header

چیستی نوآوری و ابعادی آن

خلاصه خبر :
چیستی نوآوری و ابعادی آن


نوآوری چیست و چه ابعادی دارد؟

نوع پاسخ به این سؤال تابع سلیقه های مختلف است. نوآوری یک قید در درون خود دارد؛ و آن بدیع بودن و نا مسبوق بودن پدیده نو است، بنابراین زمانی بر یک دانش یا بخشی از دانش این عنوان اطلاق می شود که بدیع و نو باشد یعنی دیگران قبلاً آن را بیان ننموده باشند و صرف تغییرات جزیی و بالا و پایین کردن مطلب نوآوری نیست. این واژه، قیودی هم دارد که خود لفظ بر آن ها دلالت نمی‌کند اما در دوران معاصر وقتی این واژه استعمال می شود آنها را به دنبال خود می آورد. یکی از آن قیود «انضباط علمی» است. به عنوان مثال اگر فقیهی در یک مسأله فقهی با ضوابط شناخته شده به اجتهاد بپردازد یا بر اساس ضوابط تأسیس یک دانش، دانشی را بنیان نهد، نوآوری به شمار می‌آید اما اگر کسی از روی هوای نفس و غیر منضبط چنین کند، بر آن، عنوان نوآوری اطلاق نمی شود بلکه به آن «بدعت» می گویند. پس این قید، یک قید ارزشی نیز به حساب می آید.

قید سوم برای نوآوری این است که آن نوآوری «گره گشایی» داشته باشد و در خدمت نظام و معیشت مردم باشد. این قید لااقل در دوران معاصر بسیار مهم است، به عنوان مثال، اگر در دانش کلام کسی شبهه ای القاء نماید یا در فقه آنچه فقها از صدر تا امروز حلال می‌دانستند اثبات کند که آن چیز- ولو بر اساس انضباط علمی- حرام است به آن نوآوری نمی گویند. زیرا باعث می شود که دست مردم بسته شود. البته شاید این قید چندان پایگاه علمی نداشته باشد و یا حتی به حق نباشد اما امروزه به چنین مواردی اطلاق نوآوری نمی شود. پس به طور خلاصه نوآوری سه شاخصه و ملاک دارد: بدیع بودن، انضباط علمی، گره گشایی

در ضمن بیانات خود، تعریف نوآوری را تابع سلیقه ها دانستید، لطفاً مراد از سلیقه‌ها را توضیح دهید و اینکه چگونه نوآوری امری تابع و نسبی می شود؟

نوآوری در بیان و تفهیم تابع سلیقه هاست، البته در ثبوت و واقع نیز میان متفکران و فرهیختگان در مورد نوآوری اختلاف نظر وجود دارد و تلقی های مختلفی از آن می‌شود اما آنچه که سلیقه در آن بسیار دخیل است چگونگی بیان و تعریف نوآوری است. به عنوان مثال شاید کسی این سه مؤلفه مذکور را به یکی برگرداند یا مؤلفه های دیگری نیز به آن اضافه نماید. پس در بیان و تعبیر از نوآوری سلیقه ها بسیار دخیل اند.

لطفا درباره انضباط علمی بیشتر توضیح دهید.

هر دانشی برای کشف گزاره هایش ضوابطی دارد؛ به عنوان مثال علوم تجربی برای کشف گزاره های خود ضوابط مخصوصی دارد و نمی توان از آن ضوابط برای کشف گزاره های فقهی استفاده نمود. بالعکس با ضوابط کشف گزاره های فقهی نیز نمی توان به گزاره های تجربی دست یافت، حتی با ضوابط کشف گزاره های اصولی نمی توان گزاره های فقهی را کشف کرد با وجود اینکه این دو علم بسیار به هم نزدیک‌اند و عکس این مسأله نیز صادق است؛ ما در اصول برای اعتبار ظواهر از بنای عقلا و عرف استفاده می نماییم اما در کشف گزاره های فقهی از عرف به عنوان یک مرجع مستقل سندی- بدون اینکه به امضای شارع برسد- نمی توانیم استفاده نماییم. در فقه از اجماع کمک می گیریم اما برای کشف گزاره های اصولی نمی توان از اجماع استفاده نمود. پس به طور کلی انضباط علمی در هر دانش یعنی مراعات هنجارهای آن دانش برای کشف گزاره های آن این نکته با همه وضوحش در ساحت نظر، در مرحله عمل گاه مراعات نمی شود!

نوآوری چه سطوح و تقسیماتی دارد؟

نوآوری در چند سطح اتفاق می افتد! نو آوری یک دین است دین جدید؛ این نوآوری، یک نوآوری منفی است و همان گونه که ذکر شد نوآوری یک قید ارزشی هم دارد لذا این دین جدید بدعت است و مصداق نوآوری در بحث ما نیست.

نوآوری گاه در یک دانش صورت می گیرد. شخص دانشی را تأسیس می کند. منطق دانان یکی از رؤوس ثمانیه علم را به گفتگو از مؤسس دانش اختصاص داده‌اند. مثال مرحوم سید حسن صدر در تأسیس الشیعه به دانش هایی اشاره می کند که شیعیان تأسیس نموده اند. البته ممکن است این دانش با ده گزاره شروع شود ولی بالاخره یک دانش جدید است.

گاه نوآوری، بخش معتنابه ای به یک دانش اضافه می کند که قبلاً در آن وجود نداشته است. به عنوان مثال دانش اصول فقه ( چه در بخش مباحث الفاظ و چه در بخش اصول عملیه ) وظیفه فهمنده را بیان می نماید. به فهمنده که همان مجتهد است می گوید امر ظاهر در وجوب است، نهی ظاهر در حرمت است، شرط مفهوم دارد یا نه، امر به شیء مقتضی نهی است یا نه، ظواهر حجت است، اصول عملیه چنین است، در تعارض اخبار باید چنین کرد و … اما ما معتقدیم که دفتر دوم اصول نیز باید نوشته شود: وظیفه گوینده نص چیست؟ شارع مقدس پیامبر اکرم و حضرات ائمه معصومین ( علیهم السلام ) در بیان احکام چه تکالیفی داشتند؟ چقدر از عرف استفاده می کردند؟ چقدر قرائن حالیه را دخالت می دادند چقدر از ظرفیتهای زمان خود استفاده می نمودند؟ چقدر قواعد کلی را در قالب مثال بیان نموده اند؟ آیا موظف بودند که مطلب را به گونه ای بیان نمایند که علت حکم از حکمت آن جدا شود؟ و … حال اگر کسی این دفتر دوم را به صورت منضبط داخل در علم اصول نمود، نوآوری در بخشی از علم به حساب می آید. گاهی نوآوری در یک مسأله از یک بخش انجام می شود. به عنوان مثال اولین بار که بحث عدم حجیت مثبتات اصول عملیه یا حجیت خبر واحد در اصول مطرح شد مسایل بدیعی بود که می‌توان به آنها اطلاق نوآوری نمود.

گاهی نوآوری در یک دلیل از یک مسأله است. مسأله ای را که دیگران مطرح نموده اند نوآور یک دلیل محکم برای آن ذکر می کند. یک سطح دیگر از نوآوری، نوآوری در ارایه است یعنی گاهی شخص مطلب جدیدی بیان نمی کند اما مطلب قبلی را در شکل جدیدی ارائه می دهد. به عنوان مثال مرحوم محقق اصفهانی بخشی از مباحث الفاظ اصول فقه را به عنوان مباحث عقلی مطرح نمود. یک سطح دیگر از نوآوری، نوآوری در بیان و تفهیم و تبلیغ است. اگر زندگینامه مبلغان نامی را مطالعه کنیم نوآوری های تبلیغی آنها را مشاهده می نماییم.

نوآوری در اجرا نیز سطح دیگری از نوآوری است. فرض کنید یک مدیر مذهبی و اجرایی قوی یک مسأله که سابقه دارد و بیان آن هم نو نیست در شکل مطلوب و جدیدی اجرا کند یعنی در یک قالب نو آن مسأله اجرا شود. این هم نوآوری اجرایی از آن مدیر به حساب می آید.

به نظر شما آیا وضعیت نوآوری و خلاقیت در جامعه ما- به طور عام- و در حوزه‌ها- به طور خاص- مناسب است؟ اگر وضعیت مطلوب نیست چه عواملی در آن دخیل بوده اند؟

به نظر بنده نمی توان گفت نوآوری اصلاً انجام نمی شود زیرا در مراکز علمی شاهده نوآوری هایی هستیم، در پایان نامه های طلاب و حوزویان نیز نوآوری هایی اتفاق می افتد اما فی الجمله می توان گفت نوآوری در سطح مطلوبی نیست و دارای رکود است. این رکود عواملی دارد و مقصران یا قاصرانی باعث آن شده اند. یکی از علل آن سیاست های کلی برخی حاکمان و سیاستمداران ما است که این مسأله خودش را در رادیو و تلویزیون به طور مشهود نشان می دهد؛ مثلاً در ایام نوروز که تعطیل است و مردم فرصت بیشتری برای تماشای تلویزیون دارند، صدا و سیما چقدر از برنامه هایش را برای معرفی نخبگان علمی به مردم اختصاص می دهد؟ روزنامه ها را اگر ورق بزنیم و ببینیم که چه کسانی را معرفی می کنند و …

پس متولیان فرهنگی ما در این زمینه قصور دارند، البته نمی خواهم بگویم اصلاً حرکتی نیست اما بسیار کم است. علت دوم عدم تحمل است. صاحبان اندیشه بسیاری اوقات متهم بوده اند. در حوزه به اصطلاح می گفتند فلانی اهل «شذوذات» است به خصوص اگر صاحب اندیشه معاصر باشد، حجاب معاصرت مانع از درخشیدن فرد می شود.

عامل سوم اشتغالات فراوان اساتید و عدم تأمین مالی آنهاست. فرد برای اداره زندگی اش باید در مراکز مختلفی مشغول باشد. در این صورت فرصتی برای فکر کردن عمیق برای او باقی نمی ماند.

یکی از علل مهم دیگر ساده انگاری مسایل است. برای هر مسأله‌ی جدید انسان ابتدا باید ساعت ها مسأله را تصور کند و بعد از آن ساعت ها به جستجو بپردازد و از اندیشه های صاحب نظران در این مسأله آگاه شود و بعد از آن درباره آن مسأله به فکر عمیق بپردازد. ولی این مرحله آخر – به دلیل ساده انگاری – بسیاری از اوقات عملی نمی شود و ا فراد بدون فکر و با صرف جمع آوری اطلاعات سخن می گویند لذا حرف نو کمتر مطرح می شود.

عامل بعدی عدم حاکمیت شایسته سالاری است. وقتی افرادی کلیشه ای و به صورت «اعیان ثابته» در همه جا حضور پیدا می کنند دیگر وقت نوآوری ندارند. عدم تمحض و تمرکز – که در افراد متخصص مطرح است – مانع دیگر نوآوری است. در دوران معاصر- که زمان بسط گستردة علوم است – در حوزه رسم بوده که می گفتند فلانی جامع منقول و معقول است. این کلام معنایش این است که فرد از هر علمی یک سطحی دارد و به عمق دست نیافته است. اگر جامعه ای دارای انسان های زیادی باشد که برای همه کارها مفیدند یک ارزش برای آن جامعه نیست بلکه به نظر بنده این مشکل آن جامعه است و این یکی از عواملی است که باعث می شود نوآوری از بین برود. البته این را اضافه کنم که علی رغم اعتقاد کامل به همه این مواردی که بیان شد، امروزه هیچ بهانه ای برای یک فرهیخته وجود ندارد که جلوی نوآوری او را بگیرد.

از کلام شما این گونه برمی آید که نوعی تلازم میان نوآوری و تخصصی شدن قایل هستند. آیا این برداشت از کلام شما صحیح است؟

بله، بنده می خواهم یک مرحله بعد از تخصص مطرح کنم؛ تمحض و تمرکز، یعنی نه فقط افراد در علم خاص تخصص پیدا کنند بلکه در یک باب از آن علم تمحض بیابند؛ مثلاً اگر کسی در فقه متخصص باشد به او فقیه گفته می شود ولی خود دانش فقه امروزه بسیار وسیع شده است لذا یک نفر نمی تواند همة‌ مسایل آن را به خوبی رسیدگی نماید. به همین خاطر باید هر فقیهی در یک باب فقهی تمحض یابد. البته به یک نکته باید توجه داشت که اگر کسی در یک علم بخواهد تخصص پیدا کند باید از علوم پیرامونی و مرتبط با آن علم نیز اطلاع داشته باشد. مثلاً اگر کسی بخواهد در اقتصاد اسلامی کار کند باید به کتاب‌های فقهی هم مراجعه کند و مباحث اقتصادی را از نصوص دینی و متون فقهی در باب معاملات به دست بیاورد. فردی که می خواهد جامعه شناس خوبی باشد باید اطلاعات سیاسی هم داشته باشد. البته لازم نیست در حد یک متخصص اطلاع داشته باشد.

۱,۲۵۰ بازدید