header

روش شناسی استنباط احکام فقه پزشکی (98-99)

جلسه 6
  • در تاریخ ۲۵ آبان ۱۳۹۸
چکیده نکات

فقه پزشکی - روش شناسی استنباط احکام فقه پزشکی

متن پیاده سازی شده درس خارج روش شناسی استنباط احکام فقه پزشکی 

جلسه ششم مسلسل 1398 - 1400

جلسه ششم سال 1398 - 1399 (25 مهر 1398)

بسم الله الرحمن الرحیم 
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین 
بحث کلاس به زعم ما به جای حساسی رسید که من فکر می کنم اگر ما روی این موضوع به یک قرار برسیم، نه فقط در فقه پزشکی بلکه در بسیاری از جاها به ویژه در مسائل سیاسی اجتماعی و غیر آن،  حتی در فقه فردی هم جا دارد؛ اصلا مساله از همان جا هم شروع شده است.جناب شیخ اعظم که این بحث را مطرح می کند،یا محشینی که بر ایشان اشکال می گیرند. صرفا در یک مساله سیاسی و اجتماعی نیست یا در یک مساله پزشکی یا مستحدث نیست ؛ مساله ای ساده است که به صورت فردی مطرح شده است. مثلا دار الامر بین غنا و قرائت قرآن یاعزاداری.....
 جلسه گذشته ملاحظه کردید که جناب ایروانی در این خصوص و در این جا حرف داشت با شیخ...ما هم قرار بود که از آقای خویی مطالبی را بیان کنیم که دیگر فرصت نشد.حالا جالب است بدانید که د رهمین هفته اخیر من دیدم که بحث ظاهرا پر دامنه ای است.و حتی قبل از جناب ایروانی بزرگان دیگری هم مطلب دارند.یا این که در کفایه هم هست علیرغم این که حدس نمی زدم که در کفایه باشد...به هر صورت می خواهم بگویم که شما برای این مطلب یک لاینی را باز کنید، حتی اگر در قالب یک پایان نامه هم ببرید؛ باز جا دارد حتی چندین پایان نامه....بحث معلوم بود و آن این که جناب شیخ یک قانون درست کردند و آن این که لا یزاحم غیر الزام با الزام ....الزام واجب باشد یا حرام و غیر الزام ، هم مستحب یا کراهت .....و در نهایت بر این اساس هم نتیجه می گیرند و نکته آن هم همین است و پشت سر این مطلب هم راه می افتند  و می گویند و لذا در مثل تلاوت قرآن، و موسیقی و غناء عزاداری بر اهل بیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم و غنا شکی نیست که باید ادله حرمت غنا را مطرح کرد ....
حرف جناب ایروانی این بود که این گونه هم که شما فکر می کنید، نیست. چون اگر بخواهید که ادله را نگاه کنید، حتی غیر الزامات هم عُرضه ای دارد....ممکن است که تا ساحت الزام هم جلو برود.لذا باید فکر درمانش باشید.اگر هم بخواهید بگویید ما کار به اثبات و =دلیل نداریم، مناط غیر الزام را ممکن است که نگوییم، مقدم بر الزام می شود اما ممکن است الزام را از الزام بیندازد....البته حرف جناب ایروانی بیش از این ها نبود.من بنا بود از آقای خویی نقل کنم....قبل از آقای خویی بهتر است از آقای آخوند نقل کنم از کفایه .....آقای آخوند در بحث تعارض، در این بحث که اصل در متعارضین آیا تساقط است؟ می فرماید : بنا بر طریقیت، اصل در متعارضین تساقط است؛ البته سقوط احدهماست منتها چون لا علی التعیین است، عملا هر دو از کار می افتد.مثلا روایت داریم صلاة الجمعة واجبه و روایت داریم، صلاة الجمعة غیر واجب یا حرام...متعارضین است و قطعا یکی از این ها ساقط است؛ اما چون لا علی التعیین است؛ هیچکدام حجت نیست؛ هر کدام دست بگذارید از قبیل اشتباه حجت است با لا حجت....یا از قبیل ساقط و غیر ساقط است.بعد می فرماید : این البته بنا بر طریقیت بود سوال این است که بنا بر سببیت چه می شود؟البته تفصیل دارد، نگاه کنید....می گویدبنا بر سببیت، ممکن است بگوییم هر دو مقتضی حجیت دارند، سوال این است که چرا هر دو مقتضی حجیت دارند؟چون فرض این است که ما قائل به سببیت هستیم.نهایتا می شوند مثل متزاحمین...متزاحمین هر دو سببیت دارند؛ انقاذ هذا ....انقاذ ذاک....ولی ما یکی را می توانیم نجات دهیم...لکان تعارض بینهما من تعارض واجبین؛ بعد می گوید لا فی ما اذا کان مؤدا احدهما حکما غیر الزامی فانه حینئذ لایزاحم الاخر....مگر این که، این تعارض که فرض کنیم سببیت هم دارد، (اگر هر دو الزامی شود که می شود، تعارض....اما اگر یکی غیر الزامی بود ...فانه حینئذ لا یزاحم الاخر) همین جا مثالش را در بحث ما بزنید....دو تا دلیل؛ تعارض؛ فرض هم کردیم سببیت را ...یکی مؤدایش غیر الزامی است و دیگری، الزامی است .همین قصه قرائت قرآن و حرمت غنا....یا حرمت غنا و استحباب عزاداری امام حسین علیه السلام این ها یکی اش غیر الزامی است....می گوید لا یزاحم الاخر....یعنی دقیقا حرف چه کسی را می زند؟حرف شیخ را ....اما می گوید اما ان یقال...که ما هم با همین اما ان یقالش کار داریم ....مگر این که گفته شود: الا ان یقال: ان قضیه اعتبار دلیل غیر الالزامی ان یکون عن اقتضا فیزاحم ما یقتضی به الالزامی....یعنی دلیل غیر الزامی (البته نه مفادش) مثل روایت عزاداری بر امام حسین علیه السلام آیا این روایت معتبر هست یا نه ؟خود همین دلیل غیر الزامی وقتی معتبر شد، معنایش این است که آن را بگیری...اقتضای اخذ دارد...نمی توانی بگویی لا اقتضاست ...آن جا که می گوید لا یزاحم الاخر، می گوید ضرورة عدم صلاحیت ما لا اقتضاء فیه ان یزاحم به ما فیه الاقتضاء ...زیرا خیلی روشن است (عقلی است و ارتکاز عقلایی است ) که ما لا اقتضاء فیه ، مزاحمت با فیه الاقتضاء نمی کند.بحث این است که اگر این چایی خوردنش مباح است، یعنی بخوری، خوردی ؛ نخوردی ، نخوردی.حالا اگر این چایی شد دارو  و اقتضا پیدا کرد برای خوردن  ،این دیگر تعارض ندارد...ضرورة عدم صلاحیت ما لا اقتضاء فیه ان یزاحم به ما فیه الاقتضاء ...آن وقت د رمثال ما قبل از این ، الا ان یقال همین بحث غنا و قرائت قرآن و حتی در فقه پزشکی ، حرمت لمس و  بچه دار شدن و این حرفها ....بعد می گوید الا ان یقال...مگر این که کاری بکنیم که آن را هم اقتضائیش کنیم، بگوییم دلیل مقتضای اعتبار دلیل غیر الزامی همین ان یکون فیه اقتضاء ست....بالاخره این دلیل اعتبار دارد یا نه؟این دلیل اطلاق دارد یا نه ؟ این دلیل می گوید من را بگیریا نمی گوید؟روایت عزاداری بر امام حسین علیه السلام ، می گوید عزاداری مستحب است، (فرض هم این است که اطلاق دارد) و نبرید جایی که اطلاق دارد....عزاداری مستحب است مطلقا....دلیل هم می گوید این روایت را بگیر...از آن طرف می گوید غنا حرام است...سببیت را هم که فرض کرده ایم....فیزاحم به ما یقتضی الالزامی..مزاحمت می شود به وسیله او ما یقتضی الالزامی. یعنی می شود مزاحم مقتضی ....بعد جالب هم این است که می گوید اگر این طور شد، در این درگیری غیر الزامی را مقدم میکنیم می گوییم چرا؟ چون الزامی، علت می خواهد؛ غیر الزامی که علت نمی خواهد ...لکفایة عدم ...علت الالزامی فی الحکم بغیر الالزامی.مثل این که بگویند: شما، چرا موسیقی می خوانی؟و یا عزاداری می کنی؟نباید ثابت کند چون من هنوز به جواز رسیدم ....چون جواز که دلیل نمی خواهد. می تواند بگوید من به حرمت، نرسیدم؛ لکفایة عدم تمامیة علة الالزامی بغیره...یعنی بغیر الزامی...یعنی یک چیزی شبیه بساطی که  آقای ایروانی در مساله پهن کرد، ایشان دارد می گسترد ممکن است کسی این متن کفایه را کنار مکاسب قرار دهد و این دو مطابق نباشند....
خلاصه مطلب آقای خویی این است؛ ایشان ذیل همان عبارت شیخ اعظم، (ضمن این که حرف شیخ را به طور کامل قبول ندارد)و حرف شیخ این بود که نسبت حرمت ادله غنا با استحباب باب عزاداری یا قرائت قرآن، عام  و خاص من وجه است.تعارض می کنند در مجمع و تساقط می کنند...ما اصل اباحه و حلیت داریم، برخی قرآن را با غنا یا غنا را با عزاداری مقایسه می کنند!ایشان ذیل این حرفها و حرف مستدل، حق را به جانب شیخ نمی دهد، و یک توجیهی می کند البته ...ولی نهایتا حرمت غنا را قبول می کند....اما فرایند بحثش با شیخ خیلی فرق دارد.....ایشان می گوید : آقا هر جا حکم الزامی با غیر الزامی، جمع شد از پنج حال خارج نیست؛ 
یک : آن جایی که مزاحمت در مقام امتثال باشد و الا هیچ تعارضی ناسازگاری بین این ها در مرحله جعل  و انشاء نیست؛ مثل الی ماشاء  الله مثال که هست ؛ ما وقتی واجبی را انجام میدهیم؛خیلی وقتها از انجام مستحبات باز می مانیم.مثل کسی که یک میلیون تومان پول دارد، باید مخارج زن و بچه اش را بدهد، دیگر نمی تواند صدقه بدهد، ...ان تقع المزاحم فی مرحلة الامتثال، من دون ان ترتبط احدیهما بالاخری فی مقام الجعل و الانشاء...هیچ ربطی به هم ندارد  و هیچ کسی هم نگفته ادله استحباب صدقه منافات دارد با ادله وجوب انفاق به همسر....یا وجوب اداء دین.ایشان می گوید این جا هیچ بحثی نیست که الزام بر غیر الزام مقدم می شود. نه در جعل و انشاء.این تکیه گاه حرف ایشان است...
صورت دوم ایشان تعبیرش این است: می گوید یک موضوع، می شود مجمع دو حکم؛  اما در دو حالت بدون بین آن ها مزاحمتی باشد؛ نه تعارض نه تزاحم.فرض قبلی تزاحم بود اما این جا تزاحم نیست.فرق دیگر این است که اولی دو تا موضوع بود؛ انفاق به همسر و انفاق به غیر همسر ... اما این یک موضوع است؛ ولی در دو حالت؛مثل موضوعات با عنوان اولی؛ شرب این چای با عنوان اولی، شرب این چای باعنوان ثانوی....این ها را دقت کنید که سه و چهار و پنج کمی تصورشان مشکل تر است...ان یکون الموضوع، فیهما واحد شرب الشای من دون ان یکون بینهما (بین الحکمین؛ الزامی و غیرالزامی) تماس ؛ هیچ مساسی ندارد؛ ...فی مرحلة الثبوت (که اگر بود، می شد تعارض ) و اثبات (که اگر بود می شد ، تزاحم)و لا یقع بینهما تزاحم و  تعارض اصلا..کما لو کان حکم الشارع بجواز الشئ فی نفسه ان تقع و حرمته بعنوان ثانوی....تمام عناوین ثانوی وقتی وارد بر احکام با عنوان اولی می شوند ، فرض کنید اولی غیر الزامی و ثانوی، الزامی است. 
در حالت سوم؛ حضرت آقای خویی صورت سوم را این قرار می دهد، می گوید موضوع، واحد باشد؛ موضوع دو حکم واحد باشد؛ هم حکم الزامی اجتماع کرده است؛ هم غیر الزامی ولی غیر الزامی ضیق ذاتی دارد؛ لکن یقید الحکم غیر الالزامی بعدم مخالفة للحکم الالزامی....یعنی حکم غیر الزامی، مقید است.مثالی که میزند این است: می فرماید اگر یک حرکتی، مصداق حرام بود، مثل غنا، ولی مصداق حاجت مومن و رفع  آن هم هست؛ مثلا کسی، خانمش به او می گوید ما چند وقت که با هم زندگی کردیم همه زمان هارا دعا و قرآن خواندی، یک بار هم برای ما آواز بخوان! خانم هم خوشحال می شود؛ این دو موضوع؛ الزامی و غیر الزامی...حرمت غنا و استحباب شاد کردن مومن مخصوصا همسر....ولی ادخال سرور در قلب مومن را گفته اند که به شرط این که از راه حلال باشد....نه از اسباب حرام ...لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق...گر چه این جا از همسرش اطاعت نکرده اما به گونه ای توسعه را می خواهد القا کند....ایشان هم می گوید این جا هم مقدم می شود ....به هر حال این جا سوال می شود که چه کار کنیم؟ خانم را شاد کنیم، یا خدا را راضی کنیم؟جواب می آید که نه ، این جا خدا را راضی کن، و مرتکب حرام هم نشو!....به همان دلیل ضیق ذاتی؛ چون نداریم که تفریج مومن به هر قیمت!...(اصلا مقید است)
صورت چهارم تعبیر ایشان این است که ان یکون الحکم متحدا فی مقام الثبوت؛ ولکن الادلة متعارضة فی اثبات کونه الزامیا او غیر الزامی...اصلا دو تا حکم نیست(به عنوان تفاوتش با قبلی ها) یک حکم است منتها ادله در اثبات، متفاوت است.یک دلیل می گوید اگر فلانی عطسه کرد، واجب است عکس العمل نشان دهی، و یک دلیل می گوید نه لازم نیست...یک دلیل می گوید راضی کردن مغتاب لازم است و یک دلیل می گوید راضی کردن مغتاب لازم نیست؛این جا تعارض دارند یکی اش می گوید لازم نیست اما دیگری می گوید لازم است.
و بالاخره، صورت پنجم می گوید دو تا حکم داریم الزامی و غیر الزامی و فرض کنید که ربطی هم به هم ندارد، در خارج بین این ها عام و خاص من وجه است؛ در دلیل هم هیچ کدام کوتاه نمی آیند.زبان دارند چه زبانی؛ آقایان مثالش چیست؟...ان یکون الحکمان؛ الزامی و غیر الزامی، لا یرتبط احدهما بالاخر یتصادقان علی مورد فی الخارج و یتعارضان بالعموم من وجه ، و در مرحله جعلشان هم مطلق هستند...این ها همه مثالهای خودمان است؛ قرائت قرآن مستحب است؛ عزاداری بر امام حسین علیه السلام مستحب است؛ مردم! غنا حرام است. این ها که با هم ارتباط ندارند در مرحله جعل دو تا حکم هستند......آنجا دارد مستحبات را می شمارد، این ها را می شمارد و این جا دارد محرمات را می شمارد این را می شمارد و می گوید غیبت حرام است، تهمت حرام است و ....غنا هم حرام است اما بین غنا و عزاداری و بین غنا و قرائت قرآن، عام و خاص من وجه است.تصادق دارند و مطلق هم هست؛ نمی توانید بگویید نه این مقید است نه این....یک لا طاعه لمخلوق فی معصیة الخالق هم نداریم ...این جا می گوید ما راحت نمی توانیم بگوییم الزامی بر غیر الزامی مقدم است.لا وجه لدعوی....ان ادلة الاحکام الالزامیة لا تقاوم ادلة الاحکام الالزامی؛این جا بایدبساط مرجحات را پهن کنیم، ...بل لا بد من ملاحظة المرجحات مثلا بگوییم ادله حرمت غنا مخالف عامه است ادله استحباب قرائت قرآن موافق عامه است یا لا اقل  مخالف عامه نیست و الا این جا هر چه ، مخالف عامه هست مقدم است بر موافق عامه....پس این جا حرمت غنا ، مقدم است.اما نه این جا به ملاک الزام و غیر الزام؛ به ملاک اعمال مرجحات.....
یک مقدار تداخل اقسام دارد؛ مثلا با صورت اول (پنجم با صورت اول)سوم با صورت اول چون این ضیق ذاتی که شما می گویید، در آن صورت اول چرا می گویید که لا شبهة فی تقدیم ادله الاحکام الالزامی ....اگر قائل نباشید که یک نوع ضیق و تقید دارد، که در صورت سوم هست، ...اصلا همین اهم و غیر اهم بودن باعث تقدم نمی شود؟یک مبنا این است که اصلا اهم دیگر مصلحتش می رود، مقید می شود. اگر گفتید که در تزاحم ، مهم مصلحتش باقی است؛ حتی وقتی مزاحمت با اهم می کند؛آن وقت تفاوت می کند اما مبنای صحیح این است که چون مزاحم با یک مورد دیگر است؛موجب فوت اقوی است؛ یعنی کسی که اهم را رها می کند و مهم را انجام میدهد به او می گویند شما اشتباه کردی و خطا کردی؛فرض این است در صورت تزاحم شما آن کار را بایست انجام دهی.
الحمد لله رب العالمین
۱,۰۵۰ بازدید

نظر شما

کد امنیتی
مطالب بیشتر...