از کاربرد عقل در فقه تا عقلانیت فقهی
- در تاریخ ۱۳ آذر ۱۳۹۴
- ساعت ۲۰:۲۲
- پرینت مطلب
خلاصه خبر :
از کاربرد عقل در فقه تا عقلانیت فقهیآیا میتوان معقولیتی به نام معقولیت فقهی را نام برد؟
در پاسخ به این سؤال باید ابتدا مفهوم عقل وجایگاه آن در فقه را بررسی کنیم تا خود به خود نقش عقلانیتی که از فقه به دست می آید در تحول علوم انسانی مشخص شود وقتی ما پیشینه این پرسش کهن را رصد می کنیم می بینیم که در زمان حضرات معصومان علیهم السلام این پرسش مطرح بوده است که ما العقل؟
حتی گاه انگشت روی شخص می گذاشتند و مثلا سوال می کردند آنچه را که معاویه دارد آیا عقل نیست؟ به موازاتی که سؤال کهن است پاسخ ها نیز همین طور قدیمی است و شاید کمتر واژه ای مانند عقل تفاسیر گوناگونی از آن ارائه شده باشد به چند دلیل نخست آنکه عقل در دسترس نیست و مثل چشم و دست و پا ظهور و بروز ندارد بنابراین باید عقل را کشفانی کرد دوم آن که چون واژه مقدسی است طبیعتا افراد تلاش میکردند آن را به گونههای مختلف تفسیر کرده تا آن چنان که خود می خواهند از آن بهره جویند یعنی واژه ای بوده که می شد از آن سوء استفاده کرد به همین دلیل حکیم متأله ملاصدرا در اسفار می گوید اگر ما درباره عقل یک دانش تعریف کنیم کاری بجاست در آثار اسلامی ما تفاسیر و تقسیمات گوناگونی از عقل ارائه شده است مثل قدسی و غیر قدسی عقلی که استدلالیان از آن استفاده می کنند و طبیعتا هم پایشان چوبین بود و عقلی که اهل شهود عرفان از آن بهره میجویند عقل زمینی و عقل آسمانی عقل دینی و غیر دینی و.... که بنده نیز در کتاب فقه و عقل به تفصیل به آن اشاره کردهام قابل توجه است در تراث اسلامی ما ـ نصوص و نه متون مانند قرآن و روایات، هر کجا که عقل ارائه شده به عنوان یک نیروی قدسی تعریف شده است. عقل چیست؟ «العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» در سخنان امامان، عقل به یک نیرو و یک قوه تفسیر شده است که کار آن درک است: حسن و قبح را ادراک کرده به نیکیها هدایت می کند و از شرور باز می دارد؛ اگر انسان ها از آن بهره مند شوند، به بهشت می رسند: «و اکتسب به الجنان» و چنا ن چه از آن بهره برند خدای رحمان عبادت می شود «ما عبد به الرحمان » و هیچ گاه عقل به قدسی و غیر قدسی، زمینی و آسمانی و... تقسیم نشده است؛ هر جا سخن از عقل شده است از کارکردهای آن سخن به میان آمده است و کارکرد ها نیز همه مثبت هستند. بنابر آن چه گفته شده عقل نیرویی است قدسی که کارکرد آن درک و هدایت به خیر و بازداشت از گمراهی است و تقسیم و محدودیت کارکرد هم ندارد. آری در حوزه هایی چون ذات باری تعالی به ما توصیه شده که تفکر نکنیم (فکر کار عقل است) :«لا تتفکروا فی ذات الله» این معنای فلسفی زیبایی دارد و آن این که اگر عالم بخواهد به کنه معلوم پی ببرد یا باید در سطح معلوم باشد یا بالاتر از آن اگر عالم دون معلوم باشد نمیتواند به کنه معلوم پی ببرد؛ بنابراین کسی که میخواهد خدا را بشناسد ـ العیاذ بالله ـ باید در حد خود باشد و هیچ کس این گونه نیست؛ از این رو هیچ کس خدا را نمیشناسد حتی پیامبر. «یا من لا یعرف کیف هو الا هو» این نکته دارای معنایی است و معنای آن این است که پس پیامبر هم آن طور که باید بشناسد نمیشناسد بنابراین در روایات آمده است که شما نمیتوانید خدا را دقیق بشناسید؛ باید آثارش را بشناسید حتی ممکن است گفته شود چنان چه عالم در سطح معلوم هم باشد نمیتواند معلوم را بشناسد و باید بالاتر باشد البته این بدان معنا نیست که عقل منع شده است بلکه در حوزه هایی از توان رسیدن برخوردار نیست ولی ما معتقدیم در حوزه شریعت به معنی الاعم که احکام باورها تربیت، صفات و اخلاق را در بر می گیرد عقل میتواند به جستجو بپردازد البته در شریعت به معنی الاخص دخالت عقل حوزه هایی دارد که مفصلا درکتاب فقه و عقل به آن اشاره کردهایم.
آیا شما تقسیم عقل به اسلامی و غیر اسلامی و یا قدسی و غیر قدسی را قبول ندارید؟
منظور بنده تقسیم ناپذیری عقل به اعتبار قدسی بودن و غیر قدسی بودن کارا بودن و ناکارا بودن است؛ و گرنه به اعتبار کارکرد ما عقل عملی و عقل نظری عقل استدلالی و ابزاری عقل تسبیبی و... داریم بزرگان هم ممکن است در این حوزه تقسیماتی را ارائه کنند بنده روی این تقسیم تاکید داشتم که چنان چه عقل به قدسی و غیر قدسی زمینی و آسمانی عقل مثبت و منفی و عقل ارزشی و ضد ارزشی تقسیم شود تقسیم نادرست و نادقیقی است.
نظرتان درباره روایاتی که به ناتوانی عقل در فهم دین پرداخته چیست؟
مرحوم مظفر حدیثی را در اصول فقه نقل می کند که گویی نوعی مذمت عقل یا نوعی محدودیت در کارکرد عقل است «ان الدین الله لا یصاب بالعقول».
در واقع این حدیث می گوید که با عقول نمی شود به دین خدا رسید حال اگر دین هم مطلق باشد چه شریعت چه باورها چه اخلاق ...را ه را می بندد طرفه اینکه ایشان این روایت را از شیخ انصاری در کتاب رسائل بازگو کرده و مشخص نیست شیخ آن را از کجا گرفته است این حدیث با این عبارت و سیاق وجود ندارد و حتی با سندی ضعیف هم در منبعی ذکر نشده است آنچه وجود دارد مثل عقول ناقصه یا عقول الرجال است که ناظر به عقل هایی هستند که برای قیاس به کار می بردند به همین دلیل هم با وصف ناقصه آمده یا با تعبیر عقول الرجال همراه است وقتی ما به شان صدور این روایات می نگریم متوجه می شویم که امام در چه فضایی این حدیث را بیان فرمودند یا این که افرادی بدون این که سراغ اهل بیت b بروند قرآن را تفسیر می کردند و ائمه b می فرمودند با این آرا و اوهامی که دارید و اسم آن را عقل می گذارید سراغ تفسیر قرآن نروید نکته دیگر آن است که با توجه به تعریف و تبیینی که از عقل ارائه شد آیا این عقل با چنین تعریف و ویژگی هایی منبع معرفت شناختی دین است؟ یا این که این تعریف عام که امکان دارد با قرار گرفتن ویژگی های دیگری در کنا رآن توانایی فهم دین و اراده شارع را داشته باشد؟ در پاسخ چنین به نظر می رسد در این که باید با چنین اوصافی همراه باشد بحثی نیست این که آیا باید ابزاری در کنار این ملاحظه کرد یا خیر؟ نیاز به بحث دارد برای مثال ممکن است برخی بگویند ما باید این عقل را وقتی به عنوان منبع معرفت شناختی دین به کار می بریم آن را در حوزه شریعت به معنی الاخص آن هم بخش عبادات به کار نبریم یا گفته شود که یافته ها و فهم عقل را باید با نصوص دینی مقایسه کرد و مقارنه ای صورت داد زیرا ممکن است به را ه خطا برود درباره قید اول بنده موافق هستم که باید در کاربرد نهاد عقل دقت کرد که آن را در کجا به کار می بریم مثلا در عبادات آن هم جزئیات آن و در تعبدیات نباید به کار برد ولی این که در هر کجا باید مقارن با به کارگیری عقل نصوص را هم دید و آیات را هم ملاحظه کرد لازم نیست چون معتقدم که هیچ گاه چنین عقلی با نصوص معتبر نا همسویی ندارد.
آیا انسان ها در مقام خارج از چنین عقل قدسی و منزهی برخوردارند به تعبیر دیگر آیا چنین عقلی ممکن است در مقام واقع و عمل به منصه ظهور برسد چون آن قدر عقل در این دنیا مشوب و درگیر احساسات مسائل نفسانی و خطاها قرار می گیرد که ممکن است رسیدن به واقع و درک مفسد ه یا مصلحت واقعی اتفاق نیفتد به عبارت دیگر ثبوتا چنین توانایی را دارد ولی در مقام اثبات ممکن است به طور کامل چنین توانایی را نداشته باشد و از حجیت ساقط شود باید گفت عقل به عنوان قوه قدسی مشوب نمی شود آن چه شما می فرمایید ممکن است وهم و خیال باشد در بسیاری از موارد عقل می تواند به تعبیر بنده اگر لباسی به تن دارد از تن در بیاورد برای مثال در مسائل اعتقادی مانند این که جهان هستی صانعی دارد که حکیم عالم قادر و خالق است این که باید برا ی هدایت انسان بزرگانی از آسمان بیایند و این که باید جریان هدایت به درازای عمر بشر امتداد یابند آیا می توان گفت که عقل آن قدر مشوب به دنیا و شهوات می شود که کارکرد کشف و فهم خود را از دست می دهد؟ این ها چیزهایی نیستند که عقل نتواند خود را از آن ها برهاند و ادراک نکند به عبارت دیگر عقل به غیر از این که درک دارد توان این که خود را ا زدست موانع فهم نیز برهاند دارد و این را صاحب درک که همان عاقل باشد در درون خود می یابد اگر خواسته باشیم در مباحث اخلاقی وارد شویم باید بگوییم ممکن نیست عقل خوب بودن ایثار انفاق و تعاون و بد بودن حسادت ریا و سوء ظن را درک نکند در شریعت به معنی الاخص در این که وفای عقود امری بایسته است «اوفوا بالعقود» و این که نباید خیانت کرد ان الله یأمرکم أن تؤدوا الامانات الی اهلها» (نساء:58) را عقل به راحتی درک می کند البته ممکن است در مواردی احساسات غلبه کرده و شخص آنچه مقتضای درک احساسات است را به نام عقل بداند آن کاربر و کسی که می خواهد از عقل استفاده کند نیز ممکن است دچار چنین اشتباهی شود به عبارت دیگر توهم عقل را به جای عقل بنشاند ولی بروز چنین مواردی اندک است و عقل میتواند خودش را تجرید کند البته باید این را هم افرزود که ما در کاربرد عقل باید هماره مواظب باشیم تا مبادا توهم عقل را جایگزین عقل کنیم نهادهای مقدس و خوبی مانند مصلحت و عرف در عین این که کاربر شان ضروری است چنان چه به درستی مورد استفاده قرار نگیرد می توانند بسیار خطر ساز شوند
با تعریفی که حضرتعالی از عقل دارید کارکرد آن را در فهم معارف دینی تا کجا میبینید؟
عقل همیشه مدرک کلیات است عقل هیچ گاه مدرک جزئیات نیست به همین دلیل شما نمیتوانید جزئیات را از عقل سوال کنید هیچ وقت نمی توانید بپرسید که پلاک خانه فلانی چند است اسم پسر فلانی چیست یا آن مایع را بخورم یا نخورم چه میداند می گوید اگر آب است بخور و اگر سم است نخور دو قاعده کلی کل ماء یشرب و کل سم یقتل و لا یشرب در این موارد یا تجربه یا نقل (حدیث یا آیه ) به کمک عقل می آید از این رو شما هر گاه خواستید در یک مورد خاص از عقل داوری بگیرید باید برای آن وصف جزئی را بیان کنید برای مثال به عقل بگویید که یک فقیر و درمانده ای هست که نیاز به کمک دارد و اگر به او کمک نشود تلف خواهد شد کمک کنم یا نه؟! عقل می گوید که هر درمانده ای که نیاز به کمک دارد ومانعی هم برای کمک کردن وجود ندارد باید کمک شد یعنی یک گزارش حسی را با چشم می بینید که یک فقیر و درمانده این جا افتاده نیاز به کمک دارد و شما نیز قادر به کمک هستید این ها همه تجربه است حس است با این حس به عقل گزارش میدهید وعقل حکم کلی آن را می گوید درباره نسبت عقل با مجموعه دین باید گفت عقل ابزار کشف است و دین مکشوف برای مثال باورهای دینی بخشی از دین است خدایی هست امامی هست معادی هست صفات حداوند و.... این ها را عقل درک و کشف می کند پس باورهای دینی مکشوف و عقل کاشف می شود در شریعت به معنی الاخص یعنی احکام مواردی است که عقل نمی تواند ورود پیدا کند مانند جزئیات عبادات ولی اصل عبادت یک مسئله عقلی است و عقل می تواند ورود پیدا کند در چنین مواردی نیز عقل کاشف می شود و آن شریعت به معنی الاخص و یا اراده شارع مکشوف می شود و ما می توانیم اراده شارع را از طریق عقل کشف کنیم اخلاق هم این گونه است یعنی ما می توانیم اخلاق محموده و اخلاق غیر محموده را از طریق عقل درک کنیم
بنابراین عقل کاشف است وشریعت و دین مکشوف البته عقل خالق نیست از این رو نمی تواند قانون خلق کند بلکه آن چه را که قانون است و اراده شارع به آن تعلق گرفته عقل کشف می کند
نسبت عقل و چگونگی ارتباط آن با نقل ـ به عنوان منبع دیگر کشف و فهم دین ـ چگونه خواهد بود ؟
پاسخ واضح است در مواردی رتبه عقل بر نقل مقدم است مواردی که مربوط به اثبات اصل دین یعنی خداوند و اثبات پیامبری پیامبر اسلام aاست با نقل قابل اثبات نیست آیا ما می توانیم وجود صانع را با قرآن ثابت کنیم؟ مگر این که بگوییم قرآن معجزه است و عقل ما بگوید که این را یک موجود طبیعی نمی تواند خلق کند پس صانع خلق کرده است بازهم به عقل برمیگردد بنابراین عقل در ساحت هایی ورود پیدا می کند که نقل نمی تواند در آن حوزه وارد شود نه این که اگر این کار را بکند اشکال دارد بلکه فایده ای ندارد مثل کسی که از خودش ستایش کند در بخشی از ساحت های دین نقل و عقل در کنار هم قرار می گیرد مثل شریعت به معنی الاخص وجوب امانت رد امانت خداوند متعال در قرآن می فرماید «ان الله یامرکم ان تؤدوا الامانات الی اهلها» عقل هم درک می کند از این رو فقیهان ما هنگامی که به بحث وجوب و رد امانت می رسند می گویند ادله اربعه بر آن دلالت دارد قرآن سنت عقل و اجماع و این ها در عرض هم هستند در بعضی مواقع عقل در طول نقل است یعنی نقل را تفسیر می کند نقلی را که ممکن است ظاهری عام داشته باشد خاص معنا می کند یا برعکس این همان کارایی ابزاری عقل است ابزاری به این معنا که وسیله ای در خدمت نص است و آن را تفسیر می کند این جاست که ممکن است عقل نص عام را تخصیص زده یا حتی نص خاص را تعمیم بدهد گرچه ممکن است بگوییم این تخصیص نیست بلکه تخصص است به عبارت دیگر کشف محدودیت است چرا که تخصیص یعنی اول عام باشد وبعد شاخ وبرگ آن را بزنند تخصص آن است که از ابتدا محدوده بوده ولی عام نما بوده که عقل می
آید و پرده بر میدارد لذا به طور خلاصه می توان گفت نسبت عقل و نقل بسته به مورد تفاوت دارد در برخی موارد عقل بر نقل مقدم است در برخی موارد عقل بر نقل مقدم است در برخی موارد عقل و نقل هم عرض اند و در برخی موارد هم نقل مقدم بر عقل است
در مسیر فهم آموزه های دین چه کارکرد هایی را می توان برای عقل بر شمرد ؟
عقل دارای کارکرد های مختلفی است یکی از کارکردهای عقل کارکرد استقلالی است یعنی
آنجا که به عنوان یک سند، در کنار قرآن و سنت قرار گرفته و کاشف از اراده شارع میشود. حتی جایی که اصلاً ممکن است نصی هم نداشته باشد، عام یا خاص، ولی عقل خودش وارد صحنه می شود. بنابراین عقل سند می شود؛ سند کشف اراده شارع، همانند قرآن.
کارایی دوم، کارکرد ابزاری است؛ آنجا که در خدمت یک نص دینی و نص نقلی قرار می گیرد و نص را تفسیر می کند.
کارکرد سوم نیز کارکرد تامینی و ترخیصی است؛ یعنی آنجا که عقل اراده شارع بر حکمی را کشف نمی کند و شما را رها می کند؛ به عبارت دیگر می گوید در اینجا اراده شارع وجود ندارد و بدین ترتیب به شما امنیت خاطر می دهد. همچنین آنجا که می گوید قبح عقاب بلا بیان یا برائت عقلی است و ترخیص می دهد. همچنان که می دانیم برائت حکم نیست، عدم الحکم است؛ کشف اراده شارع نیست، عدم اراده شارع است؛ به ویژه بر این اساس که ما اباحه و ترخیصات را اصلاً حکم نمی دانیم و احکام خمسه تکلیفی را قبول نداریم و می گوییم که احکام چهار تاست: واجب، حرام، مستحب و مکروه این می شود کارکرد سوم که کارکردی مهم است. لازمه چنین اباحه ای قاعدتاً حکم نیست، عدم الحکم است.
کارکرد چهارم، تسبیبی است؛ یعنی آنجایی که عقل سبب جعل قوانینی است که از آن می توان اراده شارع را کشف کرد.بسیاری از ابزارهای استنباط ما قواعد عقلی هستند که ما می توانیم
از این قواعد، احکامی را جعل کنیم؛ مانند قاعده نفی ضرر، قاعده نبود حرج و قاعده نبود عسر. در این موارد ازآنجا که عقل سبب جعل قوانینی است که اراده شارع را کشف می کند، کارکرد مزبور را «تسبیبی» نامیدیم؛ مانند قوانین کلی که عقل ما این ها را درک می کند و خود به طور مستقیم حکم شرعی نیست؛ ولی ابزاری برای تشخیص حکم شرعی است. قاعده ای همچون: «لا ضرر» که مفادش وجوب یا حرمت یک چیز نیست، ولی از آن می توان صدها مورد اراده شارع را کشف کرد. البته این کارکرد را می توان ذیل کارکرد استقلالی لحاظ کرد.
در هر صورت این ها ساحت های درک عقل هستند؛ البته هر یک محدودیت خود را هم دارند؛ برای مثال، در کارکرد سوم (تأمینی و ترخیصی)، عقل (قبح عقاب بلا بیان یا برائت عقلی) همچنین در کارکرد ابزاری، برای استفاده از عقل در تفسیر قرآن، نمی توان سریع داوری کرد؛ بلکه باید مجموعه اسناد را ملاحظه کرد و بعد عقل در کنار آن مجموعه، یک اشراف کامل بر مجموعه نصوص ایجاد کرد که حتی الامکان عقل باشد نه توهم عقل و اگر به لحاظ واقعی عقل بود، شرط دیگری ندارد.
آیا در موارد استقلالی، حاکم عقل است؟
ما دو تعبیر در این باره داریم: نخست، «حکم عقل» و دوم، «درک عقل» اصلاً جمله کلیدی«حکم» است، «کل ما حکم به العقل، حکم به الشرع».
ببینید حکم به معنای مولوی بودن و فرمان دادن، تنها از آن خدا یا نهادی است که خداوند قرار داده؛ مانند اینکه خداوند بگوید این پیامبر(ص) یا امام (ع) هر چه فرمود اطاعت کنید. اینکه چرا مولوی بودن از آن خداست سری دارد؛ چون خدا هستی بخش است و جز هستی بخش نمی تواند فرمان بدهد. بر همین اساس، عقل نمی تواند فرمان بدهد؛ این ادراک خیلی دشواری نیست و شما می توانید آن را در خودتان نیز بیابید. اگر زمانی که از خواب بیدار می شوید، عقل به شما بگوید بیدار شوید و شما نیز مخالفت کنید، چه اتفاقی می افتد؟ بخواهد شما را عقاب کند، جهنم و بهشتی ندارد؛ نهایتاً شما را به بهشت هدایت می کند؛ چرا که کار آن هدایت و توصیه است.
می گویید پس رابطه اش با حکم خدا چگونه برقرار می شود؟ عقل بایستی درک کند؛ از این رو می گوید اگر این کار را انجام ندهی شارع تو را عذاب کرده یا پاداش می دهد. بر این اساس عقل مولویت ندارد، بلکه عقل درک دارد. اصلاً تصور این با تصدیق اش یکجاست، مثل دو دو تا چهارتا است فقط باید درست تصور شود.
اینجا ممکن است سوالی به ذهن خطور کند که چنانچه عقل فقط مولویت شارع را درک کند، چگونه گفته می شود هر حکمی که عقل درک می کند ارشادی است، با توجه به اینکه حکم ارشادی قسیم حکم مولی است؟
پاسخ این است که متاسفانه اصطلاح ارشادی و مولوی به غایت به هم ریخته است. اینجا که عقل مولوی بودن حکم شرع را درک میکند، حکم عقل ارشادی است، اما مدرکش مولوی است، به عبارت دیگر«الارشاد قسمان: مولوی و غیر مولوی». چنان که «المولوی قسمان: ارشادی و غیر ارشادی». البته تفصیل این مطالب، نیازمند مجالی دیگر خواهد بود ودر بخش پایانی کتاب «فقه و عقل» به آن پرداخته شده است.
بر اساس آنچه فرمودید، عقلانیت فقهی را چه می دانید؟
این جایگاه عقل در فقه شیعه ست وقتی ما فقه را بر پایه عقل و عقلانیت نهادیم سبب رشد شیعه و دین خواهد بود؛ چرا که نمود دین عمدتاً در قالب فقه است. البته ما از نسبت بین فقه و عقل نیز در این گفتار صحبت به میان آوردیم که در برخی موارد مکمل یکدیگر و در برخی موارد، عقل حاکم بر فقه است.
بعد از آمیختن این دو به یکدیگر عقلانیت فقهی شکل می گیرد که باعث رشد و نمو در عرصه های تجویزی علوم انسانی است؛ چرا که میدانید رابطه بین فقه و بقیه علوم انسانی گاهاً حاکم و محکوم و البته گاهاً بی ارتباط هستند. مثلاً مجال فقه تجویز است و لذا در بخش توصیفی علوم انسانی هیچ ارتباطی برقرار نمی کنند، ولی ممکن است بخش تجویزی علوم انسانی با فقه اصطکاک پیدا کنند و آنجا کارایی عقل آمیخته با شرع مشخص می شود و می تواند برای برون رفت از مشکل ما را رهنمود دهد.