header

فلسفه تفسیر

جلسه 28
  • در تاریخ ۱۳ آذر ۱۳۹۲
چکیده نکات

دو استفاده از قرآن
طلب هدایت یا طلب تایید و توجیه کارها

پیاده سازی جلسه بیست و هشتم

بسم الله الرحمن الرحیم

دو استفاده از قرآن :طلب هدایت یا طلب تایید و توجیه کارها
در هر صورت بحث‌ را شروع كنيم؛ بحثي كه مربوط به قرآن نيست بلكه در تفسير متون ديني هم مفيد است اين است كه انسان خالي الذهن باشد و در قرآن كه الان مورد بحث ما است مي‌گويد كه قرآن، كتاب رهبر است نه كتاب توجيه، فرق اين دو اين است كه اگر قرآن را كتاب رهبر بداند خالي‌الذهن به سوي آن مي‌رود و باورهاي خود را از قرآن اخذ مي‌كند، احكام و مسائل سياسي و اجتماعي و ديگر مسائل خود را از آن مي‌گيرد و حداقل ساحت‌هايي كه قرآن در آن داخل شده است از آن‌ بهره‌مند مي‌شود و قرآن را كتاب رهبر و هادي و دال مي‌داند. در مقابل كسي كه خالي‌الذهن به سراغ اين كتاب نمي‌رود اين كتاب را براي توجيه عقايد خود مي‌داند و باورها و عقايدي كه دارم مي‌خواهم قرآن را براي توجيه عقايد خودم استفاده كنم. به نظر ديگر گاهي قرآن را كتاب تفسير مي‌دانيد و گاهي قرآن را كتاب تطبيق مي‌دانيد، اگر بگوييم قرآن آمده تا تفسير هستي كند و اگر گفتيم كه قرآن آمده تا تفسير شريعت الهي كند و يا اينكه بگوييم قرآن آمده تا تفسير عقايد صحيح را انجام دهد. بگوييد تفسير، تبيين تا اينكه بگوييم قرآن براي تطبيق آمده است. يعني معتقدات خود را اصل قرار دهيم و از قرآن براي شاهد پيدا كردن استفاده كنيم. گاهي قرآن را هادي مي‌دانيم و گاهي قرآن را نيازمند به مفسر میدانیم؛ يعني كسي كنار قرآن باشد كه قرآن را تأويل و تفسير كند. دو گفتمان است كه انسان با وحي الهي چگونه برخورد كند. 
شايد تعجب كنيد كه مگر كسي هست كه قرآن را كتاب توجيه و تطبيق بداند و آن را نيازمند به هادي بداند، معلوم است كه همه بايد اين كتاب را هادي و مبيِّن و براي هدايت بدانند. منتهي اگر انسان اندكي از تاريخ اطلاع داشته باشد مي‌بيند كه در طول تاريخ كساني بودند كه از قرآن هدايت نجستند بلكه از آن تأييد گرفتند. يك عبارتي آقاي ابوالحسن عبيدالله كرخي دارد كه سني مذهب و اهل بغداد است او مي‌گويد: « كل آية‌ تخالف ما عليه أصحابنا فهي مأوّلة أو منسوخة...» مرحبا به اين انصاف!! هر آيه‌اي از قرآن كه مخالف باور اصحاب ما باشد ( البته من دقيقا مذهب كلامي او را نمي‌دانم مذهب فقهي او حنفي است) اگر توانستيم آن را تأويل مي‌كنيم يا آيه منسوخه است» مثل آيه شريفه‌ي:‌ «إنّا هديناه السبيل إما شاكرا و إما كفورا..» اين آيه اگر نگوييم صراحت در اختيار دارد، لااقل ظهور در اختيار دارد و انسان مختار است. خوب باور اشعري اين نيست بلكه او قائل به جبر انسان است و لذا در توجيه آيه مي‌گويد: انسان‌ها نهايتا يا شاكر هستند و يا كفور هستند،‌ اگر جايي نشد تأويل كنيم مي‌گوييم منسوخ شده است. مثل آيه شريفه‌ي « الزانية و الزاني فاجلدوا كل واحد منهما مئة جلدة...» بعد نتوانستيم توجيه كنيم مي‌گوييم آيه نسخ شده است. يا «السارق و السارقة فاقطعوا أيديهما....» دست سارق و سارقه را قطع كنيد. اگر توانستيم توجيه مي‌كنيم كه به آن‌ها كمك مالي كنيد كه از مال مردم دستشان قطع شود. اين دست قطع كردن كه انساني نيست بلكه دست آنان را از بيت المال و مال مردم قطع كنيد. حتي برخي از حوزويان و معممين هم اين را گفته‌اند و اگر نتوانستيم توجيه كنيم مي‌گوييم كه دست قطع كردن در آن زمان يك عرف بوده است و الان يك عمل غير انساني است لذا آيه منسوخ است. بعد ايشان مي‌گويد «و كل حديث كذلك فهو مأول أو منسوخ...» حديث هم هكذا كه احاديث اهل‌بيت عليهم السلام را تأويل و توجيه كرده و اگر نشد منسوخ مي‌كنيم.
چرا يك انسان به جايي مي‌رسد كه قرآن را كتاب تطبيق و توجيه مي‌گيرد و نگاه رهبر به قرآن ندارد. اين يك جنبه‌ي رواني دارد كه مبنايي است. مبناي رواني را قرآن بيان نموده است. راجع به اقوام كه صحبت مي‌كند به صورت كلي مي‌گويد: « كل حزب بما لديهم فرحون...» اين آيه يك كمي حالت ضرب المثل و شعار پيدا كرده است. ببينيد انسان وقتي يك مدتي با يك جريان فكري و يا مثلا سياسي با يك باور و عقيده و عمل زندگي مي‌كند به آن انس مي‌گيرد و چون نمي‌خواهد آن را زير سؤال ببرد، سعي مي‌كند براي آن مؤيد بياورد و توجيه كند؛ مثلا كسي كه باور اشعري دارد عقيده‌اش اين است كه انسان مجبور است و در كارها اراده‌اي ندارد و يك مرتبه در قرآن با آيه‌اي خلاف عقيده‌اش برخورد مي‌كند، يك مرتبه استقامت فكر دارد و مي‌گويد كه من بايد خودم را بر قرآن عرضه كنم و نه اينكه قرآن را موجه باور خود قرار دهم، در اين‌جا اين آفت پيش نمي‌آيد ولي يك مرتبه نمي‌تواند دل بكند و پدر و مادرش به همين باور بوده‌اند لذا دست به توجيه و تأويل مي‌زند.
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي‌فرمايد: «الناس أعدا‌ء ما جهلوا...» انسان به آن چه كه جاهل به آن است دشمني مي‌كند. لذا دنبال توجيه مسائل ديني است. اين دو جهت دارد، اول اين كه انسان بفهمد چنين پديده‌اي رخ داده است و ديگر اينكه خودش به اين دام نيفتد. اگر مراجعه كنيد  در طول تاريخ مي‌بينيد كه فلاسفه سعي كردند كه‌ آيات و روايات را تفسير كنند و اشاعره هم تفسير اشعري كنند. يك مورد ديگر بگويم: خيلي از اهل تسنن و اشاعره بيشتر قائل به اين هستند كه خداوند در روز قيامت با همين چشم سر ديده مي‌شود حالا اين باور چقدر فساد دارد مي‌فهمید كه سر از كفر در مي‌آورد. چون خدايي كه با چشم قابل رويت باشد داراي گوشت و استخوان و... هست و اين غذا مي‌خواهد و مسائل بعد از غذا را دارد و يك بت كامل را مي‌پرستند. كساني كه خودشان ديگران را كافر مي‌دانند خودشان در كفر و رب النوع كفر غوطه‌ورند. از جمله كساني كه قائل هستند فخر رازي است. يك آيه هست كه خط بطلان بر اين تفكر مي‌كشد « لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار...» چشم‌ها او را درك نمي‌كند ولي او همه را مي‌بيند؛ حق اين بود كه بگويند ما اشتباه كرديم كه با دلالت روشن قرآن بر تفكر ما خط بطلان كشيد اما اين تفكر كه نبايد فخر رازي دست از انديشه كژ خود بردارد لذا مي‌گويد: اين كه خدا را نبينيم آيا كمال است؟ اين كه بگويند فلان چيز آن‌قدر عالي است و درخشان است كه چشم‌ها نمي‌تواند او را ببيند آيا اين كمال است؟ مثلا بگويند ابصار جن را نمي‌بيند و يا فرشتگان را چشم نمي‌بيند، آيا اين كمال است؟ لذا مي‌گويد اين كمال نيست. به علاوه قرآن گفته « لاتدركه الأبصار...» أبصار جمع بصر با الف و لام مفيد است(جمع محلي به الف و لام مفيد عموم است) خوب قرآن مي‌گويد همه‌ي چشم‌ها او را نمي‌بيند يعني سلب عموم مي‌كند نه عموم سلب، پس اين منافات نداند كه برخي ببينند و برخي نبينند. لذا مي‌گويد در تفسير كبير ج13 ص126: إن لفظ الأبصار صيغة جمع دخل عليه الألف و اللام و هي تفيد الإستغراق، فقوله لا تدركه الأبصار يفيد أنه لا يراه جيمع الأبصار فهذا يفيد سلب العموم و لايفيد عموم السلب» اگر كسي بگويد من همه‌ي اهل قم را دوست ندارم يعني من همه‌ي قم را دوست ندارم نه شايد برخي را دوست داشته باشد و اين آيه هم هكذا...

۷۲۲ بازدید

نظر شما

کد امنیتی
مطالب بیشتر...
دانلود صوت جلسه
چکیده نکات

دو استفاده از قرآن
طلب هدایت یا طلب تایید و توجیه کارها