بهرهمندی از گفتمان سیاسی در مواجهه با نصوص دینی
- در تاریخ ۲۰ مهر ۱۳۹۳
- ساعت ۱۰:۳۴
- پرینت مطلب
خلاصه خبر :
بهرهمندی از گفتمان سیاسی در مواجهه با نصوص دینیبهرهمندی از گفتمان سیاسی در مواجهه با نصوص دینی
در گفتوگو با حجتالاسلام ابوالقاسم علیدوست، مدرس دروس خارج فقه و اصول در حوزه علمیه قم مسائل گوناگونی درباره فقه سیاسی مطرح شد. وی در این گفتوگو ابتدا تعبیر فقه سیاسی را دچار نارسایی تلقی میکند و پس از ترجیح تعبیر فقه سیاست، به ارائه سه قرائت از چیستی آن میپردازد. سابقه ورود فقهی در مسائل حوزه سیاست در سنت فقهی شیعه، نسبت پرداخت به فقه سیاست با تحول دانشهای پیرامونی آن همچون اصول، ضمانت اجرایی احکام فقه سیاسی و… مسائلی هستند که ایشان در این مصاحبه به آنها پاسخ گفته است. «السبیل فی اصول التجزئه و الاعراب»، «فقه و عقل»، «فقه و عرف»، «فقه و مصلحت» و… از جمله آثار اوست. حجتالاسلام علیدوست، پژوهشگر برتر فقه و عرف، کتاب برگزیده سال جمهوری اسلامی ایران و پژوهشگر برگزیده فقه و عقل جشنواره علامه طباطبایی است.
به عنوان سوال نخست و ورود به بحث، فقه چه دانشی است و هدف و کارکرد آن چیست؟
دو اصطلاح وجود دارد که گاهی با هم آمیخته و موجب اشتباه میشوند. یکی اصطلاح فقه و دیگری اصطلاح شریعت است. شریعت، مجموعه اعتباراتی است که قانونگذار و شارع مقدس جعل کرده که احکام مجعول شرعی، بخشی از دین است. به طور طبیعی شریعت معصوم بوده و در آن اختلافی نیست و شریعت واحد است، منتها دانشی وجود دارد که شریعت را کشف میکند و در اختیار مکلفین میگذارد. به آن دانشی که شریعت را کشف میکند، فقه میگویند. بنابراین فقه دانش کاشف شریعت میشود، اما اصطلاح فقه یک کاربرد دیگر هم دارد. در واقع گاهی به آن فرایند و عملیاتی که میخواهد از طریق منابع خاص، شریعت را کشف کند نیز فقه گفته میشود، چنانچه گاهی وقتها به آن عملیات و فرایند، استنباط هم گفته میشود و شخصی که عهدهدار این کار است، مجتهد است. البته فقه دیگر واحد نیست؛ چون تلاش فقهاست و ممکن است در آن خطا راه پیدا کند و تا آخر اختلاف داشته باشند اما حجت است. این توضیح، یک نکته را روشن میکند و آن این است که از نظر دین ما فقیه قانونگذار و موسس نیست زیرا کسی که قانونگذار و موسس است، ذات مقدس خداوند است و لذا در اینجا به یک اصطلاح کلامی بهنام توحید در تشریع و تقنین میرسیم که کار خداست. کاری که فقیه با استنباط انجام میدهد این است که به اسناد تعریف شده مراجعه میکند. در فقه شیعه، چهار سند وجود دارد؛ قرآنکریم، اجماع، عقل و سنت معصوم (علیهالسلام). واکاوی و پژوهش در اطراف این ادله، شریعت را کشف میکند. اگر شما یک حقوقدان را در نظر بگیرید، ممکن است خود حقوقدان، نظریه حقوقی داشته باشد و پیشنهاد دهد، یک مبنایی را انتخاب میکند و براساس آن مبنا ممکن است که پیشنهاد قانون دهد و درگیر هیچ جای خارجی هم نیست که این قانونی که پیشنهاد میدهم، با جایی سازگاری دارد یا سازگاری ندارد. اما در فقه اینگونه نیست. در فقه، فقیه نمیتواند مبنایی را برای خود تعریف کند و براساس آن مبنا نظر فقهی دهد، بلکه باید به اسناد چهارگانهای که شمرده شد، مراجعه و شریعت را کشف کند، خود عمل کند و در اختیار مقلدینش قرار دهد یا اگر حاکم شرع است در اختیار شهروندان قرار دهد یا در اختیار مجریان قانون بگذارد تا اجرا کنند. با این توضیح، این تصور که فقیه بتواند آزادانه نظر دهد و فارغ از هر سیستم حاکمی به قانونگذاری بپردازد، رفع میشود و اینگونه نیست. گاهی دیده میشود افرادی میگویند چرا فقها این فتوا را میدهند، چرا فلان فتوا را نمیدهند؟ یا جامعه، مردم، عقلا این را از فقها میخواهند و… در واقع این افراد با روند استنباط آشنا نیستند. استنباط را با قانونگذاری در حقوق موضوعه یا کار یک حقوقدانی که میخواهد پیشنهاد قانون دهد قیاس میکنند و چنین انتظاری دارند. بنابراین فقه، دانش کاشف شریعت و استنباط با مراجعه به اسناد معتبر برای کشف شریعت میشود.
فقه به چه بخشهایی تقسیم میشود؟
تقسیم فقه یا بهتعبیری گستره استنباط و فقه تابع گستره شریعت است؛ یعنی اگر ما آمدیم و گفتیم شریعت همه شئون آدمی را در بر میگیرد، چنانکه برای همه جهانیان است، برای همه زمانهاست. اگر اینگونه گفته شود، فقه هم تابع گستره شریعت خواهد بود ولی اگر کسی به غلط اظهار کرد که شریعت کار به حالات فردی انسان دارد و رابطه انسان با خدا را تنظیم میکند، اما مدیریت اجتماع به عهده شریعت نیست و خداوند اینگونه مسائل را بهطور کامل در اختیار انسانها قرار داده، بهطور طبیعی فقه هم محدود میشود. بنابراین حدود و ثغور و تقسیمات فقه، تابعی از حدود و ثغور گستره شریعت است. اگر ما آمدیم و گستره شریعت را توسعه دادیم و بهتعبیری که بنده در کتاب «فقه و عرف» دارم، به اندیشه شمول، قائل شدیم بهطور طبیعی فقه هم به همان میزان شمول پیدا میکند. اینها رابطه تنگاتنگی با هم دارند و تابع رابطه اصل و فرع هستند.
تقسیم بندی فقه از چه زمانی مطرح شد و به چه سرانجامی رسید؟
تقسیمبندی فقه از دیرباز مطرح بوده است. از عصرهای خیلی گذشته توسط ابنأبیعقیل، ابوصلاح حلبی و… تقسیم فقه وجود داشته است. از تقسیمبندی موثر و پیروی شده صاحب شرایع تا بعضی از بزرگان که در این زمینه پیشنهاداتی دارند مطرح است و وجود دارد. آنچه مهم است، این است که فقه از طهارت شروع میشود که نقطه آغازین زندگی است؛ زیرا از خواب که بیدار میشویم و چشم باز میکنیم، بحث طهارت آغاز میشود تا به سیاسات و نظام میرسد که شامل بخشهای قضا، شهادات، قصاص و دیات است؛ منتها حجم کارهای انجام شده متفاوت است یعنی در بخش طهارت و عبادات با حجم مطالب تولیدی بیشتری نسبت به سیاسات و اجتماعیات روبهرو هستیم، ولی به هر حال در همه ابعاد کار شده اما مطالب موجود و در دسترس متفاوت است. البته کار شدن به این معنا نیست که چون کار زیادی در این مباحث انجام شده، نیاز به کار جدید نیست. معتقدم با اینکه فقها در طول تاریخ در این زمینهها بسیار کار کردهاند، ولی کارهای بسیاری هنوز باقی مانده است حتی در عبادات، معاملات، سیاسات، نظامسازی،فقه رسانه، فقه حکومت و… .
در واقع در تمام شئون انسانی، نیاز کار بیشتر در فقه وجود دارد.
منظور از فقه سیاسی چیست و در این باره چه دیدگاههای متفاوتی وجود دارد؟
طبیعی است پاسخ به این سوال، بستگی به قصد و هدف کاربر و استفادهکننده این واژه دارد که باید دید با بهکار بردن این واژه ترکیبی، چهچیزی را قصد میکند. ولی به هر حال مطلع هستید تا حدود مشخصی قرار معینی بین کاربران این واژه وجود دارد. وقتی گفته میشود، فقه سیاسی یعنی فقهی که متعلق آن و مسائل مطرح در آن، مسائل سیاسی است و در آن از حقوق عمومی و بینالملل و اختیارات و مسئولیت دولتها در قبال مردم و مردم در قبال حکومت و حاکمیتها در قبال حاکمیتها بحث و صحبت میشود؛ یعنی فقهی که اینگونه مسائل را محور گفتوگو قرار دهد، فقه سیاسی نامیده میشود.
به همین جهت اصرار دارم بگویم فقه سیاسی، تعبیر خوب و مناسبی نیست ولو اینکه یک اصطلاح متداول و پرکاربرد باشد. بهنظرم صحیحتر است گفته شود فقه سیاست (یعنی بهنحو اضافه). همانطور که گفته میشود فقه عبادات، فقه معاملات، فقه قراردادها و… چون اصطلاح فقه سیاسی، ممکن است مخصوصا در کشور ما در معنی، ایهام داشته باشد؛ یعنی به این شکل که یک معنای آن بهعنوان فقهی که رنگ سیاسی دارد ممکن است تلقی شود. در هر صورت فقه سیاسی همان فقه سیاست یا بهتعبیر عربها فقه السیاسه است و متعلق آن مسائلی است که پیشتر بدان اشاره کردم.
مطالعه آثار مرتبط با فقه سیاست، مشخص میکند که روش واحدی در قرائت فقها وجود نداشته است. به نظر شما دلیل این تنوع چه میتواند باشد؟
در فقه سیاست، حداقل سه قرائت میتواند وجود داشته باشد. در قرائت اول از فقه سیاست، فقهی تلقی میشود که به مسائل سیاسی، حکومتی و اجتماعی اشتغال دارد و مسائل و متعلق آن فقه، این مسائل است. در این برداشت، روشهای اجتهاد و کشف حکم، تغییری نمیکنند؛ حتی تجدید نظر هم نمیشوند و تکمیل و ترمیم نمیگردند و روش فهم مسائل سیاسی با مسائل غیرسیاسی تفاوتی نمیکند. برای مثال، زمانی که فقیه به آنچه حکومت در اجرا نیاز دارد توجه میکند و بهدنبال پاسخ آن است، بدون آنکه در ورود و خروجها و روش اجتهادی، تغییری ایجاد کند و حتی در مستندات مداخله کند، از این قرائت استفاده میکند.
در قرائت دوم، فرد یا جریانی مشخص با روش جدید به مسائل سیاسی و حکومتی، نگاه فقهی میکند؛ یعنی اجتهاد در اجتهاد میکند. او ممکن است در عملیات فقهی به این نتیجه برسد که باید منابع جدیدی در نظر گرفته شود و چهبسا از ورود و خروجی غیر از آنچه در چارچوب منابع اجتهاد مرسوم که در روش اول است استفاده کند. این فرایند ممکن است ساختارشکنانه باشد اما شکل دیگر این است که روش، جدید باشد ولی ساختارشکنانه هم نباشد. پس در این قرائت، احتمال دگرگونی در اصول فقه هم وجود دارد.
در قرائت سوم، فقیه حتی متعلق را هم توسعه میدهد؛ یعنی فقیه در همه موضوعات و ابواب فقهی، ورود میکند اما گفتمان و رویکرد مشخصی دارد و این رویکرد و گفتمان، همان نگاه سیاسی، حکومتی و اجتماعی است. حتی در بررسی عبادتهایی چون نماز (نماز جماعت و نماز جمعه)، روزه، حج و نیز موضوعات اخلاقی مثل ایثار و انفاق، این رویکرد میتواند بهکار رود. در این قرائت، همه ابواب فقهی ناظر به حیات سیاسی و اجتماعی حیات بشری و همه شئون آدمیانند. در این قرائت از روش و منهج واحدی استفاده میشود و روش کار مشخص است و اصولا ساختارشکنی در آن روی نمیدهد. در این قرائت بر رویکردی که در اینجا مباحث حکومتی و سیاسی است، تکیه میشود. از سوی دیگر گفتمان مشخصی نیز وجود دارد. مراد از گفتمان در اینجا، بخشی از شخصیت فقیه در ارتباط با مسائل یادشده است.
کدام یک از قرائتهای سهگانهای که مطرح شد با مذاق شریعت در بعد سیاسی همخوانی بیشتری دارد؟
بهنظر میرسد از میان قرائتهای یاد شده، قرائت سوم جامع و کامل باشد؛ زیرا موضوعات و ابواب فقهی، یک مجموعهاند و پشت سر این موضوعات و ابواب فقهی یک نظام است؛ حتی اگر این نظام، مخفی باشد. طبیعی است که رویکرد به مسائل سیاسی، نمیتواند فارغ از مسائل فردی باشد.
در مطالعات فقه سیاست با تکیه بر کاربردی کردن آن، کدام یک از زوایای این شاخه فقهی مهجور واقع شده و کمتر تشریح گردیده است؟
بهنظر میرسد در فقه سیاست، باید دو کار اساسی انجام شود. اول اینکه فهمنده نص، باید یک گفتمان سیاسی پیدا کند. حتی وقتی بهسراغ نص (قرآن و حدیث) میرود، بهگونهای بفهمد که غیر آن نمیفهمند. گفتمان در اینجا کارایی ابزاری دارد. دوم اینکه یک روش مناسب برای این جهت در نظر بگیرد. این نکته به معنای این نیست که روش موجود ضعیف است، اما گاه مسائلی بهوجود میآید که ضرورت مییابد در سازوکار اجتهاد نیز تحول ایجاد شود. برای مثال از منظر تشیع، منابع استنباط عبارت است از: قرآن، سنت، عقل و اجماع. حال که عقل، یکی از این منابع به شمار میآید باید مشخص شود که از این منبع در کجاها باید استفاده کرد؟ در اینجا باید به کارایی ابزار و تفصیلی، ترخیصی، تعمیمی یا تسبیبی بودن آنها توجه جدی کنیم. باید مشخص کنیم در مورد کشف حکم و اجرای احکام مکشوفه در وقت تزاحم دو مصلحت تا چه میزان و چگونه مجاز به استفاده از منبع عقل هستیم. ما ناچاریم مسائل جدیدی در اصول فقه وارد کنیم که این موضوع اشکالی ندارد. نمونه دیگر در بحث عرف است. این موضوع در فقه ما در کارایی ابزاری، تاثیر بسیاری دارد اما آیا واقعا همینطور است؟ یا اینکه عرف کارایی استقلالی دارد نمونه دیگر، مسئله مصلحت است که باید موضع دقیق خود را نسبت به آن مشخص کنیم. در حال حاضر در کشور ما کنار شورای نگهبان قانون اساسی، مجمعی بهنام مجمع تشخیص مصلحت نظام وجود دارد. اما پرسش این است که اساسا این نهاد چرا بهوجود آمد؟ چرا در کنار شورای نگهبان به چنین نهادی نیاز بود؟ آیا شورای نگهبان نمیتوانست کارهای این مجمع را انجام دهد؟ کارکرد این مجمع در نظام چیست؟ مگر فقه ما پاسخگو نیست؟ اگر هست چه نیاز به سازوکاری بهنام مجمع است؟ آیا مجمع کار فقیهانه انجام میدهد؟ به این پرسشها باید پاسخهای علمی و کارشناسانهای داده شود. شاید از همینجا بتوان به ضرورت تجدید نظر در شیوههای استنباط پی برد.
نباید فراموش کنیم که اصول فقه، منطق و روش استنباطند و در واقع این دانش، علمی روششناسانه است. از سوی دیگر باید اذعان کرد که خیلی از مباحث، در اصول مطرح نشده است. اصول فقه، وظیفه فهمنده نص را مشخص میکند، این درحالی است که ما به اصولی نیاز داریم که افزون بر تعیین وظیفه فهمنده نص، تعهدات شارع را بیان کند. در این صورت محورهایی ازجمله اینکه شارع اگر میخواست نص جامعی بیان کند چقدر به قرائن توجه میکرد، شارع چقدر از عرف حاکم تبعیت میکرد و احکام چقدر در عناصر زمان و مکان محصور بود، بهخوبی پردازش میشوند. این مباحث سبب میشوند وادی جدیدی در اصول فقه مطرح شود.
بهنظر میرسد ورود فضلای حوزه به فقه سیاست، باید با آمادگی کامل انجام شود و نباید عجولانه به این کار دست زد. باید مبانی و مبادی کار را از قبل تعیین کرد تا مجموعه منسجمی پدید آید. باید اتاقهای فکر متعددی را در این زمینه ساماندهی کرد و به تدوین متون دست زد و به عملی شدن مباحث تئوریک فقه سیاست اندیشید. یکی از نیازهای علمی امروز جامعه، فقه سیاست است که باید پردازش شده و با روش اجتهادی، بررسی و تبیین شود. اینگونه از فقه، این توانایی را دارد که در قالب منظومهای دقیق و سنجیده درباره پرسشها و مشکلاتی که در نظام سیاسی پیش میآید، پاسخ داده و راه حل ارائه کند. امروز نظام سیاسی با پرسشهای جدید و متفاوتی روبهروست که هماهنگ با شرایط مکان و زمان مطرح میشوند. از این رو ضرورت دارد که این مواجهه دقیق و نظاممند در قالب سامانه علمی روی دهد. فقه سیاست بیش از همه دانشهای اسلامی با مسائل جامعه اسلامی، رفتار و زندگی مسلمانان ارتباط دارد و دانش اجتماعی است که باید به زندگی مسلمان، سامان دهد. این دانش، شاخهای از اندیشه سیاسی اسلام است که با تکیه بر روششناسی اجتهاد در عرصه اجتماع و سیاست، شیوه ارتباط فرد با شهروندان دیگر، پیوند شهروندان با دولت، ارتباط دولت اسلامی با دولتهای دیگر و مسائل نوپدید این عرصه، گشایش مشکلات اجتماعی و عرضه الگوهای مطلوب را بررسی میکند.
وجه، دلیل و ضرورت پرداختن به نظام حکومتی و سیاست از زاویه دید فقهی چیست؟
وقتی گفته میشود فقه سیاست و از نظام حکومتی که یکی از مسائل فقه سیاست و بخشی از شریعت (شریعت به معنای بخش اعتباریات دین) ماست، گفتوگو میشود، قهرا این موضوع وارد فقه بهعنوان دانش کاشف میشود. وقتی داخل فقه میشود، فقه باید به او بپردازد یعنی همانطور که فقه به عبادات میپردازد و از مسائل عبادی گفتوگو میکند از معاملات، قراردادها و… گفتوگو میکند، باید به نظام حکومتی و سیاست هم از این زاویه نگاه کند. بهتعبیر دیگر چون بخشی از گستره شریعت است، بخشی از گستره فقه هم میشود و وقتی بخشی از گستره فقه شد، باید در مورد آن بحث شود.
آیا ورود فقهای شیعه به حوزه مسائل سیاسی تا پیش از انقلاب اسلامی سابقه داشته است؟
در ساختار معروف فقه که عمدتا از زمان محقق صاحب شرایع در قرن هفتم به یادگار مانده، «فقه سیاسات»، بخشی از فقه ما بوده است. جالب است با اینکه حاکمیت، عموما در دست فقیهان شیعه نبوده است، ولی فقه سیاسات را که شامل کتاب قضا، شهادات، قصاص، حدود، دیات و تعزیرات میشده، بحث میکردند. حداقل به این انگیزه که مورد استفاده دیگران قرار گیرد یا به هر حال در تراث شیعه بماند که اگر زمانی به حاکمیت رسیدند، دست ما خالی نباشد. بنابراین جواب سوال شما این است که ورود داشتند و این ورود هم گسترده بوده است.
عدهای معتقدند از فقه سیاسی سخن راندن منجر به تقلیل فقه به سیاست بهعنوان عنصری زائیده عالم مدرن میشود. آیا این سخن بهعنوان یک آسیب در حوزه پژوهشهای فقه سیاسی وارد است و برای اجتناب از آن باید چه کرد؟
وقتی فقه میخواهد از سیاست بحث کند، اگر از انضباط خارج شود، یعنی استقلال خود را بکُشد یا حاکمیت و دولت در ساختار و رفتار فقها و محتوای فقه سیاست دخالت کنند یا فقه و فقیهان بخواهند توجیهکننده رفتار حاکمان باشند ولو بهنام مصلحت و از واقعیتهای جامعه فاصله بگیرند، بله! در این صورت باور آن عده مبنی بر تقلیل فقه به سیاست گفته شده صحیح است. اما اگر فقیهی منضبط با مراعات هنجارهای شناخته شده فقهی و با رعایت اقتضائات زمان و مکان (یعنی هم پایا و هم پویا باشد) قدم برداشته و در اینباره قلم زند، روشن است که در این صورت سخن از فقه سیاسی هرگز فقه را به سیاستی که در این سوال مطمح نظر قرار گرفته، تقلیل نمیدهد.
نسبت فقه سیاسی با فقه سنتی ما چیست؟ آیا این فقه برگرفته از مسائل ابواب مختلف فقه مانند جهاد، انفال و… است که در قالبی جدید نظم و نضد مییابد یا خیر، از قبیل گشودن بابی جدید در میان ابواب فقه است؟
به کسانی که میخواهند به این ساحت وارد شوند، باید گفت مسئله بسی عمیقتر از اینهاست؛ یعنی کسی که بخواهد به فقه سیاسی وارد شود و به آن تراث یعنی فقه سنتی بهعنوان سرمایه اعتماد کند، اولا باید ابواب موجود فقه سنتی را مطمح نظر قرار دهد و آنها را توضیح دهد. فرض کنید باب جهاد یا باب انفال را توضیح دهد. دریچههای جدیدی باز کند و ساختارهای جدیدی تشکیل دهد و گذشته را ترمیم کند، بعضی از رخنهها را ببندد و حتی بعضیها را تغییر دهد. بهعنوان مثال، زمانی، وقت تقابل حاکمیتهاست چون دولتی قدرت و توان دارد با دولت دیگر مقابله میکند. مثلا نادرشاه از ایران حرکت کرده و به هندوستان لشکرکشی میکند و… . دنیا بهنوعی تقابل حاکمیتهاست، اما در مقطعی دنیا، دنیای تعامل حاکمیتهاست. اینها قهرا مستلزم تغییر و ترمیم هستند، چنانکه در مواقعی باید تطبیق داد یعنی مسائل مطرح را باید با توجه به اقتضائات و ظرفیتهای زمان و مکان بر مصادیقش تطبیق صحیح داد. به این خاطر است که معتقدم باید توضیح، تکمیل و ترمیم، تغییر و تطبیق داد و در همه این نهادها لازم است این نسبت درست فهمیده شود و تکامل پیدا کند.
نسبت فقه سیاسی با سیاسات که مرحوم شهید اول (ره) آن را بهعنوان بابی از ابواب فقه مطرح میکند، چیست؟
آنچه که شهید مطرح کرده، حد محدودی از فقه سیاسی امروز است ولی نقطه آغازی است. البته اگر آن را، آغاز بنامیم یعنی اولین مطالبی بدانیم که در این زمینه تولید شده است چون همانطور که عرض کردم قبل از ایشان هم افرادی مثل مرحوم محقق این بحث را دارند اما ابتدا ایشان بهعنوان یک باب مستقل مطرح کرده است. در هر صورت شاید ایشان مبتکر این کار نیست. قبل از ایشان، دیگران هم این بحث را داشتند ولی به هر حال یک گامهای اولیهای بوده است. اگر نگوییم گام اول برای اینکه یک صحنه بسیار بزرگ بوده است.
یا پرداختن به فقه سیاسی، باعث ایجاد تغییر در دانشهای پیرامونی فقه میشود؟ مثلا آیا میتوان قائل به ظهور مسائلی جدید در اصول فقه شد؟ یا از لزوم تدوین جوامع روایی جدید در راستای این هدف سخن گفت؟
قطعا اینطور است؛ یعنی ما معتقدیم اگر فقه سیاسی بخواهد بحث شود باید اصول فقه بسط پیدا کند. مسائلی در اصول فقه بهوجود بیاید. بنده معتقدم اصول فقه، سه دفتر دارد و دفتر اول آن نوشته شده است. یعنی حتی اگر کسی فقه سیاسی را مطمح نظر قرار دهد، قطعا اصول فقه از نظر مسئله حجیمتر میشود که این امر نیاز به توضیح زیادی دارد که علاقهمندان میتوانند در اینخصوص به آثار بنده مراجعه کنند.
آیا فقه سیاسی، ما را از علوم سیاسی بینیاز میکند؟ اگر پاسخ منفی است، چه وجه تمایزی میان دیدگاه فقهی به قدرت سیاسی با زاویه دید علوم سیاسی در آن مورد وجود دارد؟ بهعبارت خلاصه وجه تمایز فقه سیاسی از علوم سیاسی چیست؟
علوم سیاسی تدوین و شیوه اجرای فقه سیاسی است؛ یعنی فقه سیاسی مسائل را بیان میکند اما اگر این مسائل بخواهند برای اجرا مدون شوند و شیوهنامهای تنظیم شود، علوم سیاسی عهدهدار این کار هستند. البته با معنایی که از علوم سیاسی بهطور متداول گفته میشود. اگر کسی تعریف دیگری داشته باشد قطعا این معادله تغییر میکند.
گذشته از کتب فقهای پیشین، سیره آنها در برخورد با مسائل سیاسی(مانند مرحوم آیتالله سیدمحمدکاظم یزدی) تا چه میزان میتواند در پژوهشهای مربوط به فقه سیاسی دخیل باشد؟
بدون تردید اوج گرفتن موفق در پژوهش، باید با دو بال تتبع و جستجو در تراث گذشتگان و آثار مکتوب آنان از سویی و بررسی رفتار عملی عالمان منضبط گذشته در عرصه مسائل سیاسی از سوی دیگر، تحقق یابد. در واقع باید کار علما را رفتارشناسی کنیم و از آنجا استنتاج گزارههای فقهی را داشته باشیم.
ضمانت اجرایی احکام فقه سیاسی به چیست؟
اگر حکومتی، حکیم و مسئولان فرهیخته داشته و حاکمیت هم حاکمیت اسلامی باشد و در رأس آن ولی فقیه آگاهی باشد، طبیعتا فقه سیاسی اسلام ضمانت اجرا پیدا میکند. البته این جریان مرتبا باید از سوی اندیشمندان، دانشمندان و کسانی که نظریهپرداز و نوآور و بهعبارتی متضلع و هنجارشناس هستند و از سوی دیگر از جانب متصدیان امر، حمایت شود. یعنی در این امر، هم باید بعد علمی قضیه بهشدت کنترل و تغذیه شود و هم بعد عملی. اگر این دو دست به دست هم بدهند، ضمانت اجرایی مصداق پیدا میکند و متقابلا چنانچه به هر دلیلی هر کدام از این دو نباشند، مطمئنا به آسیبی تبدیل میگردند.*