اصول فقه - تعارض ادله
جلسه 28- در تاریخ ۲۹ آبان ۱۳۹۸
چکیده نکات
اقتضای اصل درکلام محقق خویی و ناهمسویی اندیشه اصولی ایشان با رفتاری از وی در فقه
بیان ناهمسویی
توجیه ناهمسویی و مناقشه برآن
خلاصه درس:
برگه درس
صفحه 1603 و 1604
البته سراغ گرفتن از ملاکات احکام و گفتگو از (مثلا) شکستهشدن ملاک حرمت به ملاک استحباب، رفتار اصولی نیست؛ اصولی، عموما با ادله احکام کار دارد، نه با ملاکات احکام.
ادامه تتبع با پیگیری کلام شیخ انصاری
محقق خراسانی ـ بدون اشاره به گسست متعارضین متکافیء از غیر متکافیء ـ اقتضای اصل را بنابر انگاره طریقیت و برخی رویکردها به انگاره سببیت، سقوط یکی از متعارضها (در دو متعارض) دانست؛ گر چه هیچ کدام را حجت ندانست. لکن شیخ اعظم بنابر مسلک طریقیت ـ که به حق آن را مسلک صحیح میشمارد ـ با ترکیز گفتگو بر متعارضین متکافیء میفرماید:«یتجه الحکم حینئذ بالتوقف لا بمعنی ان احدهما المعین واقعا طریق و لا نعلمه بعینه، بل بمعنی ان شیئا منهما لیس طریقا فی مؤداه بخصوصه».1 مطابق این بیان اصل اولی در متعارضین تساقط (سقوط هر دو دلیل از حجیت به دلیل تعارض) است نه سقوط یکی از متعارضها در اثر تعارض و حذف هر دو از صحن حجیت و در مقام استنباط به دلیل علم اجمالی به کذب یکی از دو متعارض ها، که مفاد فرمایش محقق خراسانی بود. ضمنا شیخ انصاری در آغاز بحث، گفتگو را در متعارضین متکافیء متمرکز میکند، لکن در ادامه بحثی از وی راجع به تعیین اصل در متعارضین غیر متکافیء نمیبینیم ، هر چند برخی مدعیاند: «یظهر من بعض کلماته الشریفة ان مقتضی القاعدة الاولیة فیهما هو عین ما تقتضیه القاعدة الاولیة فی المتکافئین حرفاً بحرف».2
ملاحظهای بر اندیشه اصل تساقط در متعارضین غیر متکافیء
در جای خود گفته شده: ثمره تعیین اصل در متعارضین و اختلاف در آن، در تعارض اخبار3 معلوم نیست، چرا که درتعارض اخبار، روایات معتبری داریم که وظیفه فهمنده نص را در مدیریت ادله تعیین کرده و در آن روایات، اشاره به کنار گذاشتن و سقوط اخبار متعارض نشده است، هر چند عالمان اصول در تعیین گزاره برآمده از اخبار علاجیه اختلاف دارند؛(گفته شده:) ثمره بحث در تعارض غیر اخبار ـ که خارج از گستره اخبار علاجیه است ـ ظاهر میشود. از طرف دیگر، یکی از اندیشههای به جدّ قابل دفاع در تعارض اسناد ترجیح ذو المرجح ـ هر مرجحی که باشد، منصوص و غیر منصوص ـ بر فاقد مرجح است. این ترجیح و تقدیم به نظر گسترهاش غیر اخبار را ـ فی الجمله ـ نیز می گیرد، بنابر این در غیر اخبار نیز اگر تعارضی صورت گرفت و یکی بر دیگری مزیت تقدیم داشت، ذو المزیة باید مقدم شود و وجهی برای اندیشه سقوط یا تساقط متعارضها به ادعای استناد به اصل ـ علی الاطلاق4 ـ (به گونهای که شیخ و محقق خراسانی بیان کردند)، نیست.
در مجالات آتی، بحث را ـ لو حصل الاقتضاء ـ پی خواهیم گرفت و در مجال حاضر تنها به یک سخن اشاره میکنیم:
اقتضای اصل درکلام محقق خویی و ناهمسویی اندیشه اصولی ایشان با رفتاری از وی در فقه
بیان اصل
ایشان اصل را در متعارضین تساقط و عدم حجیت میداند و در وجه آن میفرماید(با تلخیص):« اما اذا کان التعارض بین دلیلین ثبت حجیتهما ببناء العقلاء ـ کما فی تعارض ظاهر الآیتین او ظاهر الخبرین المتواترین ـ فواضح؛ اذ لم یتحقق بناء من العقلاء علی العمل بظاهر کلام یعارضه ظاهر کلام آخر و اما ان کان دلیل حجیة المتعارضین دلیلا لفظیا ـ کما فی البینة ـ فالوجه فی التساقط هو ما ذکرناه من ان الاحتمالات ثلاثة : فاما ان یشمل دلیل الحجیة لکلا المتعارضین او لا یشمل شیئا منهما او یشمل احدهما بعینه دون الآخر. لا یمکن المصیر الی الاحتمال الاول لعدم امکان التعبد بالمتعارضین و کذا الاحتمال الاخیر لبطلان الترجیح بلا مرجح فالمتعین هو الاحتمال الثانی».5
بیان ناهمسویی
گفتار اصولی فوق گاه ناهمسو با کرده ایشان در فقه مینمایاند. توضیح این که ایشان در فرض اقرار دو نفر به قتل یک شخص با اختلاف در نوع قتل و اختیار ولی دم در تصدیق یکی از این دو نفر و مراجعه به وی برای قصاص (در مُقرّ به قتل عمد) و اخذ دیه ( در مقر به قتل خطا) میفرماید:
«الصحیح فی وجه التخییر، ان یقال: ان کلاً من الاقرارین و ان کان حجة علی المقر نفسه الا انه لیس لولی المقتول الاخذ بکلیهما معاً للعلم الاجمالی بمخالفته احدهما للواقع. نعم له الاخذ باقرار احدهما بمقتضی بناء العقلاء علی جواز اخذ المقر باقراره حتی فی امثال المقام، فاذا رجع الی المقر بالقتل خطأ و اخذ منه الدیة فلیس له الرجوع الی المقر بالقتل عمدا و الاقتصاص منه و اذا رجع الی المقر بالقتل عمدا و اقتص منه فلیس لورثته مطالبة الاخر بنصف الدیة؛ لانه بمقتضی اقراره قد اعترف ببرائة الاخر من القتل. و تدل علی ذلک صحیحة زرارة».6
توجیه ناهمسویی و مناقشه برآن
وجه ناهمسویی معلوم است؛ مگر این که گفته شود: اقرار خصوصیت دارد، چنان که اشارهای هم در کلام محقق خویی به این امر وجود دارد (نعم له الاخذ باقرار احدهما بمقتضی ... حتی فی امثال المقام )،اگر چنین هم باشد باز هم سکوت محقق خویی را در اصول توجیه نمیکند(دقت کنید).
1. فرائد الاصول، ج4،ص38.
2. عنایة الاصول، ج6،ص22.
3. محقق خویی، تعارض در اخبار متواتر را نیز ملحق به تعارض بین غیر اخبار می کند! ر.ک: مصباح الاصول، ج3، ص365.
4. به قید«علی الاطلاق» توجه شود.
5. مصباح الاصول، ج3،ص365و 366.
6. مبانی تکملة المنهاج، ج2،ص93و 94،مسأله 96.
مشروح درس:
اصل اولی در تعارض/ تتبع
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث راجع به بیان اصل در تعامل با متعارضین بود. برخی از کلمات نقل شد. یک سخن دیگر داریم که احساس می کنم توضیحات خوبی دارد. و آن بیان مرحوم آقای خویی در اصولشان است. ایشان می فرماید: ما هم مثل دیگران اصل را در متعارضین تساقط می دانیم چه اخبار باشد و چه غیر اخبار مثلا ظاهر دو آیه اگر تعارض کند یا دو خبر متواتر تعارض کند (این مثال ها را می آورد تا از مورد اخبار علاجیه خارج کند) البته می توانیم اضافه کنیم دو اقرار، دو سند رسمی، دو بینه، سند رسمی با بینه و هکذا خلاصه اگر دو دلیل تعارض کردند اصل اولی تساقط است ایشان می فرماید چون متعارض ها یا حجیتش به بنای عقلا است یا حجیتش را وام دار روایت است؛ اگر حجیتشان را وام دار بنای عقلا باشند مثل اقرار که یک اصل عقلایی است، در تمام دنیا اقرار را دلیل حساب می کنند پس اقرار حجیتش از بنای عقلا است حال اگر چیزی مثل اقرار، سند رسمی، شهرت اگر از بنای عقلا حجت شده است آیا در وقت تعارض هم عقلا می گویند حجت است؟ مسلم دیگر نمی گویند. بله ممکن است یک کارشناس بیاید و یکی از سند ها را از اعتبار ساقط کند در این جا حجت است ولی دیگر این محل بحث نیست چون بنای عقلا این جا نمی آید و بنای عقلا در جایی می آید که تعارض نداشته باشد. ولی همه ی امارات قانونی مستند به بنای عقلا نیست بلک ممکن است برخی را شارع آورده باشد و دلیل اصلی اش نص ملفوظ است مثل بینه که بگوییم بینه با این حدی که شارع آورده است عقلایی نیست ولی شارع آورده است (البته من این که این موارد را از عقلایی بودن خارج کنم را دشوار می دانم ولی بر فرض می گوییم و مناقشه در مثال نمی کنیم) آیا اسناد ملفوظی که دلالت می کند بر اعتبار بینه متعارضین را می گیرد یا نه؟ در این جا یا باید بگوییم هر دو را میگیرد، هم دلیلی که می گوید زید اعلم است و هم دلیلی که می گوید عمرو اعلم است، ممکن است بگوییم یکی را مشخصا می گیرد (غیر مشخص هم مثل این است که هیچ کدام را نگیرد) و ممکن است بگوییم هیچ کدام را نمی گیرید.
اگر بگوییم هر دو را می گیرد که خیلی مشکل می شود و ممکن نیست چون لازمه اش این است که شارع ما را به متعارضین متعبد کند؛ شارع نهایتا می تواند ما را به بینه متعبد کند و بگوید بینه حجت است ولی نمی تواند بگوید که متعارضین حجت است و مسلم متعارضین را نمی گیرد. اگر در قانون گفت سند رسمی معتبر است معنایش این نیست که سند رسمی متعارض هم معتبر است. پس هر دو را نمی گیرد. اگر بگویید یکی را معینا می گیرد. فرض بر این است که این دو دلیل متعارض است و هر دو هم معتبر هستند لذا می شود ترجیح بلا مرجح و ترجیح بلا مرجح هم باطل است و اگر هم پذیرفتیم در جایی است که دلیل داشته باشیم نه در جایی که دلیل نداشته باشیم. یکی لا معین هم نتیجه اش با هیچ کدام مساوی است پس می ماند این که هر دو ساقط شود و هیچ کدام را نگیرد.
پس نتیجه ی تحقیق آقای خویی این شد که اصل اولی در تعارض امارات قانونی هر چه باشد تساقط است.
من یک نقدی را از رفتار خود ایشان در فقه می آورم. فرمایش ایشان خیلی محکم است اما گاهی احساس می شود که رفتار ایشان در فقه در مواضعی با این حرف نمی سازد. ایشان در این بحث که اگر شخصی کشته شده باشد و دو نفر اقرار به قتل می کنند (و این هم برای این است که قاتل مشخص نشود و کشیده شود به دیه) می فرماید: یکی می گوید من کشتم و عمدا هم کشتم، دومی می گوید من کشتم ولی خطأ کشتم و اقرار هم اماره ی قانونی است و فرض هم این است که روایتی هم وجود ندارد (البته در این جا روایت داریم ولی حرف آقای خویی بر فرض عدم وجود روایت است) در این جا بر مبنای حرفی که تا حالا زدیم باید بگوییم تعارضا تساقطا و اقرار هم یک اماره ی قانونی است که معتبر شده است بنابر بنای عقلا یا معتبر شده بنابر روایت اقرار العقلاء ... هر کدام که باشد تعارضا تساقطا لذا ولی مقتول نه می تواند به مقر اول مراجعه کند و نه به مقر دوم ولی اگر بروید در فقه ایشان، ایشان در مبانی تکمله گفته ولی مقتول مخیر است در مراجعه به هر کدام که خواست، به هر دو نمی تواند ولی به هر کدام که خواست می تواند مراجعه کند چون «له الاخذ باقرار احدهما بمقتضی بناء العقلا علی جواز اخذ المقر باقراری حتی فی امثال المقام» در این جا وقتی به عقلا رجوع می کنیم عقلا می گویند ما می توانیم مؤاخذه کنیم آن ها را هر کدام را که خواستیم و حتی در فرض تعارض هم اقرار کارایی دارد ولی به هر دو نمی توانیم به مراجعه کنیم به خاطر علم اجمالی به کذب احدهما ضمنا اگر احیانا مراجعه کرد به مقر به قتل عمد و قصاص کرد ِآیا ورثه ی او می توانند به مقر به قتل خطایی مراجعه کنند و بگویند ولی مقتول به پدر ما مراجعه کرد و پدر ما را قصاص کرد حال تو که اقرار کرده بودی به قتل، دیه اش را به ما بده یا نصف دیه اش را به ما بده؟ پاسخش این است که نمی توانند چون او می تواند بگوید پدر شما که قصاص شد خودش اقرار کرد که من بریء الذمة هستم و من چیزی به شما نمی دهم.
خلاصه آقا خویی می فرماید ولی مقتول می تواند به هر کدام از دو مقر که می خواهد مراجع کند حال سؤال ما این است که مگر اقرار اماره ی قانونی نیست و حجیتش یا به بنای عقلا است یا به روایت، هر کدام که باشد باید بگویید تساقط نه تخییر. البته روایت هم داریم که تخییر و ما نمی خواهیم در تخییر مناقشه کنیم ولی می خواهیم بگوییم حرف آقای خویی در اصول و فقه با هم سازگار نیست. مگر این که کسی بگوید اصل اولی تساقط است مگر این که دلیل داشته باشیم که غیر از تساقط است مثل این جا. البته این حرف اشکال را برطرف نمی کند چون آقای خویی فارغ از روایت می خواهد مطلب را بیان کند و ما می خواهیم بگوییم فارغ از روایت بیان اصولی ندارد؛ تخییر نتیجه ی اصولی این مسأله نیست بلکه تساقط نتیجه ی اصولی آن است.
نکته: ما در روزهای گذشته بحث تزاحم دلیل الزامی و غیر الزامی را مطرح کردیم و مثال های سیاسی و اجتماعی و خانوادگی زدیم ولی باید متوجه باشیم که آن احکامی که ما بیان کردیم فتوای ما نبود، در اصول وقتی بحث می شود بحث اصولی است و فتوا نیست ممکن است در فقه، فقیه مؤلفه های دیگری را هم در نظر بگیرد لذا نمی توان از کلاس اصول فتوا استخراج کرد. خود ما نظرمان این است که در بحث های عزاداری همچین اطلاقی نداریم که بخواهد با حرمت غنا تعارض کند البته ما غنا را خیلی مقید می کنیم و این که به صرف چرخاندن صدا در حلق و دشتی خواندن و امثال این ها را غنا نمی دانیم ولی اگر غنا باشد اطلاقش مقدم است و قطعا اهل بیت عزاداری را دوست داشتند ولی نه در غالب ارتکاب حرام و اطلاقی برای آن نیست. لذا اگر بخواهیم فتوا بدهیم می گوییم در مراسم عزاداری اهل بیت یا قرائت قرآن غنا استثنا نشده است. اما در مثل فعالیت شهرداری ها و ... نیاز به یک توضیح المسائل دوم هست که بار ها گفته ایم. خیلی وقت ها این حرکات برای مسئولان ولو اضطرار برای مردم نیست ولی وظیفه برای دولت هست به عبارت دیگر دولت گستره ی وظیفه اش فراتر از زمان اضطرار است و نمی شود گفت فقط زمانی باید جاده بکشد که اضطرار است و الا نمی تواند با دنیا رقابت کند، باید شهر آرام باشد و ... لذا در این موارد می شود الزام با الزام ضمن این که ما اضطرار شرعی را توسعه می دهیم و می گوییم لازم نیست برای اضطرار جان به لب برسد و از شریعت گسترده تر از این مقدار فهمیده می شود.
ما اصل اولی را بحث کردیم و نظر کلاس این شد که اولا ما روی مبنای سببیت اصلا بحث نمی کنیم، بنابر طریقیت هم اصل اولی در متکافئین تساقط است مدرک آن هم بنای عقلا باشد یا نص ملفوظ باشد فرقی ندارد و بیان آقای خویی بیان خوبی بود اما در غیر متکافئین ما نمی توانیم به راحتی قائل شویم که اصل تساقط است بلکه ما فکر می کنیم که در آن جا بگوییم ذو المزیة را باید مقدم کرد حرف درستی باشد و اتفاقا با اخبار هم موافق می شویم که می فرماید در خبرین متعارضین ذو المزیة را بگیرید، چرا این را بگوییم اصل ثانوی است، این را بگوییم اصل اولی است.
- تعارض دو اقرار
برچسب ها:
چکیده نکات
اقتضای اصل درکلام محقق خویی و ناهمسویی اندیشه اصولی ایشان با رفتاری از وی در فقه
بیان ناهمسویی
توجیه ناهمسویی و مناقشه برآن
نظر شما