:
چند دلیل برای عدم شرطیت این شرط بیان شده است:
اول این که دلیلی بر اعتبارش نداریم.
دوم برخی از پیامبران نابینا بوده اند ولی قاضی هم بوده اند مانند جناب اسحاق، یعقوب و شعیب از پیامبرانی بوده اند که با این که نابینا بوده اند قضاوت هم کرده اند.

دلائل مثبتین:
اول انسان نابینا در مواردی شهادتش قبول نیست پس چطور کسی که شهادتش قبول نیست قضاوتش قبول باشد؟
دوم قاضی نیاز است تشخیص بدهد خصم را و گاهی با دیدن تشخیص می دهد که حق با چه کسی است، دلیل آن ها را هم جواب داده اند و گفته اند ما دلیلی بر کور بودن حضرت شعیب و اسحاق نداریم و حضرت یعقوب هم که در مقاطعی نابینا بود معلوم نیست که در آن مقاطع قضاوت کرده باشد علاوه بر این که مقایسه ی معصوم با غیر معصوم درست نیست (البته آن ها هم می گویند که پیامبران هم قرار نبوده که بر اساس عصمتشان قضاوت کنند)


۱,۱۷۹ بازدید

نظر شما

کد امنیتی
مطالب بیشتر...
دانلود صوت جلسه
چکیده نکات

گزارشی کوتاه از شرایط لازمِ جسمی در قاضی، ذکر‌شده در برخی متون فقهی
شرط بینایی