header

اصول فقه - استصحاب (97-98)

جلسه 29
  • در تاریخ ۲۹ آبان ۱۳۹۷
چکیده نکات

ادامه نقد در مساله

متن پیاده سازی شده

بسم الله الرحمن الرحیم 
ادامه پاسخ
راجع به پاسخی که بزرگان اصول فقه به شبهه معروف داده بودند، مطالبی نقل شد و ملاحظه فرمودید، ولی از نظر ما هیچ کدام از جوابها آن معضل اساسی را حل نکرد. لذا من این تذکر را مناسب میدانم که در ادامه هم اشاره کنم که این موضع سلبی ما الزاما به اینمعنا نیست که جوابها را نمی شود اصلاحش کرد و لو با سوبسید و لو با تصرف در عبارات، مخصوصا این جوابی که شیخ دیروز داد.ایشان فرمود : گاهی وقتها در برای حالت دوم که به او بخواهیم شک بگوییم ، هیچ بیانی ندارد نه بیان سلبی دارد نه بیان ایجابی.مثلا اجماع داریم که مغبون حق فسخ دارد، اجماع که زبان ندارد مگر این که همهم روی یک جمله اجماع را بیان کنند و این را می گویند اجماع معقد دار و اگر این طور باشد، خود ان روایت معقد پیدا میکند و اطلاق پیدا می کند.اما گاهی اوقات میدانید که مطلب اجماعی است اما عین عبارت روی متن خاصی بسته نمی شود به این میگویند اجماعی که معقد ندارد عمده دلیل در خیار غبن اجماع است ،اگر لا ضرر را قبول نکنیم که بسیاری قبول ندارند.میدانید که اجماع زبان ندارد قدر مسلمش فور هست اما غیر فور زمان تراخی ساکت است ایشان فرمود این جا اگر اجماع باشد، استصحاب می کنیم.می گوییم این آقا تا یک ساعت پیش حق فسخ داشت ، شک می کنیم که حق فسخش ازبین رفته یا نه ، استصحاب می کنیم لذا جواب جواب قابل دفاعی به نظر ما می آید یا یک جوابی که شیخ می دهد، ما یک اشکالی که کردیم این بود این همانی از کجابه دست آمد؟یا یک اشکال دیگری که فرمایش شیخ دارد دقت بفرمایید که آقایان وقتی استصحاب را در احکام کلیه قبول می کنند.خیلی جلو می روند و قید نمی کنند که دلیلمان اجماع باشد واجمال داشته باشد الان فقها در بحث کشمش استصحاب می کنند؛ یعنی اگر انگور کشمش شود و بگذاریم که جوش بیاید، می گویند که استصحاب می کنیم در صورتی که این جا اجمال ندارد دلیل .دلیل ما العنب اذا غلی یحرم این که دیگر اجمال ندارد العنب ....
به هر حال عنب را که نگاه می کنیم اینها دو تا ست انگور غیر از کشمش هست این ها دو تا واژه هستند.جوابی که ما به شیخ میدهیم این است که مطابق جواب شما نباید که در هر شبهه حکمیه که شک می شود استصحاب کرد باید جایی که دلیل آن حکم اجماع باشد، و به قول ایشان قصور یا اجمال داشته باشد، بحث این است که در فقه فقها بیش از این ملتزمند.و قبول دارند در هر صورت بگذارید رها کنیم نقل قول ها را و ببینیم خود ما به چیزی رسیدیم یا نه.آیا می توانیم که اشکال را حل کنیم یا باید تسلیم اشکال شویم. از سال 66 تا الان روی این سوال ساعتها تامل شده و آن این که یا باید تسلیم سید مرتضی شویم و استصحاب را در شبهات حکمیه نپذیریم.من ناچارم یک مقدماتی را بیان  کنم؛ امروزی ها می گویند مبانی بحث و کلیات بحث فقط خواهشی که دارم دقت کنید شاید به این شکل جایی پیدا نکنید. استصحاب درجایی میآید که دلیل مبین حکم غایب است.منظور از دلیل مبین حکم همان دلیلی است که ا ز طرف شارع وارد شده و حکم را بیان  کرده است.مثل همین مثالی که العنب اذا غلی یحرم.یا مثال مغبون حق فسخ دارد، استصحاب را که مستحضرید در جایی است که دلیل ما حضور ندارد.این که می گوییم دلیل حضور ندارد، یک چیز دیگر هم بادید که اضافه کنیم و آن این که عرف مفسرهم که معمولا دلیل را توسعه میدهد .آن هم نباید که حضور داشته باشد.و الا آن قبلش را که همه گفته اند الاصل دلیل حیث لا دلیل.این اضافه را دقت کنید جایی که دلیل حضور ندارد، وعرف مفسر هم که دلیل را توسعه بدهد حضور ندارد.مثلا امام صادق که فرمودند العنب اذا غلی یحرم ، بعد مورد ما کشمش است نه انگوربناست که دلیل در کشمش که نمی آید.چون امام دارد العنب اذا غلی یحرم ولی اگر قرار شد که عرف بیاید و عنب در این روایات را اعم از انگور و کشمش معنا کند.بگوید که موضوع حکم در دلیل ما یعم الزبیب است یک چیزی اعم از انگور و کشمش که شامل هر دو می شود.و بیاید این را به حساب دلیل بگذارد و بگوید این روایت این معنا  را می رساند.قبلا به شما گفتم که عرف مفسر می آید و روایتی را تفسیر می کند اگر چنین عرفی هم باشد آیا استصحاب اجازه حضور دارد یا ندارد؟ندارد . همیشه استصحاب جایی می آید که دلیل حضور ندارد.عرفی هم که مفسر دلیل باشد و دلیل را توسعه دهد آن  هم نباید که حضور داشته باشد، وگرنه می آییم به اطلاق مطلق تمسک می کنیم.جرا برویم سراغ استصحاب ؟پس نتیجه می گیریم که جایی باید برویم سراغ استصحاب که ما دستمان از دلیل به دلالت مستقیم کوتاه باشد یعنی واقعا به تمام معنا شک کنیم.انسان الکی که شک نمیکند.به هر حال این انگور باید یک تغییری بکند تا عرف شک کند.لذا به آن هم انگور نگویند منتها این  تغییر نباید خیلی خیلی سطحی باشد نه باید عمیق باشد، این که می گوییم سطحی باشد چون اگر سطحی باشد به این معنا که به حساب نیاید، اصلا شک نمی کنیم دلیل ما کنار نمی رود.مثل آن مثالی که آقای خویی داشت و  گفت اکرم هذا  القائم ولی  تا ما رفتیم که اکرامش کنیم نشست.هذا  القائم شد هذاالجالس،دیروز اشکال گرفتیم که این تغییر به حساب نمی آید یا مجتهدی که زا او تقلید کردیم زخم معده کرفت این ها تغییر نیست باید تغییر اساسی باشد مثلا انگور کشمش شود یا در خیار غبن فور تبدیل به تراخی شود یا در مثال آب که بوی نجاست گرفته بود بو از بین برود در استصحاب باید موضوع یک تغییر کرده باشد نه سطحی و نه باید خیلی عمیق باشد مووضوع اگر مقومش عوض شود نمیشود که استصحاب کرد یا انگور تبدیل شود به سرکه تغییر اساسی که کند این همانی دیگر نیست و شما دراستصحاب بقای موضوع می خواهد این جاست ک دراستصحاب مدیریت سخت است و تا بخواهید اختلاف نظر پیش می آید.وقتی موضوع عوض شد و ما مثلا حکم سرکه را به انگور بدهیم ، حکم را بردیم روی یک موضوع دیگر این که استصحاب نیست مثل این که زید عادل بوده و بعد استصحاب فسق عمرو را بکنیم.یا استصحاب عدالت عمرو را بکنیم دونکته تا دلیل داریم سراغ استصحاب نمی رویم و استصحاب را وقتی میرویم که شک داریم، و شک هم با تغییرد ر موضوع پیش می آید و تغییر درموضوع هم نباید که سطحی باشد، که به چشم نیاید و نه عمیق باشد که بگویند موضوع بهم خورد.تعبیری که داریم این است که یک تغییر میانه لازم است.یک نکته دیگر که باید دقت کنید این که چه تغییری مقوم است.ببینید آیا عرف نگاه به حکم می کند تا بگوید تغییر اساسی است .یا نگاه به حکم نمی کند؟می گفتیم اگر قانونگذار شارع به ما گفت که اعط زید کل یوم درهما؛ بله ما میشناسیم ادم فقیری است و زید ا ز حالت فقر خارج شد، به نظر شما موضوع فقیر بود شد غنی این جا آیا موضوع باقی است یا نه؟ عرف به نظر ما فقر را با این که فقر و  غنا از حالات است عرف این جا فقر را از مقومات حساب می کند برخلاف این که اگرمولا این جوری بود که اگر فلانی رادیدی سلامش کن و فقیر بود و فلانی هم اتفاقا پدرش مرد و ثروتمند شد، فقط ما از مولایمان شنیدیم که به فلانی سلام کن که هر وقت زید را دیدی سلام کن و الان وضعیتش عوض شده و نمیدانیم که هنوز هم باید سلام کنیم یا نه  این جا ا ز حالات حساب می شود اساسی بودن  وغیر اساسی بودن تغییر در موضوع که بنا شد داورش عرف باشد، عرف یک نگاه به حکم می کند که بگوید اساسی است یا نه.واین طور نیست که هر تغییر ی را که گفت اساسی است همه جا بگوید و هر تغییر ی را که گفت اساسی نیست هیچ جانگوید.
نکته دیگر که از مبانی است ؛ این که می گوییم در استصحاب باید موضوع باقی باشد و تغییر اساسی نگرده باشد انی همانی باشد با زمان شک و یقین موضوع عوض نشده باشد آیا این همانی بماهو موضوع حکم یا نه کار به موضوع حکم نداریم ببینید وقتی انگور کشمش می شود که آقایان می گویند این از حالات است این که بگوییم وقتی استصحاب درست که کشمش همان انگور باشد یعنی خارجاعرف این دو را یکی بداند یا عرف بگویدهمانطور که عنب موضوع حکم بود کشمش هم موضوع حکم است یعنی بماهو موضوع باید بگوید یکی است .نه فارغ  از موضوع بگوید یکی است یا نیست. اگر بگوییم بما هو موضوع باید که یکی باشد، اشکال سید مرتضی برمی گردد.چون اگر بماهو موضوع یکی باشددیگر نیاز به استصحاب نیست ؛ رابطه موضوع با حکم چه رابطه ای است؟رابطه علت و معلول اگر کشمش بما هو موضوع حکم همان انگور است ،مگر می شود که ما شک کنیم؟اگر احراز کردید عرفا کشمش همان انگور است، معنایش این است که حکم یکی است و معنایش یکی است .و الا موضوع حکم ما که دلیل حکم ما را بیان می کند، عنب بود نه کشمش به تنهایی بود نه ما یعم العنب و کشمش بود وکشمش غیر از انگور است .مثل مجتهدی که بیهوشش کردند ، و می خواهند عملش کنند نمیدانیم تقلید از این آدم جایز است یا نه!اما صرف بیهوشی آ ن هم از بیهوشی موقت از تغییرات غیر اساسی است.لذا ممکن است که شک کند که در حالت بیهوشی می تواند از او تقلید کند یا نه؟چه بسا الان شعو رداشت نظرش نسبت به مساله عوض می شد ما چه میدانیم؟!یا از این روشنتر جایی است که می گویند آیا اجازاتش باطل می شود یا نه ؟برخی می گویند که اجازاتش باطل می شود و دوباره باید که اجازه دهد ودراین چند ساعت بیهوشی نمی شود که از اجازه استفاده کرددر غیر این صورت نافذ نیست .تا دو دفعه که هوش بیاید و اجازه اش را تجدید کند ، مجازان از طرف ایشان بتوانند اعمال اجازه کنند.وماذونین بتوانند اعمال اذن کنند حال اگر شک کردیم، اگر گفتیم ایشان همان است بماهو موضوع حکم که دیگر استصحاب نمی خواهد.چون بماهوموضوع حکم را با خودش می آورد.ما باید خارجا به عرف بگوییم آقای عرف! ما یک حکمی داریم به نام جواز تقلید، درروایت هم آمده که با ید از مجتهد تقلید کرد.قدرمسلمش هم مجتهد زنده باشعورغیر بیهوش است این مورد را همان شخص می د انید یا نه؟یا میگوید همان است یا نیست یا شک می کند.این دو جا استصحا ب نمی شود فقط یک جااستصحاب می شود آنهم جایی که این ،همان است.باید یک جور باشد که عرف ، اگر ما استصحا ب نکنیم، بگوید یا فلان تو به لا تنقض الیقین بالشک عمل نکردی.بلکه نقص یقین کردی بالشک و خلاف امام صادق عمل کردی.این ها می گویند چون ادله استصحاب خطاب به ما ست، فرمایش امام صادق خطاب به مکلفین است،امام صادق علیه السلام فرمودند: لا تنقض الیقین بالشک ؛هر کار که من کنم نقض یقین به یقین باشد، اشکال ندارد اما اگر نقض یقین به شک شد ، مثل کسی که وضو گرفته و بعد احتمال میدهد که وضویش باطل شده است، به صرف احتمال دو باره وضو میگیرد.عرف به این  ادم چه می گوید؟می گوید شما نقض یقین کردی به شک ؛ در حالی که امام صادق فرمودند لا تنقض الیقین بالشک ؛ اگر موضوع عوض شده باشد، نمی گوید نقض یقین بالشک کردی مثل کسی که وضو گرفته و بعد وضو باطل شده این جا نقض یقین به یقین کردی و اصلا داخل در استصحاب نیستی.ببنید اگر جای استصحاب باشد، استصحاب با ید به گونه ای باشد که مخالف استصحاب را ناقض لا تنقض الیقین بالشک ببیند.و بگوید که شما عمل نکردی به لاتنقض الیقین بالشک کی این حرف را میزند؟ وقتی این همانی محفوظ باشد، نمی گوید نقض یقین بالشک کردی می گویدنقض یقین به یقین کردی.نقش عرف کجا بود؟ نقش عرف این بود که آیا تغییر باتوجه به حکم اساسی اس ت یا نه ؟ نکته ای که نباید از آن  غافل شد این است که حکم به بقای موضوع نسبت به فرد تغییر یافته (انگوری که داریم و کشمش شده )هر چند با توجه به حکم مذکور در دلیل است، اما داوری عرف به این همانی در مورد مصداق مثل انگور و کشمش یا پدیده خارجی مثل فور و تراخی که اولیش برای اعیان است و دومی اش برای اعتبارات .مثل فور و  تراخی داوری عرف به این همانی در مورد یک مصداق یا پدیده ؛ پدیده خارجی است نه بما هو موضوع للحکم فی الدلیل چون اگر بگوییم داوریش به این همانی نسبت به موضوع حکم فی الدلیل باشد، این برمیگردد به توسعه موضوع د ر دلیل.دیگر جای استصحاب نیست و الا اگر این باشد، باز پای دلیل به میان می آید، وعلت بودن موضوع برای حکم و قطعی شدن حکم و نابجا بودن استصحاب.بلکه این همانی فارغ از اعتبار و ملاحظه است
الحمد لله رب العالمین

۷۱۵ بازدید

نظر شما

کد امنیتی
مطالب بیشتر...
دانلود صوت جلسه
چکیده نکات

ادامه نقد در مساله