header

اصول فقه کاربردی قضایی جزایی - دانشگاه رضوی [مقطع دکتری] (1402-1403)

جلسه 10
  • در تاریخ ۲۸ مرداد ۱۴۰۳
چکیده نکات

تطبیق هشتم و نهم
ایراد دو موضحه و اتصال آنها به یکدیگر
براساس مبانی تکملة المنهاج ج2 ص384 مساله362
دیه جنایت ذمی بر عاقله او نیست
براساس منبع فوق ص446 مساله415
همراه با ارائه کنفرانس در ارتباط با اطلاقات قرآن و سنت و تمسک به آنها در پدیده های معاصر


برای دانلود متن کلیک کنید

بسم الله الرحمن الرحیم
قرار شد ما تطبیقاتی در بحثهایمان داشته باشیم 
تطبییقاتی که ممکن است بحث فقهی باشد اما از وجهی هم اصولی است.
تطبیق هشتم من از مبانی تکملة المنهاج بیان کنم ج2ص 446 مساله 415
مساله از این قرار است؛ باید خیلی دقت کنید تا مطلب روشن شود علت این که من از این کتاب انتخاب کردم به این جهت هست که مربوط می شود به جزا ...
ما یک قصه ای داریم به نام قصه عاقله ..
که اگر کسی خطا جنایت کرد و از حدی بیشتر بود عاقله ای او ضامن است ؛ عموها و ....دیه خطای محض و نه شبه خطا و نه ...خطای محض بر  عاقله است . بعد یک استثنا دارد این است که قاتل کافر ذمی باشد ...اگر کافر ذمی ، جنایتی کرد که اگر مسلمان بود عاقله ای او ضامن است چون ذمی است خودش ضامن است . آقای خویی در این باره دارند بلاخلاف بین الاصحاب و تدل علی ذلک صحیحة ابی ولاد عن ابی عبدالله علیه السلام ....
من معتبره را می خوانم : امام فرمودند لیس فی ما اهل الذمه المعاقله فیما ...قصه عاقله در جنایات ذمی جاری نیست ...من قتل او جراحة ...انما یؤخذ ذلک من اموالهم ...از اموال خودشان برداشته می شود. انما یؤخذ ذلک من اموالهم این است و جز این نیست ...سوال این است که ان لم یکن لهم مال چه می شود؟
رجعت الجنایة الی امامة المسلمین ...یعنی در واقع از بیت المال باید پرداخت شود. لانهم یؤدون الیه الجزیه ....به هر حال این ها جزیه می دهند و باید این ها از یک جایی پرداخت شود . از جزیه ای که این ها می پردازند ، داده شود. 
مساله این است که عاقله مربوط به مسلمانان است و به عبارتی در مسلمانان جاری است پس اگر یک ذمی خطأ محضا یک جنایتی بکند عاقله او مسئول نیست و امام مسلمین مسئول است ...یک سوال این جا شده که بحث اصولی می آورد و آن این است که اگر این آقای ذمی جانی عصبه مسلمان دارد ایا این جا باز می رویم سراغ امام مسلمین یا سراغ عاقله او؟ قرار شد اگر عاقله او یهود و اهل ذمه است سراغ آن ها نرویم چون معاقله بین آن ها نیست ...اما اگر عصبه او مسلمانند ..آیا عصبه دیه او را بدهند؟یا امام مسلمین؟ بقی هنا شیء و هو لوکان للذمی عصبة من المسلمین فهل یعقلون عنه؟ 
این جا آقای خویی دو دلیل می آورد....می فرماید:  الظاهر بل المقطوع به عدمه ....بالاتر از ظاهر مقطوع به این است که عاقله مسلمان لازم نیست آن را بدهند. 
1. بدلیل اولویت قطعیه ....(استفاده از اولویت)بیانش این است که وقتی این یهودی بنی الاعمام یهودی و مسیحی او لازم نباشند دیه او را بدهند سوال این است که بنی الاعمام مسلمان دیه را بدهند؟!در ادامه می گوید فان عصبته من الکفار اذا لم یعقلوا عنه فلا یعقل عنه المسلمین بطریق الاولی ....این را قیاس اولویت می گویند. بحث این است که ما اگر قیاس غیر اولویت را قبول نداریم قیاس اولویت را قبول داریم. 
2. استفاده اصولی ؛ (اطلاق انما؛ اطلاق حصر) امام می فرمایندانما یؤخذ ...ایکاش آقای خویی می فرمودند اطلاق مفهوم حصر ...وقتی امام می فرمایند از مال خود او بر می دارند، اطلاق دارد چه عصبه مسلمان داشته باشد چه نداشته باشد. ما در این تطبیق هشتم از دو نهاد اصولی استفاده کردیم . 
نهاد اولویت قطعیه ودیگری اطلاق مفهوم حصر ...
اصولا آقای خویی عقل را تعطیل میداند و این جمله که کلما حکم به العقل حکم به الشرع می فرماید: کبرایی است که صغرایی ندارد . اگر بخواهد صغرا داشته باشد باید ملاکات احکام را ما بفهمیم که ما نمیفهمیم ...سوال این است که اگرما ملاکات احکام را در نهایت نمی فهمیم این اولویت از کجا آمد؟!
اگرمن بود می گفتم اصل ارجاع قصه عاقله به امام خلاف اصل است ؛ شما این جا جنایت می کنید به پسر عموی شما در آمریکا زنگ بزنند که آقا یک میلیارد بریز به حساب...!!!اصل ضمان عاقله خلاف اصل است. وقتی بنا شد در اهل ذمه نباشد، اگر شک کنیم برائت جاری می کنیم برای عاقله مسلمان ...آیا عاقله مسلمان که پسر عموی او جنایت کرده آیا ضامن است؟ 
لذا من غیر توصیه علمی ، توصیه اخلاقی هم به شما دارم و آن این که ما د رفهم احکام و ملاکات و مناطات باید خیلی دقت کنیم این که دلیل بیاوریم چون بنی الاعمام یهودی او ضامن نیستند پس بنی الاعمام مسلمان او هم ضامن نیستند! ...این چه ربطی به هم دارد؟!
بنده معتقدم انما در بسیار از مواقع برای تحقیق می آید . یعنی تثبیت مطلب و نه حصر ...
لذا اگر برای حصر باشد به این معناست که یعنی فقط از اموال خودشان برداشته شود. اگر برای تحقیق باشد به این معنی است که تحقیقا از اموال خودشان برداشته می شود. این منافات ندارد که از اموال دیگری برداشته شود. اگر شما بگویید آقای خویی بر اساس رای مشهور حرف زده باشد می گوییم شنیدید که حصر حقیقی هست و اضافی ؟این جا چون امام فرمودند بین اهل ذمه معاقله نیست...انما یؤخذ من اموالهم یعنی عاقله او نباید بپردازد اما اگر مسلمان باشند چه می شود؟ممکن است بگوییم حصرش نسبت به عاقله یهودی است یعنی عاقله یهودی نباید بدهد، فقط خودش باید بپردازد. .....آقای خویی می گوید اطلاق الحصر و نمی گویدخود حصر .انما یؤخذ ذلک من اموالهم یعنی و لا یؤخذ من غیرهم سوا کان مسلمان یا غیر مسلمان علی ای حال سخن ایشان دال بر این است که انما دال بر حصر باشد ...
در کتاب سلسبیل راجع به انما صحبت شده است ...
و این را هم میدانید اثبات معنا برای یک لغت دلیل می خواهد و نفی آن که دلیل لازم ندارد . 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تطبیق نهم ؛ یک قدری طولانی است ...مبانی تکملة المنهاج ج2 ص 384مساله 362.
قصه از این قرا راست که اگر کسی به کسی صدمه زد یا جراحتی وارد کرد که پوست و گوشت و پوست روی استخوان شخص را از بین ببرد و در واقع استخوان شخص آشکار می شود دیه آن هم پنج صدم دیه کامل است یعنی پنج شتر ...
سوالی که هماره مطرح بوده این که اگر کسی دو جای بدن شخصی را به این شکل زخمی کرد سوال این است که هر موضعی که به این شکل زخمی شده حکم خودش را دارد یا تداخل دارد؟میدانید که ما یک اصلی داریم به نام اصل عدم تداخل ..لذا یک بار پنج شتر برای آن جای زخم شده اول میدهد و پنج شتر هم برای زخم دوم ...سوالی که باز در این جا مطرح می کنند این که اگر این دو موضع زخم شده به هم وصل شد؛ آیا چون این دو یکی شده دیه می شود یکی یا جدا هست؟این را هم دقت داشته باشید گاه مجنی علیه  خود این دو موضع را بهم وصل می کند مثلا تکان میخورد  و این دو زخم به هم وصل می شود، گاه این وصل شدن به فعل مجنی علیه مرتبط است و گاه اتوماتیک این اتفاق می افتد و گاه به فعل جانی است ...سوال این است که در این جور موارد اگر به هم وصل شود ، چه می شود؟
اگر کسی دو موضحه بر کسی وارد کرد فلکل منهما دیتها ..هرموضحه دیه خود را دارد یعنی دو پنج شتر را باید بدهد. و لو اوصل آخر احدی ...بالاخری بجنایة ثالثة ....اگرکسی دو موضحه را به جنایت سوم وصل کرد اگر شخصی اجنبی وصل کرد باید دیه آن را بدهد در واقع دو موضحه را زید انجام داده است باید دو تا پنج شتر را بدهد موضحه بعد را عمرو انجام داده است باید بدهد اما ...ولو کان بفعل مجنی علیه ..اگر با کار مجنی علیه این کار صورت بگیرد فهی هدرٌ و ان کان بفعل جانی چطور؟یا به سرایت ؟خود زخم به هم وصل شود فهل ذلک یوجب اتحاذ موضحتین ؟آیا این دو موضحه را یکی حساب می کنند؟یعنی صرفا یک پنج شتر ..جالب این است که قبلا یک ده شتر بود، ...این که وسط آن هم شکاف برداشت و به هم وصل شد، می شود یک جنایت؟ ..اوموضحه ثالثه ...یا این که موضحه ثالثه حساب می شود و باید پانزده شتر داده شود؟او فیه تفصیلٌ؟ که اقای خویی می خواهد تفصیل بدهد. فیه وجوه بل اقوالٌ...
این که اگر دو موضحه وارد کرد دو دیه دارد یک قانون در جزا دارد ایران پذیرفته به نام قانون اصل عدم تداخل ..می گویند اصل عدم تداخل است و تداخل دلیل لازم دارد. در بحث تداخل اسباب داشتید که در واقع مسبب واحد را باعث میشود. دو موضحه را اگر بزند دو موضحه حساب می شود از باب عدم تداخل ...در تصادفات طرف مقابل اگر کشته می شد طرف خیلی راحت بودگاهی اوقات در برخی تصادفات طرف باید تا شش دیه را بدهد...مثلا دو تا شکستگی دو تا قطع عضو ...قانون گذار می آید این ها را کنار هم ردیف می کند و سر از صد شتر در می آورد!!
بحث د رجایی است که این دو موضحه به هم میرسد این جا آن قسمتی که به جنایت ثالثه توسط یک اجنبی باشد، یعنی غیر جانی و غیر مجنی علیه و غیر سرایت صورت گیرد، سوال این است که بحث اصولی آن چه می شود؟سبب ...مسبب.به ما گفته اند که هر که موضحه بر کسی وارد کند، ضامن است و ایشان هم آمده یک موضحه وارد کرده و موضحه او بین موضحتین بوده است. پس هر سببی ، مسبب خود را دارد این هم بحثی ندارد بروید سراغ جایی که به جنایت مجنی علیه باشد یا به جنایت جانی باشد یا به سرایت باشد ..ایشان می گوید اگر این طور باشد اقوال اربعه داریم: 
یک نظر این است که چه به سرایت .. چه به فعل مجنی علیه ...چه به فعل جانی ...اگر یکی شد، یک موضحه یک دیه دارد..
الاول: انهما سالتا بذلک واحدة ...فیترتب علیها حکم موضحة الواحدة ..من دون فرق بین ان یکون ذلک بفعل الجانی او بالسرایة ...روی این دوهم بحث است : سرایت و فعل جانی ...اگر سرایت کرده طبق این نظر شانس جانی بوده است. که یک دیه باید بدهد ...اگر کار جانی بود، و آن ها را یکی کرد ، پس برائت جاری می کنیم.
مضافا الی اصالة البرائة ...
یک چیز دیگر هم گفته اند ؛ و آن این که ما این را قیاس می کنیم، بجایی که طرف اول بیاید پای شخصی را قطع کند، بعد دست او را قطع کند، و بعد هم سر او را ببرد ...مثلا یک داعشی اول پا را قطع کند بعد دست و بعد سر را و بعد بخواهد دیه بدهد نخواهد که او را قصاص کنند، چقدر بایددیه بدهد؟ 
این جا بحث این است که دیه کوچکتر د ردیه بزرگتر تداخل می کند
واخری بقیاس ذلک بما قطع یدی شخص و رجلیه ثم قتله فان الدیة فیه واحدة لاتحاد الجانی (البته جانی آمده ولی جنایت منظور است) ....شیخ طوسی  ،علامه حلی ، محقق حلی ...این ها گفته اند اگر جانی دو موضحه را به هم وصل کند می شود یک دیه ...بعد هم گفته اند که به این قیاس میکنیم این ها سه دلیل آورده اند : یکی این که یک جنایت شده است؛ دو: شک کنیم اصل برائت و سه : قیاس....
واقع این است که این سه دلیل هیچکدام در خور شان این بزرگان نیست..
رابطه موضوع با حکم، رابطه علت و معلول است...یعنی وقتی موضوع می آیدحکم هم می اید موضحه اول آمده  و حکم آن هم آمده و موضحه دوم هم آمده حکمش هم آمده ...ولی یکدفعه از همان اول یک موضحه پانزده سانتی می اندازد، چون موضحه ممکن است پانزده یا بیست سانت باشد، اما این که بعدا دو موضحه به هم وصل شود و بشود یک موضحه ...بحث این است که از اول که واحد نبود؟و هر کدام حکم خود را دارد .....می آییم سراغ اصل برائت ؛ به ما گفته اند اصل برائت وقتی جاری است که ما شک کنیم در حالی که ما شک نداریم و شک ناموجه که زمینه اصل برائت را جاری نمی کند...
و آن آخری که یک فکری داعشی است...لذا ....آقای خویی می فرماید اصل حکم ثابت نیست که کسی پای کسی را قطع کند..بعد دستتش را قطع کند و بعد سرش را ببرد .....دست را بریده یک دیه پا را قطع کرده دو دیه و سر را بریده سه دیه...چرا میگویید: یک دیه؟!!بعد هم بحث این است که ما از کی تا حالا شده ایم اهل قیاس؟
این بحث به انداز ه یک کلاس کامل ارزش دارد 
و اخری بقیاس ذلک...بعدآقای خویی می فرماید ... و یلد علی ذلک (بر این قیاس) انه قیاس لا نقول به (ما قائل به قیاس نیستیم ؛ چون سنی نیستیم ) اما آن که می خواهم به شما بگویم این است: ببینید برخی وقتها شما در کلمات علما قیاس می بینید حتی استحسان سنی می بینید ولی این ها دلیل اصلی آن ها نیست یک دفعه علیه علامه حلی و شیخ طوسی قلم نکشید و بگویید شما فقیه شیعه چه حق قیاس دارید؟! من یک دور زدم نظر این بزرگواران را ...هر جا قیاس در کلامشان هست دلیل اصلی ان ها نیست . ودلیل آن ها یک چیز دیگری است مثلا شما در کلمات علامه حلی  استحسان می بینید ولی دلیل ایشان مطلب دیگری است . نویسنده ای از مشهد گفته بود که علمای شیعه در اصول مقابل اهل تسنن جبهه گیری می کنند در حالی که د رفقه همان جوانب را به کار می گیرند . بنده جواب این طلبه را در فقه و عرف داده ام . و من گفته ام که اگر این بزرگواران این قواعد (قیاس . و استحسان و ..)دلیل اصلی آن ها بود، اشکال این طلبه وارد بود و لی این ها دلیل اصلی آن ها نیست یا به عنوان موید است یا برای طرف سنی این ها را می آورند واین ها خیلی با هم متفاوت است.  قول دو و سه و چهار ...توضیحاتی دارد که در جلسه بعدمطرح می شود انشاالله.
والحمد لله رب العالمین
۵۸ بازدید

نظر شما

کد امنیتی
مطالب بیشتر...
دانلود صوت جلسه
چکیده نکات

تطبیق هشتم و نهم
ایراد دو موضحه و اتصال آنها به یکدیگر
براساس مبانی تکملة المنهاج ج2 ص384 مساله362
دیه جنایت ذمی بر عاقله او نیست
براساس منبع فوق ص446 مساله415
همراه با ارائه کنفرانس در ارتباط با اطلاقات قرآن و سنت و تمسک به آنها در پدیده های معاصر