فلسفه تفسیر
جلسه 8- در تاریخ ۲۳ آذر ۱۳۹۰
چکیده نکات
قرآن و شیوه های خاص تفسیر
زائد انگاری و عدم زائد انگاری
پیاده سازی جلسه هشتم
بسم الله الرحمن الرحیم
قرآن و شیوه های خاص تفسیر
یکی از قواعد تفسیر نصوص دینی که قابل تأمل جدی است، حصر هر نوع تقدیر گرفتن در نصوص است.
برخی اوقات وقتی بزرگان میخواهند آیهای را تفسیر کنند به آن آیه یک نوع یارانه میدهند؛ به این معنا که چیزی را در تقدیر میگیرند و حتی به نظر میرسد، تقدیم و تأخیر نیز از این قبیل باشد. این کار گذشته از اینکه گاهی مفسر را به واقع آیه نمیرساند، او را از خیلی از معارف نیز محروم میکند.
در قرآن در بسیاری از اوقات، «انسان» با عملش تعریف شده است. قرآن در جواب سوال: الانسان ما هو؟ نمیگوید: «الانسان حیوان ناطق» یا «الانسان حیوانٌ ناطقٌ ضاحک» ؛ بلکه مثلاً میفرماید: «الانسان صلاته، صومه و حجه» یا «الانسان فسقٌ و الانسان بِرٌّ نه بَرٌّ» یا «الانسان فجورٌ نه فاجرٌ» که این گونه تعبیر، مطلب بزرگی است. این مطلب از نظر فلسفی بر اساس تکامل انسان به عمل قابل دفاع است. در حقیقت شخصیت انسان همان عمل او است و در واقع «الانسان حیوان ناطق» تعریف جسم انسان از بُعد مادی او است، به همین جهت گاهی انسان با عمل خود اتحاد وجودی پیدا میکند؛ یعنی عمل انسان جزء خمیره¬ی او میشود و در قیامت نیز طبق عمل خود محشور میشود. یعنی انسانیت انسان آن چیزی است که در قیامت به آن صورت محشور میشود.
قرآن این معنا را خیلی راحت و به صورت کامل القا کرده است: «مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ»1؛ مثَل انسان مُنفق، مثل دانه است. در حالی که به حسب نگاه اول باید گفته میشد: مَثَلُ انفاق «الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ» یعنی پولی که به فقیر داده میشود نوعی سرمایه گذاری است، مثل این که وقتی دانه گندم را در زمین کاشتهاید و زمین هفتصد برابر و بیشتر محصول میدهد شما در دنیا پولی را پرداخت میکنید و در قیامت هفتصد برابر تحویل میگیرید. البته این سخن برای عوام است ولی برای خواص میگوید خود این انسان رشد میکند و هفت صد برابر میشود «مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ» یا در جای دیگر میفرماید: «لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّه»2 در این آیه میفرماید «لکن البِرّ» و نمیفرماید: «لکن البَرّ» همانطور که فرّاء این کلمه را «بَرّ» خوانده است که کار خوبی نکرده است یا دیگری در مغنی گفته است در این آیه «ذو» مقدر است «لکن ذوالبِرَّ»، که اشتباه هست و نوعی سوبسید دادن به قرآن است.
شاید گویاتر از همه این شاهد مثالها داستان آیه «أَجَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ»3 است. شأن نزول آیه این است که عباس میگفت من به حجاج آب میدهم و «سِقایَةَ الْحاجِّ» با من است، دیگری میگفت تعمیر و عمارت مسجد با ما است و به این مناصب افتخار میکردند.
امیرالمومنین این فخر فروشیها را شنیدند و فرمودند: من اولین کسی بودم که به خدا ایمان آوردم و… . ظاهراً عباس از این سخن رنجیده خاطرشد و خدمت رسول خدا آمد و گفت: علی با ما این طور برخورد کرده است. در این جریان یک طرف عموی پیامبر و طرف دیگر امیرالمؤمنین قرار داشتند. این آیه نازل شد که «أَجَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ» کسی نگفته بود «سقایت الحاج» یا «عمارت مسجد الحرام» از «من آمن» ؛ ولی قرآن میخواهد بفرماید علی را باید با عملش تعریف کنیم؛ یعنی یک طرف علی قرار دارد و طرف دیگر کار این افراد. قرآن بین عمل و انسان مقایسه میکند؛ یعنی عمل و انسان را در دو کفه ترازو میگذارد و این کار وقتی معقول است که انسان با عملش تعریف شود.
قرآن این فرهنگ را نه در یک یا چند آیه بلکه بارها و بارها ارائه کرده است. اگر ما بتوانیم این فرهنگ قرآنی را از نظر عقلی و فلسفی و نصوص دینی توجیه کنیم؛ دیگر لازم نیست برای تفسیر به آیات قرآن چیزی را اضافه کرد.
از نظر عقلی، انسانیت انسان به عمل او تعریف میشود؛ یعنی هر کاری که انسان میکند در نفس او اثر میگذارد. مجموعهی این کار نفس انسان را تشکیل میدهد. لذا نفس در حال توسعه است و هر روز توسعه پیدا میکند. در این میان یا نفس بهیمی قالب میشود یا نفس جهیمی یا نفس جنت و نور. به همین جهت در روز قیامت هیچ چیز درست نمیشود و هیچ جا نداریم که در روز قیامت چیزی خلق میشود، بلکه در آن روز همه چیز پیدا و کشف میشود. روز قیامت «یوم تُخْلَقْ» نیست بلکه «یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرْ» است. به همین خاطر ما معتقدیم تجسم اعمال، فقط در آخرت نیست. این که بعضی میگویند: تجسم اعمال در آخرت بهوجود میآید، سخن صحیحی نیست؛ چرا که تجسم اعمال در همین دنیا است؛ یعنی هیچ انسانی از باطنش جدا نیست، منتهی در این دنیا این تجسم دیده نمیشود و در قیامت دیده میشود. تجسم اعمال مخصوص آخرت نیست و تنها رؤیت آن مجسَّم در آخرت اتفاق میافتد. همه این مطالب از قرآن استفاده میشود به شرط آن که چیزی به قرآن اضافه نکنیم. البته در برخی موارد مفسر ناچار است به مجاز عقلی، مجاز لفظی یا مجاز حذف تمسک کند.
زائد انگاری و عدم زائد انگاری
بحث دیگر در این راستا زائد انگاری و عدم زائد انگاری در قرآن است.4 بعضیها وجود زائد در قرآن را پذیرفتهاند. مثلاً گفتهاند : چون استعمال برخی از کلمات در زبان عرب رایج بوده است، اگر آن کلمات را از آیات قرآن حذف کنیم، خللی در معنای قرآن به وجود نمیآید؛ به عنوان مثال میگویند «با» که در «ألیس الله بعزیز» بر سر خبر لیس قرار میگیرد، زائد است. یا «کاف» در جمله «لیس کمثله شیء» زائد است چراکه کاف تأکید است و ارتباطی با قرآن ندارد.
به هر حال برخی با این نظر کنار آمدند و برخی اصلا آن را قبول نکردند به این استدلال که قرآن شعر فرزدق یا عبارت فلان عالم نیست که در آن زائد وجود داشته باشد.
اصل وجود زائد در قرآن البته اگر زبان عرب بطلبد، اشکالی ندارد. بالاخره قرآن باید در محدوده¬ و قالب زبان عرب مطالب خود را القا طلب کند و در این صورت اگر عرب وجود زائد را بپسندد، قرآن چون در این قالب سخن میگوید باید طبیعتاً از این سلیقه متابعت و آن را مراعات کند؛ اگر کسی به جای «خواب» بنویسد «خاب» یا به جای «خواهر» بنویسد «خاهر» و بگوید نوشتن یک واو اضافه را قبول ندارم، طبیعتا به او گفته میشود: یا فارسی ننویس و خودت زبان تازهای ایجاد کن یا اینکه اگر میخواهی فارسی بنویسی این طور نوشتن در زبان فارسی غلط است.
بنابراین، برای ردّ اصل زائد در قرآن و کلام خداوند نه دلیل عقلی وجود دارد و نه دلیل نقلی؛ بنابراین نباید از اصافه دانستن برخی از کلمات قرآن ترسید. لکن فرق است بین اینکه بگوییم در قرآن زاید وجود دارد تا اینکه در زیاده گرفتن؛ افراط کنیم و هر جا معنی به ذهن ما نرسید، آن را حمل بر زیادت کنیم.
زائد انگاری بدون جهت در آیات قرآن نقطه مقابل اضافه کردن بیجهت به آیات قرآن است که اصلا کار درستی نیست. معنای پذیرش اصل زائد هم این نیست که تا اندک مناسبتی شد و معنای آیه را نفهمیدیم، کلماتی را زائد بگیریم؛ به عنوان مثال در آیه «إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً»5، زمخشری در اینجا میگوید: «کانَ» چه نقشی دارد؟ و قاعده این بود که قرآن بگوید: «إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ مِزاجُه کافُور» چرا که «یَشْرَبُونَ» آینده را میرساند و به کان که گذشته را میرساند، نیازی نیست و توجیهی میکند که قابل فهم نیست؛ ولی این جا کان از زوائد نیست و اشکالی ندارد.
برخی افراد هستند که بعد از تعمیر وسائل برقی اشیایی را اضافه میآورند و میگویند اینها زائده است. بعضی از مفسرین نیز با نصوص دینی و قرآن همین طور برخورد میکنند و در تفسیر یک آیه، وقتی معنی یک کلمه را متوجه نمیشوند آن را زائده تصور میکنند.
زمخشری در این آیه کان را زائده میداند ولی میتوان گفت که قرآن با این تعبیر به تجسم اعمال اشاره میکند. میفرماید: «إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ»؛ چون فعل مخصوص آینده و قیامت است، میگوید: «یَشْرَبُونَ»؛ اما بعد میگوید: این «کأس»، کأسی است که از دنیا فرستاده شده بود و«کانَتْ قَواریرَا». قرآن با این فراز در واقع به گذشته اشاره میکند؛ چون فعل دادن کأس در روز قیامت به انسان بهشتی جدید است ولی خود «کأس» از قبل آماده شده است؛ به همین جهت گفته شده است «کانَ مِزاجُها کافُوراً». برخی میگویند مراد از کأس، «ما فی الکأس» است چون این «ما فی الکأس» است که با کافور مخلوط میشود. پس این آیه اشاره به تجسم اعمال دارد و میخواهد بگوید این کأس از گذشته بوده است و از همان گذشته هم با کافور معطر آمیخته بوده است.
این تعبیر بهتر از این است که «کان» زائد گرفته شود.
بسیاری از افعالی که میگویند: چون «مضارع محقق الوقوع» است، به ماضی تعبیر شده است این اشکال را دارد که آیا این مطلب در غیر قرآن سابقه داشته است؟ یعنی آیا این کار در زبان عرب عرف بوده و بعد آن را به قرآن تحمیل کردند؟ یا اصلاً از قرآن به این مطلب رسیدهاند؟ اگر از قرآن به این مطلب رسیده باشند، اجتهاد کردهاند و اجتهاد در دستور لغت، هیچ ارزشی ندارد.
ما شک داریم که این مطلب در زبان عرب سابقه داشته باشد و این افراد آن را از عرب گرفته و وارد قرآن کرده باشند. چرا به این صورت معنا کنیم که در آینده الجنة للمتقین؟ در صورتی که قرآن میخواهد بگوید «أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقین» همان که صدرالمتالهین میگوید: انسان در بهشت و بهشت در انسان.
لذا بعضی از انسانها بهشت هستند، چنانکه بعضیها هم جهنم هستند.
قرآن در آیه¬ای میفرماید: جهنم الان آنها را احاطه کرده است نه اینکه جهنم آنها را در آینده احاطه میکند «إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْکافِرین» این جمله، اسمیه است و هر سه زمان گذشته، حال و آینده را میرساند. عمده این است که استفاده از این اصلها برای مفسر، عرف، هنجار و عادت شود. نباید این استفاده برای مفسر “حالت” شود به این معنا که در بعضی موارد این اصلها را به کار ببندد و در جاهای دیگر آن را فراموش کند و در این زمینه قرار مشخصی نداشته باشد.
ولی اگر برای مفسر، هنجار، عرف، عادت و ملکه شد، در همه موارد در استفاده از این اصول دقت میکند که تا جایی که امکان دارد قائل به حذف و تقدیم و تأخیر نشود، وجود زائد در قرآن را به راحتی نپذیرید و… .
اگر این موارد «اصل» به حساب آید جلوی بسیاری از سوء استفادهها گرفته میشود. در غیر این صورت هرکسی آیههای قرآن را طبق مذهب و مکتب خودش تفسیر میکند.
1. سوره بقرة: ۲۶۱.
2. سوره بقره : ۱۷۷.
3. سوره توبه : ۱۹.
4. ر.ک: سلسبیل.
5. سوره إنسان: ۵.
چکیده نکات
قرآن و شیوه های خاص تفسیر
زائد انگاری و عدم زائد انگاری
نظر شما