header

فقه القضاء-شرائط قاضی

جلسه 62
  • در تاریخ ۲۴ دی ۱۳۹۸
چکیده نکات

نقل معتبره با متن و سند دیگر
رفتارشناسی فقیهان در تعامل با معتبره ابن ابی یعفور و رمزگشایی از تفسیر عدالت به گونه موجود در متون فقهی
مقدمه: عدالت در لغت

شرایط قاضی - عدالت


برگه جلسه :

صفحه 163 و 164
 عدالت در نصوص شرعی
معتبره عبدالله بن ابی یعفور 
در نصوص معتبر دینی واژه‌های «عدالت»، «عدل»، «عدلین» مکرر به کار رفته است. لکن ظاهرا تنها نصی که به تفسیر عدالت پرداخته است معتبره عبدالله بن ابی یعفور است؛ با این سند و متن:
«روی عن عبدالله بن أبی یعفور قال قلت لأبی عبدالله علیه السلام: بم تعرف عدالة الرجل بین المسلمین حتی تقبل شهادته لهم و علیهم؟ فقال: أن تعرفوه بالستر و العفاف و کف البطن و الفرج و الید و اللسان  و تعرف باجتناب الکبائر التی أوعد الله عزوجل علیها النار من شرب الخمور و الزنا و الربا و عقوق الوالدین و الفرار من الزحف و غیر ذلک و الدلالة علی ذلک کله أن یکون ساتراً لجمیع عیوبه حتی یحرم علی المسلمین ما وراء ذلک من عثراته و عیوبه و تفتیش ما وراء ذلک، و یجب علیهم تزکیته و إظهار عدالته فی الناس و یکون منه التعاهد للصلوات الخمس إذا واظب علیهن و حفظ مواقیتهن بحضور جماعة من المسلمین و أن لا یتخلف عن جماعتهم فی مصلاهم إلا من علة فاذا کان کذلک لازما لمصلاه عند حضور الصلوات الخمس فاذا سئل عنه فی قبیلته و محلته قالوا: ما رأینا منه الا خیراً مواظباً علی الصلوات متعاهداً لأوقاتها فی مصلاه فان ذلک یجیز شهادته و عدالته بین المسلمین و ذلک أن الصلاة ستر و کفارة للذنوب و لیس یمکن الشهادة علی الرجل بأنه یصلی إذا کان لا یحضر مصلاه و یتعاهد جماعة المسلمین و إنما جعل الجماعة و الاجتماع الی الصلاة لکی یعرف من یصلی ممن لا یصلی و من یحفظ مواقیت الصلوات ممن یضیع و لو لا ذلک لم یمکن أحد أن یشهد علی آخر بصلاح لأن من لا یصلی لا صلاح له بین المسلمین فان رسول الله صلی الله علیه و آله هم بأن یحرق قوماً فی منازلهم لترکهم الحضور لجماعة المسلمین و قد کان منهم من یصلی فی بیته فلم یقبل منه ذلک و کیف تقبل شهادة أو عدالة بین المسلمین ممن جری الحکم من الله عزوجل و من رسوله صلّی الله علیه و آله فیه الحرق فی جوف بیته النار و قد کان یقول رسول الله صلی الله علیه و آله: لا صلاة لمن لا یصلی فی المسجد مع المسلمین الا من علة».
روایت را شیخ صدوق با سندی که به جناب ابن ابی یعفور دارد در «کتاب من لایحضره الفقیه»،1 نقل کرده است. سند شیخ صدوق به ابن ابی یعفور مطابق مشیخه فقیه، به قرار ذیل است: 
«و ما کان فیه عن عبدالله بن ابی یعفور فقد رویته عن احمد بن محمد بن یحیی العطار ـ رضی الله عنه ـ عن سعد بن عبدالله عن احمد بن ابی عبدالله البرقی عن ابیه عن محمد بن ابی عمیر عن حماد بن عثمان عن عبدالله بن ابی یعفور».2 سند معتبر است. در اعتبار روایت به دلیل اختلاف نظر در اعتبار احمد بن محمد بن یحیی العطار القمی، اختلاف است؛ هرچند تعبیر رایج از روایت تعبیر مقبره و صحیحه است.
(جلسه شصت و دوم)
نقل معتبره با متن و سند دیگر
روایت را شیخ طوسی ـ البته با سند نامعتبر ـ با تفاوت هایی در متن روایت در کتاب خود آورده است.3 
محدث بزرگ شیخ حر عاملی از نقل دوم این گونه یاد می‌کند:
«و رواه الشیخ بإسناده عن محمد بن احمد بن  یحیی عن محمد بن موسی عن الحسن بن علی عن ابیه عن علی بن عقبة عن موسی بن أکیل النمیری عن ابن أبی یعفور نحوه الا أنه أسقط قوله: فاذا کان کذلک لازما لمصلّاه ـ الی قوله: -و من یحفظ مواقیت الصلاة ممن یضیع، و أسقط قوله: فانَّ رسول الله (صلی الله علیه و آله): هم بان یحرق -الی قوله-: بین المسلمین، و زاد: و قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): لا غیبة الا لمن صلی فی بیته و رغب عن جماعتنا و من رغب عن جماعة المسلمین وجب علی المسلمین غیبته و سقطت بینهم عدالته و وجب هجرانه و إذا رفع الی امام المسلمین أنذره و حذَّره فان حضر جماعة المسلمین و الا أحرق علیه بیته و  من لزم جماعتهم حرمت علیهم غیبته و ثبتت عدالته بینهم».4 
رفتارشناسی فقیهان در تعامل با معتبره ابن ابی یعفور و رمزگشایی از تفسیر عدالت به گونه موجود در متون فقهی
مقدمه: عدالت در لغت
عدالت در لغت به «میانه‌روی در کارها، انصاف، استقامت و عدم اعوجاج، عدم ستم در داوری و مورد رضایت‌بودن، معنا شده است.5 
واضح است که عادل به این معنا به کسی می‌گویند که صاحب طریقتی مستقیم است، هوی و هوس او را از اعتدال منصرف نمی‌کند. بر این بنیان عدالت معنایی نسبی پیدا می‌کند یعنی ممکن است شخصی از جهتی از عدالت برخوردار و از جهت دیگر فاقد آن باشد.
(پایان جلسه)

-----------------------------
1. ج3، ص34و 35.
2. شرح مشیخة الفقیه، ص 12و 13 (چاپ شده در آخر «کتاب من لا یحضره الفقیه»).
3. تهذیب الاحکام، ج4، ص272و273(= ص241).
4. وسائل الشیعة، ج27، کتاب الشهادات، باب41، ص392، ح2.
5. به متون لغوی مراجعه شود.



مشروح درس :

بسم الله الرحمن الرحیم
بحثمان در مورد عدالت در نصوص دینی بود با این هدف که آیا در روایات و قرآن جایی عدالت معنا شده است یا این که به ما واگذار شده است؟ دیروز گفتیم که فقط در یک روایت عدالت تفسیر شده است و روایت را دیروز خواندیم. روایت اختلال داشت و از یک متن عربی خوبی برخوردار نبود، حتی نگاه اصلاحی هم که به روایت داشته باشیم نه نگاه انتقادی باز هم قابل اصلاح نبود (البته فارغ از این شلوغی که دارد بالاخره این مطلب از این روایت فهمیده می شود که عادل باید از کبائر اجتناب کند، اتیان واجبات کند، اهتمام به حضور در جماعت مسلمین داشته باشد) تا این جا بحث ها گذشت، راجع به سند روایت دیروز گفتیم که صدوق در کتاب من لا یحضر می گوید روی عن ابن ابی یعفور ولی در مشیخه سند را بیان کرده است و سند هم بنا به نظر برخی معتبر است و اشاره کردیم که سند شیخ طوسی نامعتبر است. البته برخی بر روی سند صدوق هم مناقشه دارند اگر این مناقشه ها وارد باشد ما هم بدمان نمی آید چون ما می خواهیم اشکال دلالی کنیم اگر اشکال سندی هم داشته باشد مؤید می شود (البته ما نمی خواهیم روایت را زمین بزنیم و باحث باید در بحثش کاملا تسلیم باشد ولی گاهی یک فکری دارد این فکرش را می تواند از ادله ثابت کند و اگر بتواند ثابت کند خیالش راحت است)
برخی بر روی احمد بن محمد بن یحیای عطار حرف دارند و گفته اند کسی که شاخص است پدرش هست که محمد بن یحیای عطار اما بر روی پسر حرف است و اگر این طور باشد سند می شود ضعیف سند دیگر هم که از شیخ طوسی است ضعیف است پس دیگر نباید تعبیر به صحیحه شود مگر بر روی برخی مبانی دیگر مثل این که اصحاب اجماع در سلسله سند وجود دارد که بارها بیان کرده ایم.
جناب صدوق هم فرمود: رُوی عن عبدالله بن ابی یعفور، برخی که بر روی کلام صدوق خیلی عنایت دارند می گویند گاهی صدوق می گوید: قال امام یا رَوی عبدالله بن ابی یعفور اگر این طور باشد خود صدوق هم می خواهد همراهی کند، شما شنیده اید که می گویند مرسلات صدوق اگر به امام نسبت داد مثلا صدوق گفت قال الصادق معلوم می شود که ایشان به قراری رسیده است و قرار ایشان هم برای ما معتبر است (اگر چه روی این حرف مناقشه داریم) ولی در این جا ندارد قال امام یا ندارد روی عبدالله بن ابی یعفور بلکه دارد: رُوی عن عبدالله بن ابی یعفور و شاید این نشان دهنده ی نوعی شک در خود صدوق هم باشد البته قبلش در مقدمه ی کتاب فقیهش گفته من هر چه را در این جا نقل کنم مطابقش فتوا می دهم و لذا اسم کتاب را گذاشته «کتاب من لا یحضره الفقیه» ولی به هر حال این نکات هم هست. 
روایت به اسناد شیخ طوسی
رواه الشیخ باسناده عن محمد بن احمد بن یحیی عن محمد بن موسی عن حسن بن علی عن ابیه عن علی بن عقبه عن موسی بن اُکَیل النمیری عن ابن ابی یعفور
روایت از نظر سند ضعیف است با دو تفاوت اساسی در متن. در روایت شیخ قول امام که فرمودند: فاذا کان کذلک لازما لمصلاه ... من یحفظ مواقیت الصلاة ممن یضیء» در نقل شیخ طوسی نیست؛ و این برای ما شک ایجاد می کند که چه شده که در نقل شیخ نیامده است؟ آیا شیخ قبول نداشته است یا از قلمش افتاده است؟ البته یک اصلی دارند و می گویند اگر امر دائر شود بین این که صدوق اضافه کرده است یا شیخ انداخته است اصل عدم زیاد کردن است. اضافه کردن توجه می خواهد اما انداختن نه لذا باید بگوییم شیخ طوس انداخته است ولی این یک نگاه بدبینانه به شیخ است و احتمال دارد روایت را نقل به معنا می دیده و برایش ثابت نبوده است. و همچنین قول راوی که: رسول خدا تصمیم گرفتند برخی از خانه ها را بسوزانند تا بین المسلمین را شیخ نیاورده و به جای آن این عبارت را اضافه کرده است: لا غیبة الا لمن صلی فی بیته یعنی جایز نیست غیبت مگر کسی که نمازش را در خانه می خواند و در جماعت ما شرکت نمی کند، لذا برخی از علما مانند شیخ یوسف بحرانی یکی از استثنائات غیبت را کسی می داند که در نماز جماعت شرکت نمی کند (قطعا نمی توان با تمسک به این روایت فتوا داد و اگر برخی فتوا داده اند اشتباه کرده اند) در این جا یک بحث زیبایی هست و آن این که مثلا کسی که متجاهر به فسق است آیا در همان موضوع می توانیم پشت سرش حرف بزنیم که تجاهر کرده است یا در موضوعات دیگر که متجاهر نیست هم می توانیم غیبت کنیم؟ در این جا خیلی از علما گفته اند فقط گناهی که نسبت به آن تجاهر می کند را می توان بیان کرد، ما در بحث مکاسب محرمه بحث مکان را هم اضافه کردیم.
ما باید زندگی ابن ابی یعفور را بررسی کنیم، احتمال دارد که ایشان از آن شیعه های تند باشد و مخاطب بر روی روایت تأثیر گذاشته است و امام تأکید می کنند که تو با نرفتن به جماعت کار دست ما می دهی و الا اگر کسی نبود که نرفتنش پر رنگ نبود امام این طور نمی فرمودند، منتهی این حرف متوقف بر این است که انسان بتواند این را اثبات کند.
و اذا رفع الی امام المسلمین گویا امام میخواهند یک نصیحتی هم به حکام کنند که اگر این انسان پیش شما آمد انذره و حذره انذارش کند، تحذیرش کند که چرا به جماعت نمی رود فان حضر جماعة المسلمین و الا احرق علیه بیته و من لزم جماعتهم حرمت علیهم غیبته و ثبتت عدالته بینهم.
آن چه در تفسیر عدالت در متون دینی داریم همین است.
آن رفتار علما بود در تفسیر عدالت این هم روایت در این جا یک امر سومی هم داریم و آن هم لغت است. در لغت عدالت به معنای میانه روی در کارها، انصاف (البته روشن است که بیان مصداق می کند)، استقامت و عدم اعوجاج، عدم ستم در داوری، مورد رضایت بودن و ... اگر این طور باشد آنچه از لغت فهمیده می شود این است که یک کسی صاحب طریق مستقیم باشد در کارهایش، اهل هوی و هوس نباشد یعنی هوی و هوسی که از کارش باز بدارد و منحرف کند اگر این باشد عدالت می شود یک معنای نسبی و عرصه ای، عدالت قاضی، عدالت راننده، عدالت در محسوسات می آید در غیر محسوسات هم می آید، در صفات نفسانی می آید در رفتار هم می آید حتی در اشیاء هم می آید مثلا دیواری که کج شده است اما دیواری که پابرجا است عادل است و اعوجاج ندارد، یک کارمند عادل یعنی کارمندی که در کارش اعوجاج نداشته باشد، اگر می خواهد داوری کند ستم نکند، مورد رضایت باشد، کسی به او مراجعه کرد راضی باشد، حرفش برای طرف مقابل قرار بیاورد.
باید ببینیم آیا شرع مقدس طرف لغت است (که خیلی أثر دارد) یا طرف فقها؟ البته روایت ابن ابی یعفور را هم داریم. فردا می خواهیم رمز گشایی کنیم از تفسیر فقها نسبت به عدالت و ببینیم که چرا فقها عدالت را این گونه تفسیر کرده اند آیا اشتباه در برداشت از لغت بوده است یا برداشت از روایت عبدالله بن ابی یعفور بوده است؟


۱,۱۲۳ بازدید

نظر شما

کد امنیتی
مطالب بیشتر...
دانلود صوت جلسه
چکیده نکات

نقل معتبره با متن و سند دیگر
رفتارشناسی فقیهان در تعامل با معتبره ابن ابی یعفور و رمزگشایی از تفسیر عدالت به گونه موجود در متون فقهی
مقدمه: عدالت در لغت