header

سلوک نبوی جلسه سوم

خلاصه خبر :
سومین نشست و آخرین قسمت از موضوع «سلوک نبوی» در برنامه «این شبها».
بسم الله الرحمن  الرحیم

سومین نشست و آخرین قسمت از موضوع «سلوک نبوی» در برنامه «این شبها».
دو نهاد کارگزار در حوزه ورود به هر بحثی؛ کارشناسان مذهبی و  متخصصان علمی
در این جا در واقع دو نهاد باید وارد کار شود؛ یک نهاد عالمان و  کارشناسان و فرهیختگان  دینی به هر حال دین متخصص و ویژه دان می خواهد راجع به همین مثال یا هر مثال دیگری که بزنیم  باید کارشناس نظر بدهد که وارد شده یا نه؟ آیا مستند به روایتی است؟ یا یک کلامی است که مثلا در قرن ششم در یک  کتابی پیدا شده یا اگر از آغاز هم بوده سندی ندارد یا این که پیامبر که چنین مطلبی ر افرمودند در چه فضایی بوده قبل و بعد را هم مد نظر قرار دهیم.آیا کسانی که مطلبی را بیان کردند در مقام بیان شریعت بودند و استحباب یک عمل؟ یا در مقام ارشاد بودند و خواستند که شخصی را مداوا کنند؟یا این که این جمله ای که گفته شده آیا قبل از آن سوالی بوده؟یا این جمله ابتدائا از پیامبر صادر شده است؟من  یک مثالی بزنم ما یک جمله داریم که الجار ثم الدار...ما این جمله را در دو جا داریم البته جمله عرب است ولی در نصوص دینی هم داریم.یک جا آنجاست که لقمان فرزندش می خواست خانه ای را بخرد و لقمان به او گفت اول نگاه کن که همسایه هایت چه کسانی اند سپس خانه را بخر. اصلا نه بحث ایثار است نه بحث  گذشت است بحث کنترل ومواظبت است.همین جمله را ما  درباره حضرت زهرا سلام الله علیها داریم که امام حسن علیه السلام به مادرشان می فرمایندمادرم می بینم که زیاد دعا می کنی ولی درباره خودت و ما  دعا نمی کنی و درباره دیگران دعا می کنی که حضر ت  زهرا به امام حسن  علیهما السلام می فرمایند  الجار ثم  الدار اول دیگران بعد خود ببینید یک جمله است ولی در دو فضا که یکی از آن استفاده احتیاط می شود و دیگری استفاده گذشت و ایثار . این مولفه ها را باید کارشناس مذهبی و دینی نظر دهد اما یک نهاد دیگری هم باید وارد کار شود و آن نهاد کارشناس است؛ یعنی آن کسی که باید تشخیص دهد که آیا نمک ضرر دارد یا  نه؟حالا اگر کارشناس نظر داد که مثلا برای محیط مکه و مدینه خیلی خوب است یا این که آب آن جا آبی است که نمکش کم  بوده و  در واقع از این طریق جبران می شده البته من نمی خواهم که قضاوت کنم ولی در یک محیطی که خود آب نمک دارد یا طبع نمک را نمی پسندد این اشکال ندارد از این قضیه ما می فهمیم که فرمایش حضرت یک حکم  ابدی خالد نیست  که بعد در رساله هم بنویسیم که مستحب است غذا را با نمک شروع کنید و با نمک تمام کنید. البته ممکن است در رساله ها هم باشد و من نمی خواهم دفاع کنم در این بحث در واقع داریم از یک روش اجتهاد دفاع می کنیم نه این که در فلان رساله چه آمده است و البته منظور همین  رساله های عملیه است البته آن چه در رساله آمده برای مقلد همان مجتهد یک حجت است اما با اذعان به این که هر آن چه مثلا در این رساله هست حجت هست و مثلا ثواب هم می برد  و اگر ترک کند امری را که مثلا واجب باشد و مستند به رساله هم باشد عقاب نمی شود اما به ان معنا نیست که تمام آن چه که در رساله هست حکم الله الواقعی است آن زمانی  است که نویسنده معصوم علیه السلام باشد البته من نمی خواهم که مقام رساله و مرجعیت را بیاوریم پایین  اما آن چه را که خود بزرگان مراجع هم بیان کردند بیشتر از این نیست. پس ببینید که ما در برخی از جا ها برای ابدی بودن و حکم الله بودن و این که آن چه که پیامبر انجام دادند مبین حکم الهی بوده یا نه باید یک نهاد به نام عالمان دین نظر دهند و کار کنند چون بخشی است که نه پزشک می تواند  نظر دهد گرچه گاهی در زمینه های دینی بعضا کسانی که تبحری ندارند نظر می دهند والبته خطاست چنان که نهاد دومی هم که احیانا به او  مربوط می شود الان  من هیچ داوری ندارم که درست است یا نه (بحث نمک) چون گاهی وقتها ممکن است دانش پزشکی یا ...چیزی را بگوید و بعد چندین سال معلوم شود که اشتباه بوده ولی چرا ما مناقشه در مثال کنیم اگر ثابت شود که برای همه زمان ها و همه مکانها شروع کردن با نمک مطلوب نیست معلوم می شود که آن به عنوان حکم الهی نبوده است یا اگر هم بوده برای  مردمان آن زمان بوده است جالب این است که این بحث را برخی شاید  فکر  کنند که الان دارد مطرح می شود در حالی که جناب صدوق بیش از هزار سال قبل به این مسأله پرداخته است . البته برخی خوششان نیامده و حملاتی به جناب صدوق کردند ولی به تعبیر امروزی ایشان معتقد است که برخی از روایات ما مبین حکم  شرعی نیست و در واقع تخته بند  زمان و مکان است.
تضاد نظر متخصص علمی و کارشناسی مذهبی در یک موضوع 
اگر متخصص بتواند که نظرش را مستند کند و از سویی شخص باید ببیند که مجتهد او در این مساله چه می  گوید  اگر مجتهدش نظر داد و اگر در این حال کارشناس مربوطه نظری برخلاف داد یا به هر حال مستند می کند یا نه اگر مستند کند به طوری که برای این شخص اطمینان بیاورد میتواند از نظر این کارشناس متابعت کند چون بحث هم  بحث مستحب است و بحث واجب نیست پس نهایتا می تواند که این مسأله را تقلید نکند اگر به کارشناس اطمینان دارد ولی اگر به کارشناس اطمینان ندارد و یقین نمی آورد در این باره نظر مجتهد را عمل کند اگر مصیب به واقع بود رسیده به واقع و اگر هم نبوده چون تقلید کرده چون واگذار کرده به یک حجت قهرا ثواب هم دارد و مشکلی  هم  ندارد.
آیا وفاقی بین کارشناسان دین و علمای دین به وقوع خواهد پیوسست؟
ممکن است که این وفاق هیچ وقت اتفاق نیفتد برای این  که مثل دانش مثل علم باری است اگر علم خداوند متعال لا  یتناهی است و تمام شدنی نیست دانش هیچ زمانی  به انتها و به قطعیت نمی رسد شما الان در دانش اقتصاد در علوم سیاسی در فقه یا در حقوق در  تفسیر در فیزیک شیمی یا زیست بین دانشمندان همان رشته در یک موضوع اختلاف دارند و گاهی دو اقتصاد دان برای یک کشور دو نسخه مختلف می دهند مثلا کشور خودمان یا دو نسخه سیاسی می دهند مگر ما درگیر نیستیم در کشور خودمان ؟که برخی مخالف یک جریان اند و برخی موافق اند  ونمی شود  هیچکدام را محکوم کرد به هر حال فکرشان این است که ....حالا اگر خواسته باشیم که توافق ایجاد کنیم بین دانشمندان طب و دانشمندان فقه  این قضیه متحقق نخواهد شد اما این به این معنا نیست که نتوان ازاختلاف کم کرد.حالا مثال را روی بحث پزشک میزنیم بر فرض هم اختلاف داشته باشند ممکن است که این نکته عالم دین را قانع نکند اوائل دهه 50 بود  بحثی در کشور ما راه افتاد شاید الان برای برخی خنده آور باشد بحثی بود راجع به خلقت انسان ترانسفورمیسم و فیکسیسم یک عده از دانشمندان معتقد بودند به اصل تکامل انواع (ترانسفورمیسم ) و یک عده هم معتقد بودند به ثبوت انواع (فیکسیسم) این اختلاف به مفسران هم کشیده شده بود برخی می خواستند  بگویند که ظاهر قرآن فیکسیسم است (ثبوت انواع و این که انسان از یک گل آفریده شده آن چه داروین مطرح می کند نادرست است و برخی هم معتقد بودند نه قرآن چنین ظهوری ندارد و به این معنا که نظریه تکامل انواع داروین راهم می توان پذیرفت این بحث مطرح بود و هر کدام هم برای خودشان ادله داشتنند ببینید آیا ما بیاییم بگوییم این ها بیاید و  یک جلسه ای بگیرند و با هم به توافق برسند ببینید دانش است نمی شود فکر است محدودیت ندارد ولی مطلبی هست و آن این که اگر ما حوزه ورود فقیهان را مشخص کنیم یعنی بیاییم بگوییم که کجا حوزه ورود فقه است و  کجا حوزه ورود علوم ودانش بشری است. عذرخواهی می کنم از  این که از کتاب خودم مثال می زنم من در کتاب فقه و عرف این بحث را مفصل آوردم و آن این  که ساحتهایی است که فقیه نباید وارد شود وارد هم شود نظرش حداکثر این  است که به عنوان  یک  کارشناس غیر فقه ارزش دارد یعنی یک مقدار باید آن محدوده مشخص شود به هر حال ورود فقیهان در ساحتهایی که به آنها مربوط می شود و عدم ورود به ساحتهایی که به آنها مربوط نیست مثل مرگ مغزی آیا مرگ مغزی بحثی هست که آیا مرگ است یا نه؟حالا فقیه چه اندازه می تواندتشخیص دهد آیا این جا میتواند مدعی شود که مرگ است یا این که بگوید به کارشناس مربوط است؟یا این بحثها که ماهیت عدالت و  تقلید چیست؟من آنجا شاید هفتاد هشتاد مثال زدم برای این  بحث یکی مشخص شدن  حوزه ورود فقیهان و از آن طرف هم کارشناسان ببینید کارشناس ما گاه می اید و رشد را برای خود  معنا  می کند و بعد می خواهد که معنای رشد را هم به حساب شارع هم  بگذارد این جاست که فقیه ما وارد می شود ومی گوید شریعت مطهر راجع به رشد خودش تعریف دارد یا این که راجع به بلوغ تعریف دارد شما با نگاه خودت بلوغ را تعریف می کنی اما ما در نصوص دینی خود یک تعریف دیگری از بلوغ داریم به هر حال این جا باید دقت کند که حوزه ای را که می خواهد وارد  شود آیا حوزه تخصصی خود اوست یا نه؟والبته خود نشستن این ها با هم و مذاکره این ها با هم مهم است اما اگر فکر  کنید که اگر هر دو طرف کنترل خود را داشت و فکر  کنند که  باز  هم نزاع تمام می شود این فکر خطاست اصلا باید این طور باشد تا دانش تمام نشود و الا دانش هم تمام می شد. ولی به هر حال با این هماهنگیها و تضارب آرا اختلافات به حداقل خواهد رسید.
ما در سیره نبوی در واقع ما به دو اصل برخورد می کنیم و ده ها نماد نمود و تعین می بینیم اما آن دو اصلی که من  فکر می کنم در سیره پیامبر هست یکی جمع «متضاد  نماها» یعنی پیامبر  به گونه ای توانسته مدیریت کند که آن چه را که در نگاه اول متضاد است این ها را کنار هم بیاورد متضاد واقعی نه متضاد نماها به گونه ای که برای بسیاری این امور متضاد است اما پیامبر مدیریت کردند این متضاد نماها را و در وجود خود جمع کردند و من این جا عرض کنم که این کار برای انسانی که می خواهد که موفق باشد چه میزان ضرورت هست! این یک نکته و اصل و اصل دوم جمع «خُردها» یعنی چیزهایی که در نگاه اول خیلی مهم نیست یا حتی در حکم فقهی نهایتا یک مستحب باشد حتی می توان گفت که برخی از این ها حتی حکم استحبابی هم نمی گیرد اما پیامبر شده مجمع این خردها تا توانسته یک انسان بزرگ از آن  بسازد . من به اندازه وقت مواردی را عرض می کنم. ولی تکرار می کنم که این بحث، بحث یک ربع و بیست دقیقه نیست اولین مورد قابل توجه  صاحبان مکنت ،مال، قدرت وعلم و در مجموع کسانی که یک برخورداری بارزی دارند می گوید چون به جانب خود ملتفت می شد که با کسی سخن بگوید با روش ارباب دولت به گوشه چشم نظر نمی کرد بلکه با تمام بدن می گشت و  سخن می گفت ممکن بود مقابل او یک فقیر باشد اما برای پیامبر مهم نبود که مخاطب کیست کاملا برمی گشت و با او سخن می گفت نظرش در بیشتر وقتها به سوی زمین بود و این که سر را بالا بگیرد و با تبختر و تکبر راه برود نه این گونه نبود ...هر کسی را که می دید مبادرت به سلام می کرد . بدون احتیاط سخن نمی گفت ...این جا ممکن است کسی بگوید اگر قرار باشد که صرفا به ضرورت سخن باید گفت جلسه خسته کننده می شود و به عبارتی هیچ بده و بستان کلامی نداشته باشد و  یا این که مسافتی را مثل از تهران تا قم را حرکت کند اما با بغل دستی اش هیچ صحبت نکند ولی به گونه ای مدیریت می کرد که مجالستش رنج آور نبود بلکه بسیار مطبوع بود و به گونه ای خود را محبوب دل ها می کرد که انسان محو تمام زیباییها و کمالات او می  شد در مقام تمثیل هم باید گفت وقتی انسان کنار معشوق و محبوبش نشسته که نیاز ندارد معشوق با او حرف بزند و این نمادی برا ساس همان اصل تجمیع متضاد نماهاست. اخلاقش نرم بود و درشتی و غلظت در خلق کریمش نبود ...کسی را تحقیر نمی کرد ...اندکی نعمت را که از خداوند و یا هر کس که به او میرسید شاکر بود اگر از خداوند بود خدا را سپاس می گفت اگر از بنده بود این نعمت اندک را بزرگ می کرد ...یستکثر  القلیل من غیر ..هیچ نعمتی را سبک نمی کرد چه در خانه چه در بیرون.
در این جا داستانی است و آن این که وقتی ناصر الدین شاه زمانی به قصد تفریح بیرون رفت شبی را مهمان ملاهادی سبزواری شد شاه به او گفت من  می خواهم مهمان شما باشم ملاهادی به او گفت غذای مرا شما نمی توانی بخوری بعد ملاهادی سبزواری به خادم خود گفت غذای ما را بیاور خادم می گوید من دو قرص نان و مقداری دوغ و دو قاشق چوبی آوردم می گوید حاجی نان را برداشت و بوسید و بعد هم روی چشمش گذاشت و به ناصر الدین شاه گفت شاها بخور که حلال است ....
جالب این است که هیچوقت غذا را مدح نمی کرد اما آن بوسیدن نان سبزواری با این مدح نکردن قابل جمع است جایی که پای شکر در کار می آید نعمت خدا را احترام می کنند آن جایی که بحث پرخوری و غذا خوردن است و شکم پرستی می آید تمجید نمی شود ستایش نمی شود و لذا در حالات پیامبر خدا داریم که از غذا تمجید نمی کرد. اما نداریم که نعمت های خدا را قدردان نبود ...خدمت خود را به دیگران کوچک می شمرد ولی خدمت دیگران را بزرگ می شمرد به عبارتی مثل این می  ماند که خدمت خود  را بر روی شن می نوشت اما خدمت دیگران را بر سنگ حک می کرد بیشتر رو به قبله می نشست چون صبح از خواب بیدار می شد اولین کاری که می کرد سجده می کردوبلندمی شد اگر  کسی همراه او می شد و او سوار بود اگر ستمی بر حیوان نبود او راهم سوار می کرد واگر او ابا می کرد که جلو پیامبر بنشیند یا پشت وی به او می گفت که همراه او به شکلی که او پیاده به دنبال پپامبر حرکت کند، نیاید تا سنت نشود (همچون کاری که مردم به دنبال برخی مقامات انجام میدهند) امام صادق می فرمایند: صدای کفش همراهان پشت سر کسی بلند نشد مگر این که گمراه شد و او را هم گمراه کرد به هر حال درسی که در این ماجراست این است که اگر انسان پیامبر خدا هم باشد نباید خود را بالاتر از دیگران بداند ....هیچگاه انتقام شخصی نداشت اما غیرت دینی اش شدید بود این که انسان بتواند این دو  حالت را مدیریت کند تا وقتی که پای خودش در کار است اهل گذشت باشد اما وقتی پای دین وارزش های دینی در کار است مقاومت  کند ...معیارش در پست دادن و برتری دادن فردی و د رانتخاب علم و تقوا و توان بود اسامه بن زید که سن او را نهایتا تا بیست سال گفتند فرمانده لشکری می کند برای جنگ یا فرماندار مکه را جوانی بیست و یکساله انتخاب می کند به پیامبر می گویندشما صحابی مسن داری فرمود  لو اعلم خیرا منک استعملت علیهم اگر  بهتر از تو را سراغ داشتم دیگران را ترجیح میدادم بعد این جمله را فرمود فلیس الاکبر هو الافضل بل الافضل هو الاکبر یا نماینده پیامبر یک جوان هفده ساله است که میرود برای یمن امام علی فرمایشی دارند که می فرمایند که پیامبران آمدند تا یثیروا لهم دفائن العقول مبنی بر این که یکی از کارهای پیامبران این است که استعدادها و دفینه ها را شکوفا کنند دیدید غباری را وقتی کسی بر می انگیزد این می شود «اَثارَ»یعنی پیامبر استعدادها را شکوفا می کند وقتی پیامبر این کار را می کند استعدادها شکوفا می شود من یک بار در یک برنامه گفتم که ما گاه با فرار مغزها مواجهیم اما گاهی با فرسایش مغزها و  فرسایش توان ها و این لطمه ای که میزند بیشتر است حالا اگر این فرسایش مغزها عکس شد یعنی شد شکوفایی مغزها و این زمینه سازی می شود برای خلاقیت البته از افراد مسن هم اگر صاحب تجربه بودنداستفاده شود معیار باید توان علم و تقوا  باشد این مجلس ما، دولت ما و پست های مختلف که باید این معاییر را در نظر داشته باشیم؛ یعنی باید علم باشد تقوا هم باشد و الا علم بدون تقوا خطرناک است و توان مدیریت هم باید باشد البته ممکن است که گاه توان را هم در علم معنا کنیم همان تعبیری که یوسف پیامبر داشت و درمقام بیان استعداد و  تواناییهای خود گفت «انی حفیظ علیم» ما در  روایات درباره حضرت امام زمان داریم که کارگزاران حضرت «لا کهول فیهم»منتها حضرت دست پرقدرتش را روی سر مردمان می گذارد و عقل این ها را شکوفا می کند لازم هم نیست که ما این را یک چیز تعبدی معنا کنیم و بگوییم حضرت معجزه می کندبله حضرت معجزه مدیریتی می کند. اما نکته ای که هست این که گفته می شد وقروا کبارکم منافات ندارد با این که پست و مقام و بیت المال را در صورتی که توان مدیریتی ندارند به آن ها ندهیم نه آن مطلب دیگری است باید با آن ها محترمانه برخورد شود و  آنها را بزرگ  بدانیم و با نام نیک  ازآن ها  یاد کنیم اما این که چون سن وسالی دارند مقام ها را به آن  ها تعارف کنیم نه این درست نیست. باید احترام آن ها را داشت در جلو  آنها بی احترامی نباشد بی ادبی نباشد یا با صدای بلند دیگران را با حضور آنان خطاب نکنیم اگر هم آن فرد مسن نیاز دارد باید نیاز او را برطرف کرد شما ببینید برخی از کشتی  گیران و ورزشکاران در اوج قدرت می روند کنار برای این که دو  تا شکست در پرونده کسی باشد مطرود خواهد شد و این جریان که منحصر به ورزشکاران نیست بلکه دیگران را هم و مخصوصا سالمندان را که به مراتب بیشتر نیاز به توجه و محبت دارندرا هم شامل می شود و لذا به خاطر اشتباه در دادن پست به آنان و بالطبع اشتباهات مدیریتی باعث ایزوله شدن آنان  و طرد آنان میشود.
توصیه کرده بود اگر از مردم مدینه کسی صاحب حاجتی است بیاید و می گفت اگر او خود نمی خواهد که بیاید و اکراه دارد شما حاجت او را برطرف کنید اگر سه روز کسی از اصحاب و کسانی را که به نوعی می شناخت و او را نمی دید (قابل توجه مدیران و امامان جماعت و ...)از او جستجو  می کرد اگر هم می گفتند رفته مسافرت برای او  دعای سلامتی می کرد اگر می گفتند که در منزل است و بیرون نمی آید به دیدارش می رفت واگر می گفتند که مریض است از او عیادت می کرد افضل خلق در نزد او کسانی بودند که خیرخواهی آنها نسبت به دیگران بیشتر بود ممکن است کسی زیاد اهل نماز و قرآن باشد اما برای حضرت که ارتباطات انسانی مهم است معیار او این است.جای مخصوص در جلسات نداشت و از این  کار نهی می کرد هر جا خالی بود می نشست و اگر کسی وارد می شد و پیامبر را نمی شناخت متوجه نمی شد که در این جمع پیامبر کیست با هر کس چنان گرم برخورد می کرد که آن شخص فکر می کرد که او گرامی ترین است در نزد پیامبر خدا احترامش این گونه نبود که تقسیم شود احترام او ولود و مولد بود احترام را تقسیم نمی کرد برای هر کس احترام کامل قائل بود با هر کسی که می نشست تا او  بلند نمی شد پیامبر هم از مجلس بلند نمی شد با هر کس که دست می داد تا او دستش را عقب نمی  کشید پیامبر دست خود را عقب نمی کشید خلق کریمش همه را گرفته بود. هنر برخی ها دیوار کشیدن و کشیدن حصار دور خود است و پل زدن به درون قلب ها نیست.باید دید هنر انسان این است که مدیریت متضاد ها را داشته باشد و در عین حال که از اصول عدول نمی کند ولی با دیگران هم ارتباطات خوب داشته باشد.از اصول عدول نکند یا اصطلاحا سوبسید ندهد و در عین حال بتواند انسانها را جمع کند این بود که پیامبر از مقاتل و معاند، مدافع می ساخت.از اصول عدول نکند ولی تالیف قلوب داشته باشد سوال این است  که کدام یک از مواردی که گفته شد مشمول مرور زمان است؟بسیار مدح نمی کرد همچون داستانی است که کسی می  خواست دیگری را بالا ببرد گفت به او چه بگویم آیت الله یا آیت الله العظمی که گفت من این را هم به دیگران می گویم یکدفعه به ذهنش رسید که بگویم: الله العلما !!!!! حضرت این گونه مدح نمی کرد به اندازه ای که طرف داشت درحق او  توصیف داشت و از تملق به شدت بدشت می آمد و می گفت به دهان متملق خاک بپاشید.ومطلب دیگر بحث حق الناس! شهیدرا آوردند که دفن کنند پیامبر بر او نماز خواندند پیامبر گفتند از قبیله این شهید کسی هست؟گفتند بله این شهید از قبیله بنی نجار است گفتند که بیاید پیامبر به اهالی آن قبیله  گفتند که این شهید شما تا در دروازه بهشت رفته اما اجازه ورود به او  را نمیدهند چون سه درهم به یک غیر مسلمان  بدهکار است.سه درهمش را ادا کنید تا اجازه ورود به بهشت را به او بدهند 

بسم الله الرحمن  الرحیم

دو نهاد کارگزار در حوزه ورود به هر بحثی؛ کارشناسان مذهبی و  متخصصان علمی

در این جا در واقع دو نهاد باید وارد کار شود؛ یک نهاد عالمان و  کارشناسان و فرهیختگان  دینی به هر حال دین متخصص و ویژه دان می خواهد راجع به همین مثال یا هر مثال دیگری که بزنیم  باید کارشناس نظر بدهد که وارد شده یا نه؟ آیا مستند به روایتی است؟ یا یک کلامی است که مثلا در قرن ششم در یک  کتابی پیدا شده یا اگر از آغاز هم بوده سندی ندارد یا این که پیامبر که چنین مطلبی ر افرمودند در چه فضایی بوده قبل و بعد را هم مد نظر قرار دهیم.آیا کسانی که مطلبی را بیان کردند در مقام بیان شریعت بودند و استحباب یک عمل؟ یا در مقام ارشاد بودند و خواستند که شخصی را مداوا کنند؟یا این که این جمله ای که گفته شده آیا قبل از آن سوالی بوده؟یا این جمله ابتدائا از پیامبر صادر شده است؟من  یک مثالی بزنم ما یک جمله داریم که الجار ثم الدار...ما این جمله را در دو جا داریم البته جمله عرب است ولی در نصوص دینی هم داریم.یک جا آنجاست که لقمان فرزندش می خواست خانه ای را بخرد و لقمان به او گفت اول نگاه کن که همسایه هایت چه کسانی اند سپس خانه را بخر. اصلا نه بحث ایثار است نه بحث  گذشت است بحث کنترل ومواظبت است.همین جمله را ما  درباره حضرت زهرا سلام الله علیها داریم که امام حسن علیه السلام به مادرشان می فرمایندمادرم می بینم که زیاد دعا می کنی ولی درباره خودت و ما  دعا نمی کنی و درباره دیگران دعا می کنی که حضر ت  زهرا به امام حسن  علیهما السلام می فرمایند  الجار ثم  الدار اول دیگران بعد خود ببینید یک جمله است ولی در دو فضا که یکی از آن استفاده احتیاط می شود و دیگری استفاده گذشت و ایثار . این مولفه ها را باید کارشناس مذهبی و دینی نظر دهد اما یک نهاد دیگری هم باید وارد کار شود و آن نهاد کارشناس است؛ یعنی آن کسی که باید تشخیص دهد که آیا نمک ضرر دارد یا  نه؟حالا اگر کارشناس نظر داد که مثلا برای محیط مکه و مدینه خیلی خوب است یا این که آب آن جا آبی است که نمکش کم  بوده و  در واقع از این طریق جبران می شده البته من نمی خواهم که قضاوت کنم ولی در یک محیطی که خود آب نمک دارد یا طبع نمک را نمی پسندد این اشکال ندارد از این قضیه ما می فهمیم که فرمایش حضرت یک حکم  ابدی خالد نیست  که بعد در رساله هم بنویسیم که مستحب است غذا را با نمک شروع کنید و با نمک تمام کنید. البته ممکن است در رساله ها هم باشد و من نمی خواهم دفاع کنم در این بحث در واقع داریم از یک روش اجتهاد دفاع می کنیم نه این که در فلان رساله چه آمده است و البته منظور همین  رساله های عملیه است البته آن چه در رساله آمده برای مقلد همان مجتهد یک حجت است اما با اذعان به این که هر آن چه مثلا در این رساله هست حجت هست و مثلا ثواب هم می برد  و اگر ترک کند امری را که مثلا واجب باشد و مستند به رساله هم باشد عقاب نمی شود اما به ان معنا نیست که تمام آن چه که در رساله هست حکم الله الواقعی است آن زمانی  است که نویسنده معصوم علیه السلام باشد البته من نمی خواهم که مقام رساله و مرجعیت را بیاوریم پایین  اما آن چه را که خود بزرگان مراجع هم بیان کردند بیشتر از این نیست. پس ببینید که ما در برخی از جا ها برای ابدی بودن و حکم الله بودن و این که آن چه که پیامبر انجام دادند مبین حکم الهی بوده یا نه باید یک نهاد به نام عالمان دین نظر دهند و کار کنند چون بخشی است که نه پزشک می تواند  نظر دهد گرچه گاهی در زمینه های دینی بعضا کسانی که تبحری ندارند نظر می دهند والبته خطاست چنان که نهاد دومی هم که احیانا به او  مربوط می شود الان  من هیچ داوری ندارم که درست است یا نه (بحث نمک) چون گاهی وقتها ممکن است دانش پزشکی یا ...چیزی را بگوید و بعد چندین سال معلوم شود که اشتباه بوده ولی چرا ما مناقشه در مثال کنیم اگر ثابت شود که برای همه زمان ها و همه مکانها شروع کردن با نمک مطلوب نیست معلوم می شود که آن به عنوان حکم الهی نبوده است یا اگر هم بوده برای  مردمان آن زمان بوده است جالب این است که این بحث را برخی شاید  فکر  کنند که الان دارد مطرح می شود در حالی که جناب صدوق بیش از هزار سال قبل به این مسأله پرداخته است . البته برخی خوششان نیامده و حملاتی به جناب صدوق کردند ولی به تعبیر امروزی ایشان معتقد است که برخی از روایات ما مبین حکم  شرعی نیست و در واقع تخته بند  زمان و مکان است.

تضاد نظر متخصص علمی و کارشناسی مذهبی در یک موضوع 

اگر متخصص بتواند که نظرش را مستند کند و از سویی شخص باید ببیند که مجتهد او در این مساله چه می  گوید  اگر مجتهدش نظر داد و اگر در این حال کارشناس مربوطه نظری برخلاف داد یا به هر حال مستند می کند یا نه اگر مستند کند به طوری که برای این شخص اطمینان بیاورد میتواند از نظر این کارشناس متابعت کند چون بحث هم  بحث مستحب است و بحث واجب نیست پس نهایتا می تواند که این مسأله را تقلید نکند اگر به کارشناس اطمینان دارد ولی اگر به کارشناس اطمینان ندارد و یقین نمی آورد در این باره نظر مجتهد را عمل کند اگر مصیب به واقع بود رسیده به واقع و اگر هم نبوده چون تقلید کرده چون واگذار کرده به یک حجت قهرا ثواب هم دارد و مشکلی  هم  ندارد.

آیا وفاقی بین کارشناسان دین و علمای دین به وقوع خواهد پیوست؟

ممکن است که این وفاق هیچ وقت اتفاق نیفتد برای این  که مثل دانش مثل علم باری است اگر علم خداوند متعال لا  یتناهی است و تمام شدنی نیست دانش هیچ زمانی  به انتها و به قطعیت نمی رسد شما الان در دانش اقتصاد در علوم سیاسی در فقه یا در حقوق در  تفسیر در فیزیک شیمی یا زیست بین دانشمندان همان رشته در یک موضوع اختلاف دارند و گاهی دو اقتصاد دان برای یک کشور دو نسخه مختلف می دهند مثلا کشور خودمان یا دو نسخه سیاسی می دهند مگر ما درگیر نیستیم در کشور خودمان ؟که برخی مخالف یک جریان اند و برخی موافق اند  ونمی شود  هیچکدام را محکوم کرد به هر حال فکرشان این است که ....حالا اگر خواسته باشیم که توافق ایجاد کنیم بین دانشمندان طب و دانشمندان فقه  این قضیه متحقق نخواهد شد اما این به این معنا نیست که نتوان ازاختلاف کم کرد.حالا مثال را روی بحث پزشک میزنیم بر فرض هم اختلاف داشته باشند ممکن است که این نکته عالم دین را قانع نکند اوائل دهه 50 بود  بحثی در کشور ما راه افتاد شاید الان برای برخی خنده آور باشد بحثی بود راجع به خلقت انسان ترانسفورمیسم و فیکسیسم یک عده از دانشمندان معتقد بودند به اصل تکامل انواع (ترانسفورمیسم ) و یک عده هم معتقد بودند به ثبوت انواع (فیکسیسم) این اختلاف به مفسران هم کشیده شده بود برخی می خواستند  بگویند که ظاهر قرآن فیکسیسم است (ثبوت انواع و این که انسان از یک گل آفریده شده آن چه داروین مطرح می کند نادرست است و برخی هم معتقد بودند نه قرآن چنین ظهوری ندارد و به این معنا که نظریه تکامل انواع داروین راهم می توان پذیرفت این بحث مطرح بود و هر کدام هم برای خودشان ادله داشتنند ببینید آیا ما بیاییم بگوییم این ها بیاید و  یک جلسه ای بگیرند و با هم به توافق برسند ببینید دانش است نمی شود فکر است محدودیت ندارد ولی مطلبی هست و آن این که اگر ما حوزه ورود فقیهان را مشخص کنیم یعنی بیاییم بگوییم که کجا حوزه ورود فقه است و  کجا حوزه ورود علوم ودانش بشری است. عذرخواهی می کنم از  این که از کتاب خودم مثال می زنم من در کتاب فقه و عرف این بحث را مفصل آوردم و آن این  که ساحتهایی است که فقیه نباید وارد شود وارد هم شود نظرش حداکثر این  است که به عنوان  یک  کارشناس غیر فقه ارزش دارد یعنی یک مقدار باید آن محدوده مشخص شود به هر حال ورود فقیهان در ساحتهایی که به آنها مربوط می شود و عدم ورود به ساحتهایی که به آنها مربوط نیست مثل مرگ مغزی آیا مرگ مغزی بحثی هست که آیا مرگ است یا نه؟حالا فقیه چه اندازه می تواندتشخیص دهد آیا این جا میتواند مدعی شود که مرگ است یا این که بگوید به کارشناس مربوط است؟یا این بحثها که ماهیت عدالت و  تقلید چیست؟من آنجا شاید هفتاد هشتاد مثال زدم برای این  بحث یکی مشخص شدن  حوزه ورود فقیهان و از آن طرف هم کارشناسان ببینید کارشناس ما گاه می اید و رشد را برای خود  معنا  می کند و بعد می خواهد که معنای رشد را هم به حساب شارع هم  بگذارد این جاست که فقیه ما وارد می شود ومی گوید شریعت مطهر راجع به رشد خودش تعریف دارد یا این که راجع به بلوغ تعریف دارد شما با نگاه خودت بلوغ را تعریف می کنی اما ما در نصوص دینی خود یک تعریف دیگری از بلوغ داریم به هر حال این جا باید دقت کند که حوزه ای را که می خواهد وارد  شود آیا حوزه تخصصی خود اوست یا نه؟والبته خود نشستن این ها با هم و مذاکره این ها با هم مهم است اما اگر فکر  کنید که اگر هر دو طرف کنترل خود را داشت و فکر  کنند که  باز  هم نزاع تمام می شود این فکر خطاست اصلا باید این طور باشد تا دانش تمام نشود و الا دانش هم تمام می شد. ولی به هر حال با این هماهنگیها و تضارب آرا اختلافات به حداقل خواهد رسید.

ما در سیره نبوی در واقع ما به دو اصل برخورد می کنیم و ده ها نماد نمود و تعین می بینیم اما آن دو اصلی که من  فکر می کنم در سیره پیامبر هست یکی جمع «متضاد  نماها» یعنی پیامبر  به گونه ای توانسته مدیریت کند که آن چه را که در نگاه اول متضاد است این ها را کنار هم بیاورد متضاد واقعی نه متضاد نماها به گونه ای که برای بسیاری این امور متضاد است اما پیامبر مدیریت کردند این متضاد نماها را و در وجود خود جمع کردند و من این جا عرض کنم که این کار برای انسانی که می خواهد که موفق باشد چه میزان ضرورت هست! این یک نکته و اصل و اصل دوم جمع «خُردها» یعنی چیزهایی که در نگاه اول خیلی مهم نیست یا حتی در حکم فقهی نهایتا یک مستحب باشد حتی می توان گفت که برخی از این ها حتی حکم استحبابی هم نمی گیرد اما پیامبر شده مجمع این خردها تا توانسته یک انسان بزرگ از آن  بسازد . من به اندازه وقت مواردی را عرض می کنم. ولی تکرار می کنم که این بحث، بحث یک ربع و بیست دقیقه نیست اولین مورد قابل توجه  صاحبان مکنت ،مال، قدرت وعلم و در مجموع کسانی که یک برخورداری بارزی دارند می گوید چون به جانب خود ملتفت می شد که با کسی سخن بگوید با روش ارباب دولت به گوشه چشم نظر نمی کرد بلکه با تمام بدن می گشت و  سخن می گفت ممکن بود مقابل او یک فقیر باشد اما برای پیامبر مهم نبود که مخاطب کیست کاملا برمی گشت و با او سخن می گفت نظرش در بیشتر وقتها به سوی زمین بود و این که سر را بالا بگیرد و با تبختر و تکبر راه برود نه این گونه نبود ...هر کسی را که می دید مبادرت به سلام می کرد . بدون احتیاط سخن نمی گفت ...این جا ممکن است کسی بگوید اگر قرار باشد که صرفا به ضرورت سخن باید گفت جلسه خسته کننده می شود و به عبارتی هیچ بده و بستان کلامی نداشته باشد و  یا این که مسافتی را مثل از تهران تا قم را حرکت کند اما با بغل دستی اش هیچ صحبت نکند ولی به گونه ای مدیریت می کرد که مجالستش رنج آور نبود بلکه بسیار مطبوع بود و به گونه ای خود را محبوب دل ها می کرد که انسان محو تمام زیباییها و کمالات او می  شد در مقام تمثیل هم باید گفت وقتی انسان کنار معشوق و محبوبش نشسته که نیاز ندارد معشوق با او حرف بزند و این نمادی برا ساس همان اصل تجمیع متضاد نماهاست. اخلاقش نرم بود و درشتی و غلظت در خلق کریمش نبود ...کسی را تحقیر نمی کرد ...اندکی نعمت را که از خداوند و یا هر کس که به او میرسید شاکر بود اگر از خداوند بود خدا را سپاس می گفت اگر از بنده بود این نعمت اندک را بزرگ می کرد ...یستکثر  القلیل من غیر ..هیچ نعمتی را سبک نمی کرد چه در خانه چه در بیرون.

در این جا داستانی است و آن این که وقتی ناصر الدین شاه زمانی به قصد تفریح بیرون رفت شبی را مهمان ملاهادی سبزواری شد شاه به او گفت من  می خواهم مهمان شما باشم ملاهادی به او گفت غذای مرا شما نمی توانی بخوری بعد ملاهادی سبزواری به خادم خود گفت غذای ما را بیاور خادم می گوید من دو قرص نان و مقداری دوغ و دو قاشق چوبی آوردم می گوید حاجی نان را برداشت و بوسید و بعد هم روی چشمش گذاشت و به ناصر الدین شاه گفت شاها بخور که حلال است ....
جالب این است که هیچوقت غذا را مدح نمی کرد اما آن بوسیدن نان سبزواری با این مدح نکردن قابل جمع است جایی که پای شکر در کار می آید نعمت خدا را احترام می کنند آن جایی که بحث پرخوری و غذا خوردن است و شکم پرستی می آید تمجید نمی شود ستایش نمی شود و لذا در حالات پیامبر خدا داریم که از غذا تمجید نمی کرد. اما نداریم که نعمت های خدا را قدردان نبود ...خدمت خود را به دیگران کوچک می شمرد ولی خدمت دیگران را بزرگ می شمرد به عبارتی مثل این می  ماند که خدمت خود  را بر روی شن می نوشت اما خدمت دیگران را بر سنگ حک می کرد بیشتر رو به قبله می نشست چون صبح از خواب بیدار می شد اولین کاری که می کرد سجده می کردوبلندمی شد اگر  کسی همراه او می شد و او سوار بود اگر ستمی بر حیوان نبود او راهم سوار می کرد واگر او ابا می کرد که جلو پیامبر بنشیند یا پشت وی به او می گفت که همراه او به شکلی که او پیاده به دنبال پپامبر حرکت کند، نیاید تا سنت نشود (همچون کاری که مردم به دنبال برخی مقامات انجام میدهند) امام صادق می فرمایند: صدای کفش همراهان پشت سر کسی بلند نشد مگر این که گمراه شد و او را هم گمراه کرد به هر حال درسی که در این ماجراست این است که اگر انسان پیامبر خدا هم باشد نباید خود را بالاتر از دیگران بداند ....هیچگاه انتقام شخصی نداشت اما غیرت دینی اش شدید بود این که انسان بتواند این دو  حالت را مدیریت کند تا وقتی که پای خودش در کار است اهل گذشت باشد اما وقتی پای دین وارزش های دینی در کار است مقاومت  کند ...معیارش در پست دادن و برتری دادن فردی و د رانتخاب علم و تقوا و توان بود اسامه بن زید که سن او را نهایتا تا بیست سال گفتند فرمانده لشکری می کند برای جنگ یا فرماندار مکه را جوانی بیست و یکساله انتخاب می کند به پیامبر می گویندشما صحابی مسن داری فرمود  لو اعلم خیرا منک استعملت علیهم اگر  بهتر از تو را سراغ داشتم دیگران را ترجیح میدادم بعد این جمله را فرمود فلیس الاکبر هو الافضل بل الافضل هو الاکبر یا نماینده پیامبر یک جوان هفده ساله است که میرود برای یمن امام علی فرمایشی دارند که می فرمایند که پیامبران آمدند تا یثیروا لهم دفائن العقول مبنی بر این که یکی از کارهای پیامبران این است که استعدادها و دفینه ها را شکوفا کنند دیدید غباری را وقتی کسی بر می انگیزد این می شود «اَثارَ»یعنی پیامبر استعدادها را شکوفا می کند وقتی پیامبر این کار را می کند استعدادها شکوفا می شود من یک بار در یک برنامه گفتم که ما گاه با فرار مغزها مواجهیم اما گاهی با فرسایش مغزها و  فرسایش توان ها و این لطمه ای که میزند بیشتر است حالا اگر این فرسایش مغزها عکس شد یعنی شد شکوفایی مغزها و این زمینه سازی می شود برای خلاقیت البته از افراد مسن هم اگر صاحب تجربه بودنداستفاده شود معیار باید توان علم و تقوا  باشد این مجلس ما، دولت ما و پست های مختلف که باید این معاییر را در نظر داشته باشیم؛ یعنی باید علم باشد تقوا هم باشد و الا علم بدون تقوا خطرناک است و توان مدیریت هم باید باشد البته ممکن است که گاه توان را هم در علم معنا کنیم همان تعبیری که یوسف پیامبر داشت و درمقام بیان استعداد و  تواناییهای خود گفت «انی حفیظ علیم» ما در  روایات درباره حضرت امام زمان داریم که کارگزاران حضرت «لا کهول فیهم»منتها حضرت دست پرقدرتش را روی سر مردمان می گذارد و عقل این ها را شکوفا می کند لازم هم نیست که ما این را یک چیز تعبدی معنا کنیم و بگوییم حضرت معجزه می کندبله حضرت معجزه مدیریتی می کند. اما نکته ای که هست این که گفته می شد وقروا کبارکم منافات ندارد با این که پست و مقام و بیت المال را در صورتی که توان مدیریتی ندارند به آن ها ندهیم نه آن مطلب دیگری است باید با آن ها محترمانه برخورد شود و  آنها را بزرگ  بدانیم و با نام نیک  ازآن ها  یاد کنیم اما این که چون سن وسالی دارند مقام ها را به آن  ها تعارف کنیم نه این درست نیست. باید احترام آن ها را داشت در جلو  آنها بی احترامی نباشد بی ادبی نباشد یا با صدای بلند دیگران را با حضور آنان خطاب نکنیم اگر هم آن فرد مسن نیاز دارد باید نیاز او را برطرف کرد شما ببینید برخی از کشتی  گیران و ورزشکاران در اوج قدرت می روند کنار برای این که دو  تا شکست در پرونده کسی باشد مطرود خواهد شد و این جریان که منحصر به ورزشکاران نیست بلکه دیگران را هم و مخصوصا سالمندان را که به مراتب بیشتر نیاز به توجه و محبت دارندرا هم شامل می شود و لذا به خاطر اشتباه در دادن پست به آنان و بالطبع اشتباهات مدیریتی باعث ایزوله شدن آنان  و طرد آنان میشود.

توصیه کرده بود اگر از مردم مدینه کسی صاحب حاجتی است بیاید و می گفت اگر او خود نمی خواهد که بیاید و اکراه دارد شما حاجت او را برطرف کنید اگر سه روز کسی از اصحاب و کسانی را که به نوعی می شناخت و او را نمی دید (قابل توجه مدیران و امامان جماعت و ...)از او جستجو  می کرد اگر هم می گفتند رفته مسافرت برای او  دعای سلامتی می کرد اگر می گفتند که در منزل است و بیرون نمی آید به دیدارش می رفت واگر می گفتند که مریض است از او عیادت می کرد افضل خلق در نزد او کسانی بودند که خیرخواهی آنها نسبت به دیگران بیشتر بود ممکن است کسی زیاد اهل نماز و قرآن باشد اما برای حضرت که ارتباطات انسانی مهم است معیار او این است.جای مخصوص در جلسات نداشت و از این  کار نهی می کرد هر جا خالی بود می نشست و اگر کسی وارد می شد و پیامبر را نمی شناخت متوجه نمی شد که در این جمع پیامبر کیست با هر کس چنان گرم برخورد می کرد که آن شخص فکر می کرد که او گرامی ترین است در نزد پیامبر خدا احترامش این گونه نبود که تقسیم شود احترام او ولود و مولد بود احترام را تقسیم نمی کرد برای هر کس احترام کامل قائل بود با هر کسی که می نشست تا او  بلند نمی شد پیامبر هم از مجلس بلند نمی شد با هر کس که دست می داد تا او دستش را عقب نمی  کشید پیامبر دست خود را عقب نمی کشید خلق کریمش همه را گرفته بود. هنر برخی ها دیوار کشیدن و کشیدن حصار دور خود است و پل زدن به درون قلب ها نیست.باید دید هنر انسان این است که مدیریت متضاد ها را داشته باشد و در عین حال که از اصول عدول نمی کند ولی با دیگران هم ارتباطات خوب داشته باشد.از اصول عدول نکند یا اصطلاحا سوبسید ندهد و در عین حال بتواند انسانها را جمع کند این بود که پیامبر از مقاتل و معاند، مدافع می ساخت.از اصول عدول نکند ولی تالیف قلوب داشته باشد سوال این است  که کدام یک از مواردی که گفته شد مشمول مرور زمان است؟بسیار مدح نمی کرد همچون داستانی است که کسی می  خواست دیگری را بالا ببرد گفت به او چه بگویم آیت الله یا آیت الله العظمی که گفت من این را هم به دیگران می گویم یکدفعه به ذهنش رسید که بگویم: الله العلما !!!!! حضرت این گونه مدح نمی کرد به اندازه ای که طرف داشت درحق او  توصیف داشت و از تملق به شدت بدشت می آمد و می گفت به دهان متملق خاک بپاشید.ومطلب دیگر بحث حق الناس! شهیدرا آوردند که دفن کنند پیامبر بر او نماز خواندند پیامبر گفتند از قبیله این شهید کسی هست؟گفتند بله این شهید از قبیله بنی نجار است گفتند که بیاید پیامبر به اهالی آن قبیله  گفتند که این شهید شما تا در دروازه بهشت رفته اما اجازه ورود به او  را نمیدهند چون سه درهم به یک غیر مسلمان  بدهکار است.سه درهمش را ادا کنید تا اجازه ورود به بهشت را به او بدهند 

یک هدیه 

شما صلوات را پیشنهاد  دادید و  من صد مرتبه سوره توحیدرا که بخوانیم و هدیه کنیم به روح پیامبر عظیم الشان و این کار را تا  آخر عمر انجام دهیم. و آن موقع هر چه از قبل  این هدیه ما به ما دادند آن  موقع آن  را تقسیم کنیم بین دیگران.... 


شما صلوات را پیشنهاد  دادید و  من صد مرتبه سوره توحیدرا که بخوانیم و هدیه کنیم به روح پیامبر عظیم الشان و این کار را تا  آخر عمر انجام دهیم. و آن موقع هر چه از قبل  این هدیه ما به ما دادند آن  موقع آن  را تقسیم کنیم بین دیگران.... 

۱,۲۵۸ بازدید