header

مقدمه اصول فقه (1401-1402) - مقدمه اصول فقه (1401-1402)

جلسه 30
  • در تاریخ ۳۰ آبان ۱۴۰۱
چکیده نکات

2. ما معتقد به وجود رابط در خارج هستیم و دلیل آن وجدان است.مثل وجود عرض - هر چند اضعف از وجود عرض است.
نبود محکی عنه در خارج بالاستقلال دلیل بر عدم آن نیست؛ نظیر کلی طبیعی و به صرف تعمّل عقلی نیست.
مکتب اسمیون (نومینالیزم) وجودی برای کلی طبیعی قائل نیستند.
3. تطبیق مجدد بحث بر "زید فی الدار" در این مثال 5 وجود، هست. با نبود"فی" ما 2 وجود بیش نداریم و بقیه با آمدن "فی" می‌آید.
در اینجا سه گزینه وجود دارد: "فی" دال بالمطابقة بر 2 وجود عرض باشد و بالالتزام دال بر نسبت، بالعکس.
دال بر هر سه بالمطابقة باشد. صحیح این است که بالمطابقة دال بر نسبت است و بالالتزام دال بر عرضین.

متن پیاده سازی شده جلسه سی‌ام سال دوم درس خارج اصول فقه 30 آبان‌ماه 1401

صفحات 127 و 128 : کلیک کنید

بسم الله الرحمن الرحیم
پرسش
سؤال: به نظر می رسد حروف تنها دلالت بر نسبت طرفین می کند اما معنای ظرفیت، ابتداء و انتهاء غایت، سببیت از محتوا و مناسبت بین طرفین فهمیده می شود، مثلا «مِن» در «سرت من البصره إلی الکوفه» تنها بیانگر نسبت «سیر به بصره» است اما ابتداء غایت از محتوا و مناسبت کلام فهمیده می شود؛ شاهد بر مدعا این است که می توان این جمله را چنین گفت: «سرت من ابتداء نقطه من نقاط البصره إلی آخر نقطه من انتهاء الکوفه» و از این جمله هیچ گونه احساس تأکید و تکرار فهمیده نمی شود. آیا این تحلیل صحیح است؟
جواب: این تحلیل نادرست است. معنا ندارد «من» دالّ بر نسبت باشد ولی دالّ بر ابتداء غایت نباشد، مگر نسبت غیر از ابتداء غایت است! یا در مورد «إلی» دالّ بر نسبت است اما دالّ بر انتهاء غایت نیست، مگر انتهاء غایت غیر از نسبت است!
همچنین در مورد این جمله که می گویید «سرت من ابتداء نقطه من نقاط البصره إلی آخر نقطه من انتهاء الکوفه» قبلا عرض کردیم «سرت من البصره إلی الکوفه» نمی خواهد اعلام کند از کجای بصره شروع کرده است. حالا اگر از وسط شهر حرکت کرده باشد آیا این جمله نمی آید!
لذا این جمله در پرسش غیر از جمله «سرت من البصره إلی الکوفه» است. بله، اگر بخواهد بگوید «از اول قم حرکت کردم و تا آخر تهران رفتم» اینجا باید با جمله اضافه مطلب را بیان کند، یعنی «سرت من قم إلی تهران» تنها می رساند که از قم به سمت تهران رفته است اما دلالت نمی کند که از کجای قم حرکت کرده است و در کجای تهران متوقف شده است، چرا که این ها بار اضافه است.

تحقیق در مسأله
در بحث گذشته بیان کردیم اگر بخواهیم حرف دقیقی در مسأله مطرح کنیم باید به نکاتی توجه کرد و برای آن پنج نکته بیان کردیم. بعد از این مطلب وارد نتیجه گیری شدیم.
1. برخی از حروف دالّ بر معنا هستند، مانند أکثر حروف. ولی بعضی از حروف علامت اند؛ حالا اگر صرف علامت بودن را دلالت بر معنا بگیرید اشکال ندارد، به این معنا که بگویید علامت هر چه شد آن دالّ و دیگری مدلول می شود (همان علامت بالمعنی الأعم)، مثلا اشاره دست دالّ است و معنا دارد. سرفه مریض معنا دارد. رفع، نصب و جر معنا دارد. اما معنایی که مراد ما است یعنی یک چیزی در خارج مابازاء آن معنا باشد (البته خارج معنا نیست ولی مابازاءِ معنا است)، در این صورت در مثل «ذهبت بزید»، «باء» معنای «ذهبت» را عوض کرده است، «زید» را مفعول قرار داده است ولی خودش معنا ندارد؛ در اینجا این نشانه تعدیه فعل است و به همین خاطر ما گفتیم حروف بر اقسامی است: قسمی که علامت است، مثل «ذهب بزید»، «الف و لام» لمح. قسمی که دالّ بر معناست، مانند سایر حروف.
2. آیا مختار در بحث بر این است که وجود رابط در خارج وجود دارد؟ از مطالبی که بیان شد استفاده می شود که رابط در خارج واقعا وجود دارد. در مثل «زید فی الدّار» پنج وجود داریم نه چهارتا. پنج وجود عبارت است از «زید، دار (که این دو جوهراند)، مکین بودن (یعنی صاحب مکان که وجود عرضی است، گاهی عارض بر زید می شود و گاهی می رود)، مکان بودن دار (که وصف دار است)، نسبت زید با دار».
در اینجا بنا نیست این نسبت نشان داده شود و کسانی هم که از فلاسفه می گویند وجود حرفی در خارجی داریم، این لا فی نفسه است ولی با این حال وجود دارد.
در مقابل بعضی افراد می گویند این موارد ساخته عقل است و گرنه در خارج بیشتر از دو وجود جوهری و دو وجود عرضی نداریم.
برای روشن تر شدن و آگاهی بیشتر مطلب، بحث کلی طبیعی را مطرح می کنیم به اینکه آیا کلی طبیعی در خارج وجود دارد؟ مثلا همه ما که در مجلس حضور داریم قدر مشترکمان انسانیت است. از بیش از هزار سال قبل بحث بوده است که آیا کلی طبیعی وجود دارد؟
بعضی ها قائل هستند کلی طبیعی اصلا وجود ندارد. امروزه به این افراد «نومینالیسم» و اسم گرا می گویند. دلیل اینکه اسم کلی طبیعی را می آورند این است که عقل این ها را ایجاد می کند، یعنی ما را می بیند و در عین اختلافاتی که با هم داریم عقل می گوید ما اشتراکاتی با هم داریم که با سایر حیوانات نداریم.
در مقابل این نظریه طیف وسیعی مخالفت کردند و قائل شدند کلی طبیعی وجود دارد، کما اینکه گفته شده: «الحق أنّ وجود الطبیعی بمعنی وجود افراده»، یعنی کلی طبیعی وجود دارد ولی در وجود افرادش است.
حالا اگر کلی طبیعی وجود دارد چرا وجود رابط را استبعاد کنیم، مثلا در «زید فی الدّار» نسبت خاص «زید» با «دار» غیر از عرض مکین بودن و مکان بودن است.
این نظر اخیر دلیلشان وجدان است به اینکه به سبب وجدان حس می کنیم نسبتی بین «زید» و «دار» است که وقتی «زید» از خانه خارج می شود این نسبت هم از بین می رود و وقتی داخل خانه می شود این نسبت هم وجود دارد.
در مثال «زید فی الدّار» اینکه «زیدٌ مکینٌ» و «دار مکانٌ» این از اوصاف عرضی است اما اینکه «زید مکین دارٍ» و «دار مکان زیدٍ» باشد، این غیر از «مکینٌ» و «مکانٌ» کلی است. درست است که آن در وجود مستقل محقق نیست ولی ضمن وجود عرض معنای حرفی هم محقق است. یعنی چطور می گویند عرض وجود دارد اما لا فی موضوع، حرف هم وجود دارد اما لا فی نفسه، ولی از عرض بدتر است چرا که انسان عرض را مشاهده می کند اما وجود حرفی را مشاهده نمی کند و به همین خاطر وقتی طبقه بندی می کنند می گویند وجود جوهر، وجود عرض، وجود حرفی؛ بعد می گویند وجود حرفی أضعف وجودات است.
3. در مثال «زید فی الدّار» پنج وجود مابازاء معانی است. از این پنج مورد یک مورد با «زید» فهمیده می شود که همان وجود جوهری زید باشد. یک مورد هم با «دار» فهمیده می شود. اما وقتی «فی» در جمله می آید این دو مورد متبدل به پنج مورد می شود. از «زید فی الدّار» می فهمیم «زید» دارای مکان است و «دار» هم یک مکان است و «زید» هم در آن مکان است. این سه مورد را از «فی» (با کمک هیئت) می فهمیم (یعنی زید مبتدا، فی الدار خبر) و الا بگوییم «زید الدّار» تنها دو چیز فهمیده می شود و لذا می گویند حروف ارتباطات را برقرار می کنند و اگر حروف از جمله حذف شود همه جملات بهم می خورد و لذا حداقلش این است که نسبت را داشته باشیم، مثلا «زید قائم است» اینجا اگر «است» را نیاوریم جمله نامفهوم می شود.
اینجا در «زید فی الدّار»، «زید» و «دار» را داریم که معنای خودشان را دارند و «فی» داریم که بر آن سه مورد (زید مکین، دار مکان، زید در خانه است) دلالت می کند، حال این سؤال مطرح می شود که آیا دلالت «فی» بر آن سه مورد بالمطابقه است یا بالالتزام یا بعضی را بالمطابقه و بعضی را بالالتزام دلالت می کند؟
بگوییم هر سه مورد معنای بالمطابقه «فی» است، یعنی «فی» بالمطابقه دلالت می کند «زید» مکین است، «دار» مکان است، نسبت بین «زید» و «دار» وجود دارد.
یا اینکه «فی» بر نسبت بالمطابقه دلالت می کند اما وقتی بر نسبت دلالت کرد می فهمیم «زید» مکین است و «دار» مکان است و عکسش نیست.
البته یک احتمال هم این است که عکس این دومی را بیان کنیم.
در اینجا مطابق موازینی که یاد گرفیتم و آن را ثابت کردیم، مورد «نسبت» معنای مطابقی «فی» است، یعنی بنا بر قول امیرالمؤمنین (ع) «ما دلّ علی معنی فی غیره». البته بالالتزام دلالت می کند «زید» (که مبتداست) مکین است و «دار» (که مجرور «فی» است) هم مکان است، لذا در اینجا یک معنا بالمطابقه و دو معنا هم بالالتزام معلوم می شود. 
عبارت متن (صفحه 127): «أنّ الّذی یتطلب البحث بعد ما عرفت: البحث عن الّذی یحکی عنه الحرف الّذی لیس محض علامۀ؛ از این به بعد باید طبق بحث گذشته حروفی را که صرف علامت اند خارج کنیم، مثل «باء» در «ذهبت بزید».
و لا ریب فی ان الحاکی عن الجوهرین هما «زید» و «دار». و الحاکیۀ عن سائر الوجودات فی المثال: لفظۀ «فی» و الهیئۀ الموجودۀ فی «زید فی الدار»؛ البته با هیئت موجود در جمله، و الا اگر «زید» مبتدا نبود و «فی الدّار» خبر زید نبود، این موارد به دست نمی آمد. و لذا واضح است لفظ «زید و دار» بدون وساطت «فی» تنها دوتا جوهراند، پس با آمدن «فی» آن دلالت محقق می شود.
و بعد ما عرفت یأتی سؤال و هو: هل الدالۀ علی هذه الوجودات لفظۀ «فی» بالمطابقۀ؛ آیا آنچه که بر این وجودات دلالت می کند لفظ «فی» است که بر معنای نسبت و «مکین و مکان» دلالت می کند (اگر چه به اعتبار اینکه در جمله است).
أم هی دالّۀ علی الوجودین العرضین بالمطابقه و علی الوجود الرابط بالالتزام؛ که اگر اینچنین باشد این معنای اسمی خواهد بود، چون اسم است که بالمطابقه دالّ بر عرض است. 
أم بالعکس؛ اینکه بگوییم «فی» دلالت بر معنای وجود نسبت و حرفی می کند، هر چند بالالتزام می فهمیم که «زید» مکین است و «دار» مکان است.
و کأنّه لا ریب فی أنّ الصحیح هو ثالث الوجوه؛ بعد از بیان این مطالب روشن می شود که صحیح همین وجه سومی است.
و علیه فلکلمۀ «فی» مدلول مطابقی و هی النسبۀ القائمۀ بالطرفین و مدلولان بالالتزام و هما کون زید ذا مکان و الدّار مکانا».
پس معنای مطابقی حروف همان معنای لا فی نفسه است، البته سایر موارد را بالالتزام می فهمیم.
4. در مباحث گذشته مطلبی را بیان کردند که یک مفاد را می توان با چندتا دالّ افاده کرد، مثلا «زید فی الدّار» را می توان چنین گفت «زید داخل الدّار»، «زید مظروف الدّار»، «ظرف زید الدّار». از این مطلب استفاده می شود که همه این موارد یک معنا دارد و به همین خاطر سخت شده بود که بین حرف و اسم تفاوت قائل شد. اما با توضیحی که در نتیجه سوم بیان کردیم به نظر بتوان جواب این مطلب را داد به اینکه درست است این چند جمله یک معنا دارند ولی ما یک دفعه معنای نسبت را بالمطابقه و معنای عرضی را بالالتزام می رسانیم.
وقتی می گوییم «زید مظروف الدّار» معنای مطابقی «مظروف» مکین بودن «زید» است، یعنی با این جمله مکین بودن زید را بالمطابقه می رسانیم، البته بالالتزام می رساند که «زید» با «دار» نسبیت ظرفیت دارد.
وقتی می گوییم «الدّار ظرف زید»، معنای مطابقی «ظرف» مکان بودن «دار» است. بله بالالتزام می فهمیم که «زید» با «دار» نسبت دارد.
وقتی می گوییم «زید داخل الدّار»، وصف «زید» را بالمطابقه و مؤدی حرفی را بالالتزام می رسانیم.
بنابراین آنچه معنای عرضی را می رساند معنای نسبی بالالتزام است و آنچه معنای نسبی را بالمطابقه می رساند، معنای عرضی بالالتزام است و این ها یک چیز نیستند و الا مثلا باید بتوانیم به جای «قام»، «قائم» بگذاریم و بگوییم معنای فعل با اسم فاعل یکی است و حال اینکه چنین نیست، چون یکبار خبر از حدث می دهد می گوید «زید قام» و یکبار خبر از وصف زید به اعتبار کاری که قبلا کرده می دهد و می گوید «زید قائم»، یعنی «قام» حمل بر «زید» نمی شود ولی «قائم» حمل بر «زید» می شود، چرا که «زید» و «قائم» هو هو است، بخلاف «زید» و «قام» که هو هو نیست.
الحمد لله رب العالمین

۵۹۳ بازدید

نظر شما

کد امنیتی
مطالب بیشتر...
دانلود صوت جلسه
چکیده نکات

2. ما معتقد به وجود رابط در خارج هستیم و دلیل آن وجدان است.مثل وجود عرض - هر چند اضعف از وجود عرض است.
نبود محکی عنه در خارج بالاستقلال دلیل بر عدم آن نیست؛ نظیر کلی طبیعی و به صرف تعمّل عقلی نیست.
مکتب اسمیون (نومینالیزم) وجودی برای کلی طبیعی قائل نیستند.
3. تطبیق مجدد بحث بر "زید فی الدار" در این مثال 5 وجود، هست. با نبود"فی" ما 2 وجود بیش نداریم و بقیه با آمدن "فی" می‌آید.
در اینجا سه گزینه وجود دارد: "فی" دال بالمطابقة بر 2 وجود عرض باشد و بالالتزام دال بر نسبت، بالعکس.
دال بر هر سه بالمطابقة باشد. صحیح این است که بالمطابقة دال بر نسبت است و بالالتزام دال بر عرضین.