header

ساختار جدید طرح اصول فقه با توسعه گستره در بوته نقد

خلاصه خبر :
از جمله مواردی که باید به مسائل اصول فقه افزوده شود، بحث شئون بیان‌کنندگان شریعت است.
‌اجلاسیه‌ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

طرح اصول فقه - ساختار جدید با توسعه گستره در بوته نقد

از جمله مواردی که باید به مسائل اصول فقه افزوده شود، بحث شئون بیان‌کنندگان شریعت است. بخش عظیمی از فقه ما باید به وظیفه مبینان شریعت بپردازد. در کتاب «فقه و مصلحت» یکسری شئون برای مبینان شریعت برشمرده‌ شده است. سؤال این‌جاست که آیا ما باید در همه مسائل با همین اصول فقه پیش برویم؟ آیا متد استنباط ما در روایات جهاد و صلح غیر از متد استنباط در روایات عبادات و معاملات باشد؟

------------------------------

در ابتدا این نکته را عرض کنم که در این طرح اگر صحبت از تغییر و توسعه گستره شده، با حفظ هنجارهای شناخته‌شده و حاکم بر اصول فقه بوده است.
بخش عظیمی از اصول فقه، اصول اندیشیدن و فهم و منطق و استفاده منضبط و فنی، از نصوص دینی است و هرگونه تغییری در اصول فقه (به‌عنوان دانشی تاریخ‌مند) باید منضبط و فنی باشد. ما در اصول فقه دو دیدگاه مهم داریم: دیدگاهی که اعتقاد دارد اصول فقه جامع و کافی و همه مسائل لازم هم بر اساس آن قابل استنباط است. طبق این دیدگاه تغییر، تکمیل و ترمیم در آن جایی ندارد. دیدگاه دیگر می‌گوید اصول فقه دچار نوعی تورم (هم در سطح و هم در حد مباحث) شده است و از حجم آن باید کاست.
بنده معتقدم ابتدا ساختار موجود اصول فقه باید تغییر کند و دارای محور شود. پس از آن باید مسائل و مباحثی بر اصول فقه افزوده شود؛ البته این لزوماً به‌معنای افزایش حجم آن نیست؛ منظورم این است فردی که استنباط می‌کند (مستنبط) با تسلط بر همه آن‌چه در اصول فقه موجود است، در حین استنباط به حلقه‌های مفقوده‌ای برخورد می‌کند که باید اصول آن را حل کند. در ادامه هم اشاره به توسعه گستره خواهم داشت. در بحث ساختار اصول فقه، به نظرم ساختار موجود، محور معینی ندارد؛ به خصوص که کتاب «کفایه الاصول» به عنوان دارنده نقش اساسی، محوری ندارد که بتوانیم مباحث اصول را بر اساس آن ساماندهی کنیم. لذا ابتدا لازم است محور اصول فقه را پیدا کنیم و سپس بر اساس آن، مباحث را طبقه‌بندی کنیم؛ کاری که در نظریه جدید ارائه شده است.
نقد دیگر، ناتمام رهاشدن بسیاری از مباحث مطرح شده در آن است. ما باید بفهمیم بیان‌کنندگان شریعت اعم از خدای متعال، پیامبر و ائمه معصومین چه هنجارهایی را رعایت می‌کردند و ما چگونه آن‌ها را بفهمیم.
نظریه بنده سه ساحت دارد: 
ساحت اول: تعیین محور به‌عنوان موضوع یا غرض؛ ساحت دوم: پرداختن به اشارات ناکافی یا ناتمام و لزوم گفت‌وگوهای جدید و تمام کردن بحث‌های بزرگان در همین اصول موجود؛ ساحت سوم: پرداختن به مطالبی که در اصول فقه بسیار کم‌دامنه مطرح شده و باید به آن افزوده شود.
در بحث تعیین محور باید توجه داشت که اصول فقه، در خدمت فقه است و فقه دانش کشف شریعت است. پس محور اصول فقه باید کشف شریعت باشد. منظورم شریعت به معنی‌الاخص (آن بخش از هنجارها که درباره صحت و بطلان احکام تکلیفی و وضعی بحث می‌کند) است نه شریعت بمعنی الاعم که مجموعه دین است.
در ساحت دوم باید گفت که اصول فقه ما مباحث زیادی را مطرح کرده است؛ ولی نتوانسته این مباحث را خوب باز کند. مثل بحث منابع؛ منابع ما قرآن، عقل، سنت معصوم و اجماع است. سؤال این‌جاست که آیا مباحث موجود در اصول فقه ما درباره این منابع کافی است؟ قطعاً خیر. با دقت به دو کتاب رسائل و کفایه می‌بینیم که بحث بسیار ناقصی درباره قرآن به عنوان یک منبع مهم مطرح می‌شود. این‌که آیا اطلاقات قرآن قابل تمسک است از بحث‌هایی است که فقط رگه‌هایی از آن را در کتب فقهی می‌بینیم و به‌طور مفصل بحث نشده است. یا بحث‌های دیگری مانند این‌که سیاق در آیات قرآن چه حکمی دارد؟ قرآن از لحاظ زبانی، سخنی ادبی است یا رمزی؟ روش‌شناسی استدلال ائمه به آیات قرآن چگونه است؟ رابطه آیات قرآن با روایاتی که در تفسیر همان آیات آمده چطور است؟ این بحث یکی از بحث‌های بسیار مهم است که به اندازه کافی به آن پرداخته نشده است.
همچنین به نظرم آن‌چه در رسائل و کفایه و کتاب‌های اصول راجع به عقل صحبت شده کافی نیست. بحث اجماع و سنت معصومان نیز از این قاعده مستثنی نیست.
ساحت بعدی لزوم گفت‌وگوهای جدید است. نخستین بحثی که در این مسأله به آن می‌پردازیم بحث مصلحت است. بنده الزامی به این عنوان نمی‌بینم؛ لذا می‌گویم منبع‌واره. منبع‌واره‌ها سندیت ندارند؛ ولی ممکن است که کارایی‌های دیگری در نظام استنباط داشته باشند؛ مثل عرف.
به نظرم در اصول فقه موجود، مسأله عرف به اندازه کافی بحث نشده و کاربست‌های آن مشخص نیست. ما به همان چهار منبع معتقدیم؛ گرچه شاید تعبیر درستی نباشد؛ چون این‌ها اسناد و ادله هستند. برخی از این منبع‌واره‌ها نقش به‌سزایی در استنباط دارند؛ مثل استحسان اهل سنت. گاهی اوقات مثلاً استحسانی که بزرگان ما مطرح می‌کنند آن استحسانی نیست که آن‌ها می‌گویند. به‌نظرم این بحث باید در اصول فقه ما مطرح می‌شد ولو این‌که رد یا قبول می‌شد؛ چون استحسانی که آن‌ها می‌گویند درواقع رسیدن به یک دلیل خاص است که ما را از یک اقتضای عام خارج می‌کند. در این صورت ما نمی‌توانیم موضع صد در صد سلبی در مقابل آن بگیریم. اگرچه کلمه استحسان مثل قیاس خوشنام نیست.
بحث دیگر بنای عقلاست که به نظر من آن‌قدر این بحث مختصر است که باید آن را ملحق کرد به مباحثی که مفصل بحث شده است. در فقه نیز به بخش‌هایی برمی‌خوریم که باید در اصول فقه بحث‌های اساسی پیرامون آن بشود؛ مثلاً بحث حکم و اقسام حکم. این بحث باید جزو بحث‌های اصلی باشد.
بحث بعدی مقاصد است. نقش نصوص مبین مقاصد در استنباط ما کجاست؟ با توجه به این‌که بخش عظیمی از قرآن نصوص مبین مقاصد است، آیا نصوص مبین مقاصد در استنباط ما نقشی ندارد؟ نقش سندی، ابزاری یا تفسیری دارد؟ مهم نیست در نهایت ما به چه دیدگاهی برسیم؛ مهم این است که ما در اصول فقه به این مسائل توجه نماییم و دراین باره بحث کنیم؛ حتی اگر به این نکته ناصحیح برسیم که مقاصد هیچ نقشی در استنباط ندارد؛ نه سندی؛ نه ابزاری و نه تفسیری. مسأله دیگری که به نظرم باید وارد ساحت اصول فقه بشود، بحث روش‌شناسی اجتهاد است. روش استنباط در این‌جا مهم است. آیا روش فقیه تراکم ظنون است که از یک نوع انسداد شروع می‌شود؟
از جمله مواردی که باید به مسائل اصول فقه افزوده شود، بحث شئون بیان‌کنندگان شریعت است. بخش عظیمی از فقه ما باید به وظیفه مبینان شریعت بپردازد. در کتاب «فقه و مصلحت» یکسری شئون برای مبینان شریعت برشمرده‌اند. سؤال این‌جاست که آیا ما باید در همه مسائل با همین اصول فقه پیش برویم؟ آیا مثلاً متد استنباط ما در روایات جهاد و صلح غیر از متد استنباط ما باشد در روایات عبادات و معاملات؟
محور بعد بحث از مدارک و اسناد کشف و مباحث پیرامون آن است که در همین‌جا بحث تعارض اسناد مطرح می‌شود. محور سوم که بحث شک و نبود سند کشف شریعت و اصول عملیه است.

ناقد اول: حجت‌الاسلام‌والمسلمین نیازی
به نظر بنده نظریه (تغییر ساختار که حکم و تقسیمات حکم را محور قرار داده است)، پیش‌تر نیز انجام شده است. علمای ما به ساختار زیاد اهمیت نمی‌دادند و آن محتوایی که سلف سابق بیان کرده‌اند را خیلی تغییر نمی‌دادند. البته کسانی مثل شهید مطهری و علامه طباطبایی هنرشان این است که به این مطالب شکلی بدهند؛ ولی هیچ مطلب جدیدی نیست. بنابراین تمام این مسأله محور اولین بحث است؛ این محور در همان تعریف اول اصول فقه هست؛ وقتی می‌گوییم قواعد استنباط احکام، یعنی حکم و تقسیمات آن. منتها گذشتگان وارد تقسیمات نشده‌اند؛ مثلاً آقای صدر و مظفر این تقسیمات را ذکر کرده‌اند یا این‌که بعد از مرحوم آخوند کسی که مقداری ساختار را تغییر داده محقق اصفهانی است. به هرصورت این تغییرات، تغییرات ماهوی نیستند؛ بلکه تغییرات شکلی و بحث‌های لفظی هستند. اولین بحث این است که محور را در نظر بگیریم.
نکته دیگری که اشاره کردند بحث اصول عامه است؛ درحالی‌که ما در اصول گفتیم احکام عقلی اگر مفید قطع باشد به آن عمل می‌کنیم؛ وگرنه هیچ ارزشی ندارند. ولی در اصول عامه به همان ظن اکتفا می‌کنند.

ناقد دوم: حجت‌الاسلام والمسلمین فاکر میبدی
نقد بنده بیش‌تر روی ساختار بحث است. آقای علیدوست اصول فقه را دانشی تعریف کرده‌اند که از حکم شرعی و عوارض آن بحث می‌کند؛ در صورتی که در دانش اصول فقه از منابع حکم شرعی بحث می‌شود؛ نه از عوارض آن.
نکته بعدی این است که در طرح ایشان دو مرحله استنباط به عنوان استنباط اول و استنباط دوم مطرح شده و کشف حکم، میان این دو استنباط قرار گرفته که صحیح نیست؛ زیرا وقتی تمام مراحل استنباط انجام شده و به ماحصل استنباط و کشف رسیدیم، دیگر معنا ندارد کشف حکم میان دو استنباط قرار بگیرد. نکته دیگر این است که ایشان در بحث ضرورت تغییر در ساختار می‌توانستند بیش‌تر توضیح بدهند و بحث کنند. حذف و اضافه‌ای که محور طرح ایشان است منعکس نشده است. ایشان به عنوان یک نظریه‌پرداز مشخص نکرده‌اند که کدام مباحث اضافه است و کدام اضافه نیست.
نکته بعدی در طرح ایشان، مباحثی است که اهل سنت به نوعی و فقهای شیعه به نوعی دیگر آن را مطرح کرده‌اند؛ در صورتی که به نظر می‌رسد بحث لفظی است و ماهیت یکی است. در این طرح به‌نظر می‌رسد اهتمام به احیای اصول اهل سنت مشاهده می‌شود و این نکته حساسیت‌برانگیز است. شاید بهتر باشد ادبیات بحث تغییر کند تا شائبه‌ی احیای اصول فقه اهل سنت به وسیله یک فقیه اصولی شیعی پیش نیاید. نکته بعد در این طرح بازخوانی جایگاه قرآن در تشریع احکام است. جا داشت بیش‌تر به این مطلب پرداخته شود. این‌که روش استنباط چیست؟ چطور باید به استنباط حکم دست یابیم؟ مشکل اصولی از کجا شروع و به کجا ختم می‌شود؟ مسیر مشخصی در طرح نیست که یک مجتهد از کجا شروع کند تا به یک حکم شرعی برسد. نکته بعد رقبایی هستند که ایشان برای نظریه‌شان مطرح کرده‌اند. ایشان دو رقیب برای نظریه مطرح کرده‌اند؛ در حالی که نظریه فقط می‌تواند یک رقیب داشته باشد و طرح دو رقیب استاندارد نیست.
نکته آخر هم این که روش ایشان در دستیابی به نظریه مبهم است.

ناقد سوم: حجت‌الاسلام والمسلمین اکبریان
این طرح دو مشکل اساسی دارد. مشکل اول این که جایگاه فلسفه علم اصول در این طرح فراموش شده است. برای مثال مشخص نکرده‌اند که برخی از مباحثی که در مبادی تصوریه یا مبادی تصدیقیه یا مکتب‌شناسی علم اصول که الآن در علم اصول به‌صورت پراکنده وجود دارد را خارج نموده و به حوزه فلسفه علم اصول وارد کنیم؛ یا این‌که مباحث مبادی تصوریه و تصدیقیه و سایر مباحث ـ مثل روش‌شناسی ـ که داخل حوزه فلسفه علم اصول است باید همین‌طور پراکنده در علم اصول باقی بماند؟ بسیاری از مسائلی که در این طرح به‌عنوان حرف نو مطرح شده و قائلند که باید داخل حوزه علم اصول باشد، در واقع این‌ها فلسفه علم اصول است؛ یعنی یا جزو مبادی تصوریه علم اصول است (مانند حکم و اقسام حکم و تقسیمات آن) یا جزو مبادی تصدیقیه است (مانند شئون معصوم). در طرح مشخص نشده که نگارنده اصلاً چیزی به نام فلسفه علم اصول را قبول دارد یا خیر. آسیب دیگر مربوط به ادعای نگارنده در ارائه ساختار جدید است. در حالی که ایشان چیزی به نام ساختار ارائه نداده‌اند. فقط بعضی موارد را اشاره‌ کرده‌اند که کمتر بحث شده است.
نکته دیگر این‌که ایشان معتقدند باید محور واحد در علم اصول وجود داشته باشد و آن محور کشف شریعت یا تحصیل عذر است. در صورتی که کشف شریعت مربوط به فقه است. اصول فقه از ابزار کشف صحبت می‌کند. اگر معتقد باشیم که مراد نگارنده همان ابزار کشف شریعت است به این نتیجه می‌رسیم که این حرف جدید و نویی نیست. نکته دومی که در محور اول ایشان مشکل ایجاد می‌کند این است که اگر ابزار کشف شریعت یا تحصیل عذر را محور اصول قرار بدهیم پس جایگاه دفتر دوم کجاست؟ دفتر دوم درباره وظایف بیانگران شریعت است و این چه ارتباطی با کشف شریعت دارد؟ در علم اصول ما باید وظایف فقیه را بنویسیم که باید هنگام کشف شریعت از چه ابزاری استفاده کند. این مسأله که مبینان شریعت چه وظایفی دارند تا به کشف شریعت برنگردد، داخل محور ایشان قرار نمی‌گیرد؛ در واقع ماهیت دفتر دوم ایشان داخل علم اصولی که ایشان بیان فرموده‌اند نیست.
مسأله بعدی این است که مباحث مطرح شده در طرح ایشان درباره عقل و قرآن و سنت و منابع و منبع‌واره‌ها و حکم مسائلی نیست که در حکم یک ساختار اضافه شده باشد ایشان مدعی هستند این موارد کم بحث شده است که می‌تواند بیشتر بحث بشود. ولی این ساختار جدید نیست. گاهی در برخی مباحثشان هم خلط‌هایی صورت گرفته است؛ جایی که درباره کلام معصومان گفته‌اند کلام معصومان کلام واحد یا کلام متعدد؛ این نکته را در هردو دفتر آورده‌اند؛ یا این‌که قرآن یک متن نوشتاری است یا گفتاری؛ در هر دودفتر آمده. دفتر دومشان فقط وقتی به درد فقیه می‌خورد که به دفتر اول برگردد. این‌که مباحث کلامی مبینان شریعت چه شأنی دارند و چطور حرف می‌زنند فی حد نفسه از مباحث کلامی است و نهایتاً می‌توان آن را جزو مبادی تصدیقیه علم اصول قرار داد که باید در فلسفه علم اصول از آن بحث کرد. ایشان فلسفه علم اصول را در طرح خودشان نادیده گرفته‌اند؛ بسیاری از مباحثی که اصولیان تلاش می‌کنند آن را تهذیب کنند و جایگاه منطقی خودش را به آن بدهند ایشان در طرحشان دوباره آن را در علم اصول آورده‌اند.

ناقد چهارم: حجت‌الاسلام والمسلمین قدسی
در ابتدا ما باید اصول را تعریف و موضوع آن را مشخص کنیم. در طرح آقای علیدوست آمده که می‌توان برخی از این مسائل پیشنهادی را در دانش دیگری مطرح کرد؛ مانند فلسفه فقه، فلسفه علم اصول و نیازی به طرح آن در اصول فقه نیست. در صورتی که باید ابتدا موضوع اصول مشخص بشود؛ چون موضوع، محور مسأله است. تا محور نباشد نمی‌توانیم ساختار بدهیم.
سؤال این است که ما در اصول قرار است چه‌کاری انجام بدهیم؟ می‌خواهیم از منابع استنباط سخن بگوییم یا قرار است از قواعد استنباط از نص سخن بگوییم؟ نص ما کتاب و سنت است. ما قرار است درباره فرمول و روش استنباط از ادله صحبت کنیم یا قرار است در عین حالی که از قواعد بحث می‌کنیم در صورت وجود نص از قواعد کاربردی در حین استنباط که فقیه به آن نیازمند است نیز صحبت کنیم. اگر نص ما سنتی و روایی باشد و بخواهیم از آن استنباط کنیم، در درجه اول باید مشخص بشود که روایت معصوم آیا در گستره سنت قرار دارد؟ آیا کلام صحابی در گستره سنت قرار دارد؟ آیا قرآن تحریف شده است؟ به‌عنوان یک مبنا و پیش فرض این بحث باید روشن شود. این بحث‌ها جزو مبانی است. ما مبانی را در سه بحث مطرح کرده‌ایم: 
الف) مبانی مشترک بین کتاب و سنت؛ ب) مبانی مختص به حدیث؛ ج) مبانی مختص به قرآن.
این بحث هرمونوتیکی است؛ بحثی که‌هایدگر و گادامر به آن می‌پردازند. آن‌ها بر این عقیده‌اند که اگر خود متلکم بعد از هزار سال به نص خودش مراجعه کند، ممکن است فهم جدیدی از آن نص به‌دست بیاورد. هرکس با پیش‌فرض‌هایی که دارد با نصی برخورد کند، ممکن است چیزی از آن بفهمد که همان درست است؛ یعنی به یک نسبیت مطلق قائل هستند. پس آیا موضوع علم اصول، منبع اثبات شریعت و منبع حکم کتاب است و سنت و عقل و اجماع یا منابع دیگری که اهل سنت مطرح می‌کنند و ما قبول نداریم؛ مانند قواعد استظهار و استنباط از نص در صورت وجدان نص و قواعد تعیین تکلیف مکلف در صورت فقدان نص.
درواقع اصول عملیه تعیین تکلیف مکلف می‌کند در صورت فقدان نص؛ یا نه؛ این دو به اضافه مبانی. حال اگر این سه کنار هم قرار بگیرند، بنابراین تعریف و عبارت ما چگونه باشد بحث دیگری است؛ اگر ما این را به‌عنوان تعریف علم اصول پذیرفتیم، بایستی از قواعد، مبانی و منابع بحث شود.
بحث دیگر مقارنه‌ای کردن است. آیا اصول ما باید مقارنه‌ای باشد یا نباشد. اگر بخواهیم مقارنه‌ای بحث کنیم و از منابع و مبانی و قواعد استظهار، نتیجه این می‌شود که بسیاری از مباحث ارائه‌شده در طرح بایستی در اصول فقه بحث بشود.
بحث بعدی منطق فهم حدیث است. بسیاری از مبانی مربوط به سنت در این کتاب‌ها آمده و همین مطالبی است که آقای علیدوست به آن‌ها اشاره‌کرده‌اند. اگر ایشان خودشان ساختاری و تعریفی ارائه می‌کردند تا محور مباحث اصول مشخص بشود، ما می‌توانستیم اظهار نظر کنیم که آیا چیزی باقی می‌ماند که ما آن را به‌عنوان یک نظریه و ساختار جدید بپذیریم یا نه؟

۵۲۵ بازدید