چگونگی تحقیق درباره حضرت امام خمینی (ره)
- در تاریخ ۱۹ دی ۱۳۹۴
- ساعت ۲۳:۰۳
- پرینت مطلب
خلاصه خبر :
چگونگی تحقیق درباره حضرت امام خمینی (ره)بفرمائيد فردي كه ميخواهد درباره حضرت امام به تحقيق بپردازد بايد چه مقدماتي را دارا باشد. آيا بايد با علم خاصي چون فقه و عرفان آشنا باشد يا اينكه با رشتههاي جديد دانشگاهي نظير علومسياسي يا مديريت آشنا باشد؟
بسم اللّه الرحمن الرحيم والحمدلله والصلوة والسلام علي رسول اللّه و علي آله آل اللّه، الذين بهم فتح الله و بِهِم يختِمُ و لعنة الله علي اعدائهم اعداءِ اللّه
اين دقتي كه در فرمايش شما شد، مرا به اين نتيجه رساند كه شما سه سؤال داريد كه آنها را در يك سؤال خمير كردهايد. براي پاسخ دادن به اين سؤالات، آنها را از يكديگر تفكيك، و به ترتيب آنها را عرض ميكنم.
سؤال اول شما اين است كه آيا محقق اين موضوع نياز دارد كه با علوم دانشگاهي آشنا باشد. به نظر من پاسخ روشن است كه خير. نيازي به تحصيلات دانشگاهي ـ بدين معني كه محقق [آثار] امام حتما دورههاي دانشگاهي گذرانده باشد ـ نيست. تحصيلات دانشگاهي به تعبير ما طلبهها، طريقيت دارد نه موضوعيت. البته اگر كسي تحصيلات دانشگاهي مثلاً در رشته علوم سياسي داشته باشد يا اينكه به طور شخصي مطالعاتي در علوم سياسي كرده باشد، وي نيز ميتواند در مورد حضرت امام تحقيق كند اما ضرورت ندارد.
راجع به بخش ديگر سخن شما كه آيا بايد محققِ امام با علم خاص آشنا باشد، توجه داشته باشيد كه دو نوع تحقيق درباره شخصيت فردي ميتوان انجام داد: 1ـ گاهي هدف تحقيق اين است كه محقق ميخواهد پرتوي از شخصيت فرد را بفهمد و بشناسد ولو اين پرتو به گفتههاي ديگران مستند باشد. روشن است كه اين نوع تحقيق كه در واقع ميتوان نام تتبّع بر آن نهاد، نيازي به آشنايي با علم خاصي چون فقه و عرفان ندارد. فرض كنيد كه وقتي راجع به امام ميخواهد تحقيق كند از زيد و عمر و ديگران پرس و جو، و گاهي يقين نيز پيدا ميكند بدون اينكه به فقه و عرفان و فلسفه آشنا باشد.
2ـ گاهي هدف تحقيق، شناختنِ فرد و فهميدن نظريات و كشف شخصيتِ فرد است. در اين نوع تحقيق، محقق اجازه تحليل به خود ميدهد و حتي به نقد و ردّ نظريات فرد ميپردازد. فرض كنيد محقق ميخواهد نظريات فقهي امام را بفهمد و به نقد و ردّ يا تأييد سخنان امام و آوردن دلائل مؤيد ديگري براي آنها بپردازد. شكي نيست كه نام تحقيق شايسته اينگونه شناخت شخصيت فرد است. البته چنين محققي به آشنايي با علم خاص نياز دارد. اگر قصد دارد شخصيت فقهي حضرت امام را ـ يا هر شخصيتي ـ بررسي كند بايد با فقه آشنا باشد. اگر ميخواهيم شخصيت عرفاني حضرت امام را بررسي كنيم بايد با عرفان آشنا بود. بنابراين در قسمت دوم نتيجه ميگيريم كه آشنايي با علم خاصي در صورتي كه محقق بخواهد به نقد و ردّ و تأييد و تثبيت بپردازد، نياز است وگرنه در صرفِ تحقيق كه هدف، شناختِ پرتوي از شخصيت فرد باشد. نيازي به يادگيري علم خاص نيست.
بخش سوم سؤال شما كه در قسمت اول سؤال قرار گرفته، چنين است كه محقق امام چه مقدماتي بايد دارا باشد تا بتواند به تحقيق درباره امام بپردازد. به نظر من با پاسخي كه به قسمت دوم سؤال شما دادم، پاسخ اين بخش از سؤال شما را نيز دادهام. هر فردي كه به تحقيق درباره فقه امام ميپردازد بايد به فقه وارد باشد و همينطور در تحقيق درباره علوم ديگر در ديدگاه امام، محقق بايد به همان علم وارد باشد. اگر ميخواهد شخصيت اصولي حضرت امام را بشناسد بايد اولاً با علم اصول آشنا باشد و ثانيا نظريات را در علم اصول تحقيق كند. به تعبير ما طلبهها هم كُبرويا تحقيق كند يعني با اصول آشنا شود و هم صُغرويا تحقيق كند؛ يعني ببيند كه امام در اصول چه چيزهايي دارد. اگر قصد دارد در شخصيت فقهي امام تحقيق كند اول بايد با فقه آشنا شود كبرويا و بعد ببيند كه امام در فقه چه چيزهايي دارد، صغرويا.
چنين تحقيقي خاص شخصيت امام نيست بلكه در تحقيق درباره هر شخصيتي، اول بايد آن گرايش خاص را شناخت و بعد ديد كه آن شخصيت در آن گرايش خاص مطالبي دارد يا خير.
امروزه از نظر و عمل امام توسط حوزويها تفاسير مختلفي ميشود، دليل اختلافات در تفاسير را چه ميدانيد؟
اولاً، اختلاف در تفسير انحصار به حوزويها ندارد. در دانشگاه نيز چنين است. همچنين شخصيتها و گروههاي سياسي مختلفي نيز چنين ميكنند و با استناد به گفتار امام، تفاسير مختلفي ارائه ميكنند. پس اختلاف در تفسير به حوزويها منحصر نيست.
سؤال شما را من بدين صورت تكميل ميكنم كه علت اختلاف صاحبان انديشه در تفسير چيست. اين موضوع علل مختلف ميتواند داشته باشد كه مهمترين آنها به قرار ذيل است:
1ـ جهل: براي اظهار نظر درباره هر فردي بايد مجموعه كلام او را ديد و نبايد به جزئي از كلام او اكتفا كرد. براي تفسير قرآن و استخراج نظر قرآن درباره موضوعي خاص بايد مجموعه آيات را در نظر گرفت. مثال روشن اين نوع برداشت همان دزدي است كه چهار نان دزديد و به چهار فقير داد: امام صادق به او اعتراض ميكند كه چرا چنين كردي. دزد در توجيه عمل خود به امام صادق ميگويد كه مگر در قرآن نيامده است كه «مَن جاء بالحسنة فله عشرُامثالها و من جاء بالسيئة فلايُجزي الامثلها». من چهار نان دزديدم چهار گناه كردم اما چهار نان را صدقه دادم و چهل حسنه نصيبم ميشود. حضرت ميفرمايد كه به دزد گفتم كه خدا تو را مرگ دهد. آيا نشنيدهاي كه «انّما يَتَقبّلُ اللّه من المتقين». خداوند ميگويد ما از متقين ميپذيريم و نه از مال دزدي. متأسفانه ما امروزه درگير اين مسأله هستيم كه قرآن بهطور ناقص تفسير ميشود و مفسران ناآگاه، كلام قرآن را بهطور جامع در نظر نميگيرند. اصلاً نظر ما اين نيست كه تفسير قرآن در انحصار حوزه باشد. اما حداقّل بايد مفسر قرآن تخصص داشته باشد. مفسران بسياري امروزه وقتي به تفسير قرآن ميپردازند بعضي آيات قرآن مدّ نظرشان است و برخي ديگر را فراموش ميكنند. كلام امام هم، البته با تفاوت رتبه چنين است. نبايد بعضي كلام امام را مدّ نظر قرار دهيم و از ديگر گفتههاي ايشان چشمپوشي كرد. امام گفتهاند كه «مقابل ظلم بايستيد» اما آيا بايد مقابل بقّال سر كوچه ايستاد. مصداق ايستادگي مقابل ظلم يعني در برابر دشمن نه اينكه در برابر همسايه مسلمانِ خاطي بايستيم. در اين مورد، اصل بر، گذشت است. در نهجالبلاغه، حضرت علي (ع) ميفرمايند «رُدّ الحَجَر مِن حيثُ جاء» كه مضمون فارسي آن چنين است كه «جواب سنگ، سنگ است». اما حضرت علي (ع) در جاي ديگر ميفرمايند بايد «انسان گذشت داشته، و اهل عفو باشد». جمع بين اين دو سخن چنين است كه در صورتي كه دشمن سنگ زد، نبايد گل پرتاب كرد و آن را مُضحك ميداند. اما اگر برادر مسلماني، مثلاً يك راننده تاكسي وقتي زور گفت اصل بر آن است كه بايد گذشت كرد.
كلام حضرت امام هم، چنين است. جهل به مجموعه كلام امام باعث ميشود كه افراد تفسيرهاي مختلف داشته باشند و افراد مختلف به بخشهاي متفاوتي از كلام امام متوسّل گردند.
2ـ غرض ورزي: بعضي گروهها و شخصيتهاي سياسي براي دستيابي به اغراض سياسي خود بهطور گزينشي از كلام امام بهره ميگيرند. گروههاي سياسي در راه توجيه هدف خودشان از مقبوليت امام و ايشان بهطور گزينشي استفاده ميكنند.
3ـ كلام امام هم همانند بسياري از كلامها و متون ديگر داراي محكم و متشابه است.
محكم و متشابه بودن كلام امام چيزي غير از جهل و غير از غرضورزي است؛ يعني اينكه خصوصيت كلام امام اينگونه است كه بعضي از بيانات ايشان تفسيرهاي مختلفي برمي دارد و اختلاف در برداشت وجود دارد. اما آنچه به نظر حقير بايد درباره نظر و عمل امام بيان كرد اين است كه نظر و عمل ايشان متناقض نيست. بنده كه از سال 57 تا زمان فوت امام بيانات امام را دنبال ميكردم تناقضي در بيانات ايشان نديدهام.
جنابعالي فرموديد كه كلام امام داراي محكم و متشابه است بنابراين امكان ابراز تفسيرهاي مختلف از نظريات ايشان وجود دارد و به علاوه ابراز تفسيرهاي مختلف از نظريات ايشان مجاز ميشود. با اين مقدمه، فرض كنيد كه دو محقق به تحقيق درباره حضرت امام پرداختند و به دو نتيجه مختلف و حتي متناقض دست يافتند، آيا ميتوانيم ميان نتايج اين دو قضاوت كنيم. اين سوال وقتي اهميت ويژه مييابد كه حضرتعالي روش جامع نگرانه را به عنوان روشي براي تحقيق درباره امام پيشنهاد كرديد.
شكي نيست كه وقتي دو برداشت را كنار هم بگذاريم، در بسياري موارد ميتوان قضاوت كرد كه تفسير كدام يك به حقيقت كلام امام نزديكتر است. در مناظره دو مفسر امام حتما يكي از آن دو قانع خواهد شد؛ البته اگر آن دو غرضورزيها را كنار بگذارند. البته اين امكان هم است كه هيچ يك قانع نگردد؛ هر چند موارد آن كم است، در هر حال، وجود دارد.
ظاهرا يكي از پيشفرضهاي پاسخ شما به اين است كه ميتوان تفسير دو مفسر را با بيطرفي كامل بررسي، و قضاوت كرد كه كدام يك به واقعيت نزديكتر است. آيا چنين چيزي ممكن است؟
بله، به نظر ما ممكن است و اين فكر كه نميتوان بهطور كامل بيطرفي اتخاذ كرد؛ حتي خلاف بعضي ادلّه ماست. انسان ميتواند فرض كند كه خودش هيچ خطي ندارد و خودش را خالي از نظر و افكار كند و به بررسي نظريات آن شخص بپردازد؛ حتّي اگر امكان اين كار بهطور كامل نباشد، بسيار ميتواند به ما كمك كند. تفاوت است ميان كسي كه مثل انسان سانسور شده فكر ميكند يا اينكه سعي ميكند سانسور شده فكر نكند. ما آياتي نيز در قرآن داريم كه مژده كمك به چنين كساني ميدهد كه سعي ميكنند بيطرف، آراي ديگران رابشنوند و بررسي كنند. ما در اين راه به برخي عوامل معنوي نيز اعتقاد داريم. با از بين رفتن غرض شخصي ما ميتوانيم در بسياري از موارد بدرستي به نظريات امام دست يابيم.
با توجه به اينكه حضرتعالي مقالاتي نيز درباره اجتهاد در ديدگاه امام داريد، بفرماييد كه وجه افتراق فقه سنتي و فقه پويا چيست؟
شما فرموديد كه فقه پويا و فقه سنتي. من اول سؤال را اصلاح ميكنم. سؤال شما حاكي از تلقي است كه بسياري افراد دارند و در سؤال شما هم نمايان است و آن، اين نظر است كه فقه پويا در مقابل فقه سنتي است و چون فقه پويا و فقه سنتي را دو جريان محسوب ميكنند، سؤال ميشود كه اين دو چه تفاوتهايي دارند. برداشت بسياري ديگر نيز همين است كه اين دو جريان وجود دارد و امام اين دو جريان را شناخته بود و طرفدار فقه پويا بودند. در صورتي كه ظاهرا جايي در آثار امام پيدا نميشود كه ايشان فقه پويا را مقابل فقه سنتي قرار داده باشند؛ يعني اينكه امام چنين سخني نگفته است كه ما دو جريان در فقه داريم: سنتي كه پويا نيست و پويا كه سنتي نيست. از مجموعه كلام امام چيزي در نميآيد كه فقه سنتي پويا نيست و فقه پويا سنتي نيست، بلكه برعكس از موارد متعددي از بيانات امام چنين استفاده ميشود كه فقه سنتي، پوياست با اين نكته كه در گذشته به شكلي اجتهاد ميشده و امروز به شكل ديگري و چنين نبوده است كه فقه سنتي، در مقطع زماني خود پويا نبوده است. تعبيري كه حضرت امام به فقه جواهري دارند، فقه جواهري شاه فرد فقه سنتي است و فرد اعلاي فقه سنتي است. پس، اين دو موضوع كه حضرت امام از طرفي بخواهند فقه سنتي را ردّ كنند و از طرفي ما را به فقه جواهري دعوت كنند، قابل جمع نيست.
مرحوم امام تا بدانجا كه بنده بررسي كردهام معتقد نيستند كه دو جريان در فقه داريم كه اين دو جريان مقابل هم هستند. البته عرض كنم كه بايد مجموعه كلام امام را ديد و بر اين اساس نظر داد. نظر بنده اين است كه از مجموعه كلام امام چيزي برنميآيد كه نشان دهد امام معتقد به دو جريانِ مقابل هم در فقه هستند.
سؤال شما را ميتوان اين چنين اصلاح كرد: وجه افتراق فقه پويا و غير پويا چيست؛ گرچه ممكن است كه فقه گذشته ما هم پويا بوده باشد. پس ما به بررسي وجوه افتراق فقه پويا و غير پويا ميپردازيم. حقير اخيرا مقالهاي با همكاري يكي از دوستان ديگر نوشتهام. عنوان مقاله «ديدگاه امام درباره اجتهاد» است و به نظريات امام خميني درباره اجتهاد و عمدتا به اجتهاد در مورد مسائل روز پرداختهايم. در آن مقاله شرايط فقه پويا را مفصلاً عرض كردهام. بهطور خلاصه عرض كنم كه در آنجا ما بيان كردهايم كه اجتهاد شرايط عامّهاي دارد كه حضرت امام نيز در رساله اجتهاد و تقليد برشمردهاند؛ نظير آشنايي با ادبيات عرب و آشنايي با علم حديث و آشنايي با آيات الاحكام، شناخت علم رجال، معرفت به علم اصول، شناخت منطق تا حدودي (كه حضرت امام اين شرط را دارند ولي نظر ما اين است كه شناختن منطق ضرورت ندارد). اين شرايط، شرايط عامّه اجتهاد است كه نوعا هم عالمان پيشين بيان كردهاند. علاوه بر حضرت امام ميتوان از عالمان ديگري نظير شهيد اول و شهيد ثاني نام برد كه اين شرايط را برشمردهاند. در آنجا بيان كردهايم كه اگر بخواهيم اجتهاد را بالنده و پويا و پاسخگو و قابل اجرا در اين زمان و حلال مسائل پيچيده روز نماييم، علاوه بر آن شرايط عامّ بايد شرايط ديگري نيز برآورده شود. بخشي از آن شرايط را كه ما در مقاله برشمردهايم، مختصرا اشاره ميكنم.
1ـ تشخيص موضوع: يعني امروزه اجتهاد نميتواند در بسياري مسائل، مكلف را به حال خودش بگذارد و حكم را صادر كند و تشخيص موضوع را به عهده مكلف بگذارد؛ مثلاً امروزه اجتهاد نميتواند چنين حكم دهد كه مبارزه با ظلم واجب است اما تشخيص اينكه ظالم كيست را برعهده مكلف بگذارد كه تحقيق كند. نميتواند چنين حكم دهد كه توسعه سياسي اشكالي ندارد اما مصداق توسعه سياسي را معين نكند. به نظر ما چنين حكم دادني فقه را از بالندگي مياندازد. اين قبيل مسائل با مسائل سادهاي از قبيل آنچه در زير متذكر ميشويم تفاوت اساسي دارد. تشخيص مصداق توسعه سياسي يا ظالم غير از اين است كه فقيه حكم كند كه شراب حرام است و تعيين مصداق آن را به عهده مكلف بگذارد يا اينكه فقيه حكم كند كه نماز براي مسافرت بيش از 4 فرسخ شكسته ميشود و بعد تعيين مصداق را كه از تهران تا كجا 4 فرسخ ميشود، برعهده مكلف گذاشته شود.
اين موضوعات همينطور است. حتي نظر مقلّد بر نظر فقيه مقدّم است. اما در مسائل كلان و پيچيده امروز نميتوان تشخيص موضوع را برعهده مقلّد گذاشت. در غير اين صورت فقه از پويايي ساقط ميشود و از بالندگي ميافتد و دچار هرج و مرج ميگردد.
2ـ فقيهي كه ميخواهد فقه او پويا باشد بايد ملاحظه اهمّ و مهم را بنمايد. نقد ما بر بعضي از اجتهادات اين است كه مجتهد ملاحظه اهم را نكرده است.
3ـ وجه سوم كه فقه را پويا ميكند مناسبات مختلف حكم و موضوع است. يكي از اين مناسبات اين است كه حكم روي موضوع خاصي قرارگرفته است اما مجتهد با توجه به فهمي كه از دين دارد موضوع را ضيق ميكند يا موضوع حكم را توسعه ميدهد كه نمونهها و مثالهاي اين موارد را در مقاله تفصيلاً بحث كردهايم.
4ـ ملاحظه حكم اولي و ثانوي و حكومي (يا به تعبير امروزي حكومتي) است. در اسلام اين سه دسته حكم را داريم و هر يك از اين احكام ضابطهاي دارد. مجتهد در صورتي ميتواند در مسائل پيچيده امروز اجتهاد داشته باشد كه اين نكته را نيز در نظر داشته باشد.
5ـ ملاحظه زمان و مكان، درك مناطات احكام، ملاحظه روح و جوهره شريعت؛ به عنوان مثال فقيه براي اجتهاد در مسائل اقتصادي بايد به جوهره شريعت نظر داشته باشد. مجتهد براي حكم دادن بايد توجه داشته باشد كه اسلام تحمّل ظلم نميكند. احكام اسلام را بايد در چارچوب عدالت ديد. در مورد احتكار بين فقها اختلاف نظر است كه آيا احتكار مكروه است يا حرام. مرحوم امام وقتي ميخواهند در مورد احتكار حكم دهند به همين عنصر جوهره شريعت نظر دارند كه البته ايشان در كتاب بيع از آن تعبير به مذاق شريعت ميكنند. حضرت امام ميفرمايند كه مگر مذاق شريعت اجازه ميدهد كه فردي طعام مردم را احتكار كند و مردم محروم بمانند و با وجود اين حكم كنيم كه وي حرامي را مرتكب نشده و عمل وي مكروه است. لذا حضرت امام فتوا به حرام بودن احتكار مي دهند. به نظر ما شريعت چارچوبهايي دارد كه مجتهد بايد تمام احكام را در آن چارچوب ببيند.
شرط اولي كه جنابعالي براي فقه پويا متذكر شديد و معتقد بوديد كه فقيه در اجتهاد درباره مسائل امروزي علاوه بر اينكه حكم ميدهد بايد موضوع حكم را نيز معين كند، به نظر ميرسد كه اين شرط، ملزومات بسيار انقلابي براي فقه ما دارد. براي برآورده شدن اين شرط، لازم است كه فقيه موضوع را بدرستي بشناسد و در آن موضوع تخصص يابد و در نتيجه فقه ما تخصصي ميشود و هر فقيهي در يك شاخه متخصص گردد. بالفرض فقيهي كه بخواهد موضوعيت توسعه سياسي را مشخص كند بايد با مفهوم توسعه سياسي و نظريههاي توسعه سياسي آشنا باشد تا بتواند موضوعيت توسعه سياسي راتشخيص دهد.
در تخصصي شدن فقه كه هيچ شكي نيست. زيرا جداي از آنچه شما مطرح كرديد با توجه به گستردگي پيچيدگي مسائل، گستردگي نظريات و افكار، مسأله تخصصي شدن فقه ضروري است و جاي بحث ندارد. اما برداشت شما را هم من نميپذيرم كه بالفرض فقه چنان تخصصي شود كه يك فقيه فقط در مسأله توسعه سياسي اجتهاد نمايد. زيرا مجتهد ميتواند از نظر كارشناسان متخصص در آن مسأله خاص استفاده كند؛ بلكه تخصصي شدن فقه تا حدّي پسنديده است؛ مثلاً فقيه در مسائل اجتماعي اسلام متخصص شود كه در اين صورت مسائل سياسي هم در زيرمجموعه مسائل اجتماعي اسلام قرار ميگيرد. اما براي آگاهي يافتن از نكات ريز و مسائل خاصتر مثل توسعه سياسي ميتواند فقيه متخصص در مسائل اجتماعي اسلام به نظر متخصصان در توسعه سياسي رجوع كند و حكم را باتوجه به نظركارشناسان بدهد و مشكلينيز ايجاد نميشود.
حضرتعالي معتقد به فقه پويا هستيد و تشخيص موضوع، مثلاً موضوع توسعه سياسي را نيز وارد در وظيفه فقيه ميدانيد. آيا بدين وسيله فقه ما به علمي جديد و كاملاً تغيير يافته از فقه سنتي تبديل نميگردد كه حتي به شناخت موضوعات و واقعيات جديد ناظر است. اين سؤال وقتي اهميت مييابد كه وظيفه كنوني فقيه استخراج حكم از منابع ديني است و به شناخت موضوع كه خود حوزه شناختي جديد و كاملاً مؤثر است، اهميتي نميدهد؟
به نظر حقير ويژگيهايي كه براي فقه پويا برشمرده شد از قبيل ملاحظه تشخيص موضوع، اهم و مهم، زمان و مكان باعث پديد آمدن علم جديد نميشود؛ همانگونه كه لازم باشد فقيه در ابتدا با اين مشخصهها در علم يا حوزهاي ديگر آشنا، و بعد به حوزه فقه برگردد. بلكه حالت ديگري را ميتوان در نظر گرفت كه اين مشخصهها به عنوان برزخي بين فقه و آن علوم و حوزههاي ديگر باشد. فقه از نظر ما شناخت احكام است و بدين جهت اين مشخصهها جزء فقه قرار نميگيرد. به علاوه علم مستقلي، مثل زيست و فيريك و شيمي نيز به شمار نميرود، بلكه مجتهد تازماني كه ميخواهد مجتهد گردد، نيازي به دانستن اين ويژگيها، مثل شناخت توسعه سياسي و مسائل پيچيده بانكداري، ندارد اما وقتي ميخواهد بر مصدر افتا بنشيند و بهطور مشخص در مسألهاي نظر دهد بايد اطلاعات را پيدا كند. پس ميتوان گفت اين مشخصهها جزوِ فقه نيست زيرا براي رسيدن به ملكه اجتهاد نقشي ندارد. اما بريده از فقه هم نيست زيرا براي عمل كردن فقه نياز است كه در پي آنهابرويم. برزخي بين اين دو است كه فقيه به عنوان ملكه اجتهاد بدانها نيازي ندارد اما براي فعليت يافتن اجتهاد بدانها نياز دارد.
اگر براي فعليت يافتن اجتهاد به آشنايي با موضوعات حكم و... نياز است پس فقيه بايد با اين موضوعات آشنا باشد؟
بله نظر بنده هم، چنانكه عرض كردم، همين است. اما ميتواند بخشي را خود او كار كند و بخشي ديگر از شناخت موضوع را با مشاهده كارشناسان به دست آورد و با توجه به اين امر بايد فتوا دهد. اما اين موضوع كه اين توجه را چگونه كسب كند، از علم غيب به دست آمده يا از متخصصان، مشاوره بگيرد يا اينكه خودش كار كند، موضوع مهمي نيست. اما قاعدتا چون توان بشر هم محدود است نتيجه اين ميشود كه از كارشناسان كمك گيرد.
در مجموع، حضرتعالي براي شناخت موضوع احكام امروزي، صرفِ مشاوره فقيه با متخصصان را كافي ميدانيد.
البته مشاورهاي كه بتواند فقيه را به نظري خاص برساند.
مهم همين جاست، زيرا به عنوان مثال در مورد توسعه سياسي تنها يك نظر مطرح نيست بلكه نظرها و آراي متفاوت و حتي متناقضي مطرح است ملاكهاي مختلفي به عنوان معيار و ميزان توسعه سياسي مطرح ميشود و نظريات مختلفي درباره چيستي توسعه سياسي وجود دارد و بين متخصصان، اختلافنظرهاي بسياري وجود دارد. بسياري از متخصصان، حتي مباني توسعه سياسي را در امروز، سكولار ميدانند. احساس بنده اين است كه فقيه بايد شخصا با نظرياتمختلف درباره توسعه سياسي و با مباني توسعه سياسي آشنا گردد. اين آشنايي با صرفِ مشاوره با متخصصان حاصل نميشود بلكه متخصص بايد خودش در تماس با مسائل باشد؟
آيه قرآني زير در پاسخي كه شما فرموديد، ميتواند الهام بخش باشد. قرآن در مورد صفات خوبان ميفرمايد كه آنان كساني هستند كه اقوال گوناگون را ميشنوند و نيكوترين آن را انتخاب، و عمل ميكنند: «الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه». اين آيه براي ما درسآموز است كهاي انسانها، شما نياز به استماع داريد. نياز داريد كه به سخنان مختلف گوش دهيد. اگر گوش داريد، قدرت انتخاب احسن را داريد. مثال زير را در نظر بگيريد: فرض كنيد بنده ميخواهم به مطالعه بپردازم. شايد بنده اگر ساعتها فكر كنم به بهترين روش مطالعه دست پيدا نكنم. من به سراغ كسي ميروم كه بيش از من تجربه مطالعه دارد و روش مطالعه او را ميپرسم و همينطور روشهاي مطالعه افراد ديگر را نيز جويا ميشوم. با شنيدن روشهاي مطالعه آن افراد، خداوند اين استطاعت را به بنده عطا كرده است كه بهترينِ آنها را انتخاب كنم. در صورتي كه اگر خودم ميخواستم در ابتدا به مطالعه بپردازم و به يك روش مطالعه برسم شايد هيچگاه نميتوانستم به بهترين روش مطالعه دست پيدا كنم. ما قدرت تشخيص احسن را داريم. اتفاقا خداوند در ادامه آيه وعده كمك ميدهد كه اگر شما سخن ديگران را شنيدي و بهترين آن را برگزيديد خداوند هم كمك ميكند. بسياري از مسائلي كه شما فرموديد نيز چنين است. در مسائلي از قبيل توسعه سياسي نيز چنين است و فقيه با شنيدن نظر چند نفر متخصص در توسعه سياسي ميتواند نظر احسن را تشخيص دهد.
ثانيا اين موضوع خاص فقه نيست. در ساير تصميمگيريها نيز چنين عمل ميشود؛ مثلاً در تصويب يك لايحه يا طرح، نمايندگان، سخن متخصصان را ميشنوند و با قدرت تشخيص خود، احسن را تشخيص ميدهند و تصميم ميگيرند.