header

اصول فقه - استصحاب (97-98)

جلسه 12
  • در تاریخ ۲۱ مهر ۱۳۹۷
چکیده نکات

بیان کلام محقق خراسانی در سنجه بقای موضوع

متن پیاده سازی شده

بسم الله الرحمن الرحیم 
قال الامام المجتبی حسن بن علی علیه الصلاة و السلام: الخیر الذی لا شر فیه الشکر مع النعمة و  الصبر علی النازلة ...
مستحضرید ما مثل امام صادق علیه السلام، از امام حسن مجتبی علیه السلام تراث زیادی نداریم. اما همین مقداری که هست کلمات حکیمانه و نابی است. که می تواند چراغ راهی برای همه انسانها در همه زمانها و مکانها باشد. مرحوم حرانی را که قبلا عرض کردیم کتاب تحف العقول را خیلی انتخاب کرده نوشته است. فضلایی که توفیق دارند که به روایات مراجعه کنند یا برای خود یا مردم، از این کتاب غافل نباشند. کتاب بسیار گزیده ای است؛ تحف العقول. جناب حرانی این حدیث را از امام مجتبی آورده است. الخیر الذی لا شر فیه الشکر مع النعمة و الصبر علی النازلة ...
میدانید که بسیاری از خیرها بدون عوارض نیست. امام می فرمایند: یک خیری که هیچ عارض شری ندارد؛ حتی شر مغلوب. خیرش مطلق است نه غالب الخیر الذی لا شر فیه الشکر مع النعمة و  الصبرعلی النازلة. این که انسان اگر به نعمتی رسید شاکر باشد و اگربه مصیبتی رسید و به عسرتی برخورد کرد، صابر باشد. الشکر مع النعمة و الصبر علی النازلة ...
انسان در چهار حالت شخصیتش شناخته میشود. یکی در وقت عداوت و غضب است. من با چشم خودم دیدم برخی از عادلان که چگونه با این خشم و غضب از جاده عدالت خارج شدند. به همین خاطر قرآن میفرماید: و لا یجرمنکم شنآن قوم علی ان لا تعدلوا، اعدلوا هو اقرب للتقوی ... شنآن و عداوت و دشمنی با یک قوم شما را به بی‌عدالتی نکشد. حتی دین از ما میخواهد وقت اعدام هم رعایت عدالت را بکنیم. وقت نهی از منکر هم باید رعایت عدالت شود به یک شراب فروشی هم آدم می رسد شراب فروش فلان و فلان است خود شرابفروشی و مغازه که مالیت دارد ... هر چیزی معیار خود را دارد. پیامبر هم دارد اذا غضب لم یخرجه من الحق ... عالمان اخلاق می گویند اگر یک کشتی در یک دریای متلاطم بدون ناخدا باشد، چقدر امید نجات هست؟ گفته اند: انسانی که دچار غضب می شود احتمال این که چقدر دچار بی‌عدالتی نشود مثل این مثال است ... و اگر آن احتمالش یک در هزار است این هم همینطور ... به هر صورت یکی از حالاتی که شخصیت ما خودش  را نشان میدهد در وقت غضب است. دومین وقتی که نشان میدهد وقت قدرت است. وقتی که انسان به پست و مقامی میرسد. یک درجه پیدا می کند استاد تمام می شود آیت الله العظمی می شود ... در  وقت مکنت و قدرت ... پیامبر می فرمایند وقتی به قدرت میرسد به چیزی که حقش نیست دست درازی نمی کند. واز آن طرف از قدرتش برای مردم استفاده می کند. سومین نکته ای که در حدیث امام مجتبی است، وقت رضایت و نعمت این جاست که انسان خودش را نشان میدهد ... آیا فراموش می کند یا نه ... الشکر مع النعمة ... اینجاست که انسان باطن خودش را  نشان میدهد یا پیامبر می فرمایند: اذا رضی لم یدخله فی باطل ... تاریخ را ببینید که انسانها بعضا وقتی به نعمتی رسیدند، عوض شدند قبل از پُست بعد از پُست ... خبیث اموی داشت قرآن می خواند خبر مرگ پدرش را آوردند، قرآن را بوسید و گذاشت کنار و گفت: هذا فراق بینی و بینک ... و بالاخره در وقت عسرت ... الصبر علی النازلة ... در قضیه عاشورا بعد از حادثه مدیریت داخلی با حضرت زینب بود ... ببینید یک نقطه ضعف این زن از او نقل نشده است. با این که از سه راوی حادثه کربلا دو نفرشان از سپاه عمربن سعد هستند. این خبرها را دوستان اهل بیت ننوشتند حداقل این است که بگوییم بی‌طرفان نوشتند یک نقطه ضعف از حضرت زینب نوشته نشده یا در مجلس عبیدالله خود عبیدالله که به حسب نقل جوانک 28 ساله‌ای بود مطرح کرد که دیدید خدا با شما چه کرد؟ حضرت جمله ای که فرمود همه اش شکر است. همه‌اش صبر است؛ «مارایت الا جمیلا» یا «ما رایت منه الا جمیلا». به هر حال حضرت می فرمایند این دو عنصر خیر شکر و صبر؛ عرض کردیم شخصیت انسان در چهار حالت خود را نشان میدهد: حالت خشم و غضب، حالت قدرت و مکنت، حالت رضایت و برخورداری و بالاخره حالت عسرت و نزول بلا. امیدواریم که خداوند توفیقی دهد بتوانیم در این مواقعی که انسانها امتحان می شوند، از پس امتحان نیک برآییم. مشکل این نیست که انسان گاهی خودش را نمی شناسد یا دیگران بد میشناسد. مهم و مشکل این است که گاه خودش هم درست خود را نمی شناسد. به این معنی که گاه یک انسان هم از خودش برداشت اشتباه دارد یا یک جامعه از خودش برداشت اشتباه دارد من یک موقعی راجع به حوادث کربلا فکر می کردم احساس کردم که مردم کوفه و جامعه کوفه با اهل بیت مشکل داشت؛ یا در آن تعداد که نامه نوشتند ده هزار دوازده هزار هرچه. نه این که نمی خواست امام را گول بزنند. مشکل این بود که جامعه کوفه خودش را هم درست نشناخته بود. و حتی شخص هم ممکن است که این گونه شود که شناخت درستی از خودش نداشته باشد، وقت نعمت و عسرت و قدرت و غضب. و گرنه حدیث امام صادق خیلی باید ما را بیدار کند و تکان دهد که فرمود: کل قد اضمر ما اظهره فرعون. ایشان می خواهد بگوید همه رگ فرعونی دارند منتها در برخی ها این بالفعل می شود و نسبت به برخی ها مثل اژدهای خفته، همچنان خفته میماند.
و اما درس
بعد از آن که گفتیم در استصحاب باید موضوع باقی باشد، قرار شد بحث کنیم: حاکم به بقاء، کیست. آیا حاکم عقل است؟ یا لسان دلیل است؟ یا عرف است؟ سه گزینه هست و گزینه چهارم هم نیست. چون اگر یادتان باشد می گفتیم استصحاب بدون تغییر موضوع که پیش نمی آید. انسان الکی که شک نمی کند یک تغییری در موضوع رخ میدهد، انسان شک می کند. مثالی که جناب آخوند میزنند همه ما میدانیم: العنب اذا غلی یحرم. انگور وقتی جوش بیاید حرام می شود. و برخی ها می گویند که نجس می شود تا دو سوم برود تا پاک شود. حالا اگر کارخانه ای چند کیلو کشمش دارد و این ها را گذاشت و جوش آمد. ریخت در آب و این کشمش ها جوش آمد شک می کنیم آن یحرم این جا هم هست یا این که کشمش هم مثل عدس و نخود و چیزهای دیگر است آیا عنب حکم زبیب را دارد یا نه. زبیب نشده بود که ما شک نمی کردیم. این جا میدانید که ما اگر بخواهیم استصحاب را قبول کنیم باید بگوییم این زبیب که سابقا انگور بود اگر جوش می آمد نجس می شد. حرام می شد حالا هم که جوش آمده. یقین سابق شک لاحق اگر این فرایند و تغییر را تغییر مقوم بدانیم که میدانید موضوع باقی نیست واستصحاب هم غلط است اگر این انگور شود کشمش مدعی شویم که تغییر حالت است؛ تر بود و خشک شد و گرنه همان خواص را دارد همان مزه را دارد. این غیر مقوم است پس این همانی باقی است. سوال ما این است که چه کسی باید بگوید که این همان است؟ عقل؟ عرف؟ یا باید برویم سراغ دلیل؟ تا ببینیم دلیل چه اقتضایی داشته است؟ من از شما سوال می کنم که اگر عقل معیار باشد، این جا به نظر شما استصحاب دارد یا نه؟ میدانید که عقل دقیق است می گوید که انگور غیر از کشمش است. به قول آقای آخوند اگر بنا باشد که پای عقل به میان آید، در ِاستصحاب در احکام  تخته می شود و استصحاب فقط میرود در موضوعات، آنهم نه همه موضوعات. آری مثلا زید تا یک ساعت پیش زنده بود الان شک می کنم که مرده است یا نه. اما اگر تغییر با همان موضوعات هم اساسی باشد، مثل اینکه چیزی مسکر بود پنج سال پیش، موضوع در پنج سال تغییر می کند نمی توانیم استصحاب کنیم. پس اگر عقل معیار باشد، استصحاب در باب احکام مخصوصا تخته می شود. اما اگر عرف یا لسان دلیل باشد، ممکن است بگوییم نه. الان درهمین مثال آیا مثلا در مثل انگور و کشمش؛ اگر انگور کشمش شود. یا خرمای تر شود خرمای خشک. آیا عرفا نمی گوینداین همان است؟ و لذا اگر کسی احکام انگور را کسی به کشمش ندهد، عرف می گوید شما نقض یقین به شک کردید. به عرف می گوییم اقای عرف در روایات بود که العنب اذا غلی یحرم. می گوید درست عنب هم با ذبیب فرق می کند. الان در عرف بگویند برو کشمش بخر طرف برود و انگور بخرد و بیاورد. یا مثلا خانم به شوهرش بگوید مهمان داریم انگور بخر و بیاور و شوهر هم به جای انگور کشمش بخرد و بیاورد این دو چه ربطی به هم دارد! ولی وقتی شارع می گوید العنب اذا غلی یحرم. و این را دست عرف میدهیم گویا توسعه میدهد. نه این که عنب همان زبیب است و زبیب همان عنب است؛ نه عنب غیر زبیب است ولی وقتی در دلیل می آید و این دلیل را دست عرف میدهند به قول آقایان مناسبات حکم و موضوع را نگاه می کند می گوید هر حکمی که انگور دارد کشمش هم دارد. و لذا اگر شک کنیم در شریعت مطهر که کشمش هم اذا غلی یحرم می گوید استصحاب کن آن حالت انگوریش را و بگو کشمش هم اذا غلی یحرم. پس ملاحظه کردید اگر بلندگو را بدهیم دست عقل باب استصحاب را می بندد اگر بلندگو را بدهیم دست عرف چه بسا در این جا  استصحاب را قبول  کند، حالا گزینه سوم اگر گفتیم عقل نه عرف دلیلت را نگاه کن که چیست؟ فرض ما این است که دلیل ما چیست؟ العنب اذا غلی یحرم. و فرض این است که مفهوم عنب عرفا با مفهوم زبیب فرق می کند اگر این طور شود و انگور هم کشمش شود و بعد هم جوش بیاید و شک کنیم که حرام شده یا نه نمی توانیم با استصحاب حلش کنیم. اگر از آن فهم عرفی کمک نگیریم؛ اگر بگیرید که می شود گزینه دوم اگر نگیریم و بسند کنیم به لسان دلیل می شود گزینه سوم که در این جا، جای استصحاب نیست.
اگر عقل باشد، آن اقتضا را دارد اگر عرف باشد، در مثالی که زدیم استصحابش را قبول کردیم اگر لسان دلیل باشد در مثالی که زدیم، قابل استصحاب نیست. حالا از اقای آخوند سوال می کنیم امروز کفایه را پیاده می کنیم آیا اولی است یا دومی؟ یا سومی؟ آقای آخوند می فرمایند که به نظر من مرجع و حاکم در این که موضوع تغییر اساسی کرده است، یا موضوع حکم تغییر اساسی نکرده است، در این گونه مواقع مرجع را عرف می گیرند. مگر لا تنقض الیقین بالشک خطاب به عرف نیست؟ خطابات شرعی وقتی القا می‌شود، اگر مخاطب خاصی دارد، که هیچ. ولی در خطابات عام که به تعبیر بنده هم جهانی و هم جاودان است مخاطبش عرف عام است. اگر امام می فرمایند لاتنقض الیقین بالشک باید ببینیم کجا اگر استصحاب کنیم، نقض یقین به شک نیست. و کجا اگر استصحاب کنیم نقض یقین بالشک است؟ یا نقض یقین به یقین است؟ در همین  مثالی که زدیم وقتی شارع فرمود العنب اذا غلی یحرم و این هم خطاب به عرف است و عرف در اثر مشابهات و مناسبات بین انگور و کشمش و مناسبت بین غلیان و حرمت فهمید که انگور با وصف تر بودن خصوصیت ندارد این ماده اگر جوش بیاید یحرم. اگر کسی این ها را بفهمد قهرا اگر استصحاب نکنیم، می گوید شما نقض یقین بالشک کردید چرا شما استصحاب نکردید؟ با چه جراتی جوش آمده کشمش را داخل غذا میریزید و میخورید اگر این طور باشد و عرف وحدت و اتحاد ببیند این جا می شود استصحاب کرد، حالا چه عقلا چه با لسان دلیل. این مطلب شدنی باشد یا نه، کاری که امروز کردیم این بود که سه مثال را در قالب یک مثال پیاده کردیم، و نظر آقای آخوند را همراه با دلیلش بیان کردیم.
الحمدلله رب العالمین 

۵۵۲ بازدید

نظر شما

کد امنیتی
مطالب بیشتر...
دانلود صوت جلسه
چکیده نکات

بیان کلام محقق خراسانی در سنجه بقای موضوع