اصول فقه - استصحاب (97-98)
جلسه 16- در تاریخ ۲۸ مهر ۱۳۹۷
چکیده نکات
جواب به پرسش های یاد شده توسط محقق عراقی
متن پیاده سازی شده
بسم الله الرحمن الرحیم
نهاد عقل، عرف و لسان دلیل
بزرگان اصول سه نهاد را پیشنهاد دادند نهاد عقل، عرف و لسان دلیل. آقای آخوند از هر سه نهاد اسم برده و آقای شیخ انصاری هم همین را داشت ما بنا شد که از چند نفر از بزرگان دیگر هم در این باره استفاده کنیم. به هر حال جناب عراقی را ما عنایت داریم روی مطالبش؛ ایشان تعریفش از سه نهاد بود تعریف عقلی، عرف دلیلی و عرف مسامحی می بینیم که این تعابیر در کلمات شیخ و آخوند نبود ولی از لحاظ محتوا می خواهد که همان ها را بگوید.
ببینید جناب عراقی وقتی می گوید دقت عقلی یعنی این که بگوییم مرجع در بقای موضوع دقت عقلی است من اگر خواسته باشم مثال بزنم فرض کنید لباسی که با خون نجس شده انسان می شوید و می شوید در نهایت اثری از خون روی لباس می ماند. این جا عقل می گوید که موضوع هنوز باقی است یا این که فرض کنید که یک سگی بمیرد - بنابر این که سگ حیوان است - به هر حال آن چه به جا مانده کلبیت کلب را ندارد، دقت عقلی می گوید که حیوان به روحش حیوان است؛ همان جهتی که رشد می کند و نمو دارد و حرکت دارد و ... و از آن جا که این جثه نه حرکت دارد نه رشد دارد لذا حیوان نیست. یا در مسافت و ساعت و ... اگر دقت عقلی مطرح باشد به یک ثانیه اش هم موضوع باقی نیست. مثلا هشت ساعت اگر یک ثانیه کمتر باشد یا زیادتر هشت ساعت نیست. ببنید جناب عراقی وقتی مطرح می کند دقت عقلی را این جنس داوری را مرادش هست. اما جناب عراقی دو مورد دیگر را خوب توضیح داده است. ایشان دو اصطلاح داشت، عرف دلیلی و عرف مسامحی. چقدر زیباتر بود اگر می گفت عرف ناظر به دلیل. مگر مرجع در فهم مرادات شارع از ادله، عرف نیست؟ یکی از جاهایی که جن و انس و ملک بر آن اتفاق دارند، اصولیها همگی بر آن اتفاق دارند این که مرجع در فهم مرادات شارع که ما در فقه و عرف گفتیم مدالیل تصدیقی مرجع مدالیل تصدیقی ادله، عرف است. منتها عرف را گاهی به آن آزادی عمل می دهیم، و گاهی هم به او می گوییم که فهمت را فقط از دلیل بگو ... اگر این طور باشد در همان مثال کلیشه ای ما، آبی بوده پاک با نجاست تغییر کرده و نجس شده و بعد هم اتوماتیکا تغییرش از بین رفته است. سوال این است که این آب آیا الان پاک است یا نه؟ الماء المتغیر بالنجاسة که زال تغیره ... طاهر یا نه؟ اگر بخواهیم استصحاب داشته باشیم استصحاب نجاست داریم. اگر به عرف بگوییم درچارچوب دلیل آیا این موضوع همان موضوع است؟ یا مثلا این آبی که الان بو نمیدهد آیا همان آبی است که قبلا بو میداد؟ آیا بوی نجاست دادن از مقومات موضوع است یا از حالات موضوع است؟ مثل مجتهدی که مریض شده اگر در این حد میدانید که اگر مقوم باشد و موضوع تغییر کرده، دیگر ما نمی توانیم استصحاب کنیم. اگر هم استصحاب کنیم از ما اشکال می گیرند که آبی که الان هست بو نمیدهد در حالی که آب قبلا بو میداد شما چطور می خواهید استصحاب کنید؟ ولی اگر گفتیم از حالات است می توان استصحاب کرد. به نظر ایشان اگر عرف ناظر به دلیل معیار باشد، عرف فرق می گذارد بین این که شارع فرموده باشد: الماء المتغیر نجس یا الماء اذا تغیر ینجس با این توضیح که در الماء المتغیر نجس موضوع ما فقط آب نیست؛ موضوع ما مرکب است: الماء المتغیر ... و این آبی که الان در طهارت و نجاستش شک داریم، الان متغیر نیست؛ کان متغیرا ولی الان تغییری ندارد. الان مثل سایر آبهایی است که تغییر نکرده است. اگر موضوع الماء المتغیر باشد، اینجا چون الماء المتغیر برآن صادق نیست، الان غیر متغیر است. عرض کردم کان متغیرا نه این که الان متغیر باشد ... بر این اساس معتقد می شود که موضوع عوض شده است؛ زیر بار این که بگوید این همان است نمی رود. ولی اگر باشد الماء اذا تغیر ینجس یعنی در منطق توضیح دلیل موضوع ما آب است. منتها شارع نگفته است الماء نجس ... گفته به یک علت که آن هم تغیر باشد، یعنی این جا تغیر را جزء موضوع نمی بیند. یعنی تغیر را جزء علت محدثه می بیند. به قول عراقی علت در ثبوت می بیند. نه علت در احداث و بقاء ... درواقع می خواهد که بگوید هر انسانی که به ملکه اجتهاد رسید یجوز تقلیده یا مثال را عوض میکنم که روی یک مثال زوم نکنید، یک دفعه شارع می فرماید: المجتهد الحی یجوز تقلیده بعد که مُرد نمی دانیم که حیات علت محدثه جواز است یا علت مبقیه هم هست. اما اگر فرمود که هر انسانی که به ملکه اجتهاد رسید، اذا کان حی یجوز تقلیده؛ آن چه که موضوع است المجتهد است. منتهی گفته اذا صار مجتهدا که خارج کند غیر مجتهد را ... اما با این تعبیر از آن برداشت نمی شود که هم علت محدثه با شد هم علت مبقیه! یعنی اگر به حال مرکب باشد؛ الماء المتغیر این جا نمی توانیم که استصحاب کنیم اما اگر باشد الماء اذا تغیر ... یا من یک چیز دیگری می گویم الماء نجس اذا تغیر؛ ندارد که متغیر دارد اذا تغیر؛ لذا می توانیم به این آب اشاره کنیم و بگوییم این آب اذا تغیر ... ولو الان متغیر نیست ... اگر بخواهیم بگوییم این آب الان تغیر این دروغ و مجاز است. چون کان متغیرا اما اگر بگوییم این آب این صفت را دارد که تغیر یک زمانی بله یک زمانی تغییر کرد! و متغیر هم نیست اذا تغیر است ... اذا تغیر را قید نمی گیرد. علت محدثه می گیرد ولی متغیر را علت محدثه و مبقیه می گیرد؛ قید می گیرد مرکب می گیرد موضوع را و لذا در فرضی که تغییر از بین برود؛ موضوع را عوض شده می بیند. اگر زبان امام علیه السلام الماء المتغیر نجس باشد در واقع غیر تغییر یافته می بیند، اگر زبان امام الماء اذا تغیر ینجس باشد. این عرفیتی را که شما دغدغه آن را دارید این بزرگان هم داشتند؛ این ها بالاخره در بازار و درمغازه می رفتند ... منتها یک منطقی این فکر را در ذهن این ها پشتیبانی می کند. آن منطق این است که شارع الفاظی که انتخاب می کند، دقیق باشد؛ آیا نباید فرق باشد بین آن جایی که موضوع را مرکب می آورد با آن جایی که موضوع را بسیط می آورد؟ و لو یک شرط برای آن قرار می دهد ... الان این موضوع باقیمانده نمی توانیم بگوییم که قبلی است بلکه کان متغیرا اما می توانیم بگوییم همین آب تغیر؛ تغیر فعل ماضی هم هست، میدانید که در گذشته هم که تغییر کرده باشد، ... مجاز هم نیست. اگر گفته شود که این آدم الان عاصی است می گویند که نه این آدم الان عاصی نیست. اما اگر در گذشته یک گناهی کرده یا بیست سال پیش هم که گناه کرده باشد، میتوانیم بگوییم زید عصی به همین قیاس می توانیم بگوییم که این آب، تغیر در هفته گذشته اما نمیتوانیم بگوییم متغیر چون در آن وصف حالیت می خواهد متغیر و عصی و تغیر هم که زمان حال نیست! بلکه اگر بگوییم متغیر در گذشته بله این آب هم متغیر در گذشته ... دوستان امثال آقای عراقی می گویند عرف دلیلی، عرف ناظر به دلیل؛ در این مثال که زدیم اگر اولی باشد، استصحاب را قبول نمی کند و اگر دوم باشد قبول می کند. منظور از عرف دلیلی این است. عرف مسامحی چیست؟ به نظر شما اگر ما باشیم ترجیح میدهیم کدام تعبیر را به کار ببریم؟ آنجا گفتیم عرف ناظر به دلیل. این سومی را می گوییم عرف غیر ناظر به دلیل ... عرف که این ها می گویند همان مخاطبان دلیل شارع است. مخاطبان روایات و آیات؛ مردم با ان فرهنگی که دارند ... عرف را یکبار از او دعوت می کنیم که تو بیا داوری کن که آیا موضوع باقی است یا نه؟ دوتا دلیل هم میگذاریم درجلو او و می گوییم با توجه به این دو دلیل داوری کن ... اما این عرف برای خودش یک نظراتی هم دارد. عرف فارغ از این که زبان دلیل چیست، خودش هم یک فهم هایی دارد. یک مناسباتی می فهمد که به آن مناسبات حکم و موضوع می گویند ... اگر گفت که زید فقیر را کمکش کن اما اگر گفت زید فقیر را سلامش کن از ان طرف هم میدانیم که سلام خصوصیت ندارد ... حالا شاید شارع خواسته که عنایت بیشتری نشان دهد ... یا چون زید فقیر بوده این اصطلاح را به کار برده شاید می خواسته بگوید که سلام زید بکن یعنی خیلی مناسبت نمی بیند بین وصف فقر و سلام کردن ... اما خیلی مناسبت می بیند بین فقر و کمک کردن ... و لذا اگر زید پولدار شد شک کرد که وظیفه دارد که سلامش کند یا نه! ممکن که عرف بگوید این فقر از حالات است نسبت به حکم سلام کردن. اگر فقیر پولدار شد و شک کرد که باید به او کمک کند یا نه دیگر جلو نمیرود یعنی بین پول دادن و سلام کردن فرق می بیند این ها یک چیزهایی است که عرف می فهمد؛ مثلا در همین مثال آب تغییر کند به نجاست بعد نجاستش خودبخود بو بگیرد و بعد از بین برود این جا ممکن است که عرف بگوید آنی که دخالت دارد در عروض نجاست؛ یعنی آن که باعث نجاست می شود، تغییر است یعنی با وصف تغیر و الا صرف این که نجاست بخورد به آب برا ی چه موجب نجاست شود؟ یعنی وصف تغیر را دخیل می بیند برای نجاست. ایشان می خواهد بگوید که این وصف تغیر لازم نیست که باقی بماند در واقع می فهمد که برای عروض نجاست، این وصف تغیر دخیل است. اما این که هم عروض نجاست هم بقای نجاست می گوید آب همین که آلوده شد به نجاست کفایت می کند سوال این است که اگر این طور باشد آیا این آب بالاخره آلوده شد به نجاست یا نشد؟ همین آبی که تغیرش از بین رفته است. اگر آلوده شده این همانی همچنان محفوظ است. پس استصحاب صحیح است. سوال این است که فرق این با قبلیاش در چیست؟ در فرض قبلی ما به عرف می گفتیم که از خودت حرف نزن و فهمت را نسبت به دلیل شارع بیان کن برایش روایت را هم می خواندیم و می گفتیم که شارع تو را مرجع فهم دلیل قرار داده است. حالا تو بگو که این موضوع باقی است یا نه! فرض عراقی این بود که در فرض قبل اگر الماء المتغیر باشد یک جور داوری می کنیم اگر الماء اذا تغیر باشد، یک جور دیگر اما در این فرض سوم که الان گفتیم ببینید ما فقط به عرف گزارش می دهیم که آقای عرف! شارع فرموده آبی که تغییر کند با نجاست، نجس می شود. ما هم یک آبی داریم که تغییر کرده و الان تغییر ش از بین رفته است؛ تو بگو این موضوع همان موضوع است تا من هم ا ستصحاب کنم و اگر هم نیست من هم استصحاب نکنم حتی ممکن است که برایش لفظ حدیث را هم نخوانیم ولی بگوییم که تو فهمت چیست نسبت به عرف؟ مثل آن مثال اطعام زید فقیر هر روز یک درهم حالا زید غنی شده ... به او می گوییم آقای عرف ما یک دستوری از شارع داشتیم که به ما گفته بود که زید فقیر را درهم یا سهم امام به او بده! حالا فقرش برطرف شده نمیدانیم که می توانیم به او سهم امام علیه السلام بدهیم یا نه؟ ممکن است که بگوید من که خیلی مناسبت می بینم بین دادن پول و فقر من زید غنی را زید فقیر نمی بینم. اما آن حکمی که گفته زید را هر روز سلامش کن و الان پولدار شده به نظرتو الان هم باید به او سلام کنم یانه؟ می گوید بین سلام کردن و فقر هیچ مناسبت نمی بینم. بنابراین هیچ فرقی نیست بازهم سلامش کن زید همان زید است فقط حالتش عوض شده است. اگر زید تا الان سالم بود و الان مریض شده بود، آیا شک می کردید؟ الان پولدار شده است. نمی گوییم چرا شک کردید می گوییم این همان است. ما هم که از آن طرف شک داریم دلیلمان هم که گویا نیست پس استصحاب می کنیم. آقای عراقی بدون ضرورت اسم این را گذاشته عرف مسامحی... بهتر بود می گفتید عرف ناظر به دلیل و عرف غیر ناظر به دلیل که می خواهد مناسباتی را بفهمد؛ عرف اگر بخواهد مناسبات را بفهمد مسامحه دارد!
برگه 1469 را نگاه کنید عبارتی هست و ثانیهما ... بما هو المرتکز فی ذهنه من المناسبة من الحکم و الموضوع و لو علی خلاف ما هو متفاهم من الکلام یعنی خودش یک مناسباتی را می فهمد؛ یعنی فارغ از دلیل ... اصلا کار به زبان دلیل ندارد. حتی روایت هم در اختیارش نمی گذاریم. می گوییم آقای عرف! شارع فرموده آب اگر تغییر کند، تو چه می فهمی؟ اگر نجاست از بین برود به نظر تو این تغییر چقدر دخالت دارد؟ علت محدثه هست؟ یا هم علت محدثه هست هم علت مبقیه؟ ... ولو علی خلاف متفاهم من الکلام ... خیلی این عبارت لیز است.
این خلاف باشد یعنی ولو از دلیل هیچ استفاده نشود و منظور این است. مثلا معتقد می شود عرف که موضوع نجاست حتی در الماء المتغیر ینجس؛ آن جایی که می گفتیم دیگر موضوع عوض شده است می گوید ذات الماء و ان التغیر واسطة در ثبوت نجاست ... و از جهات تعلیلی است می گفتیم یعنی علت محدثه است نه علت محدثه و مبقیه واسطه در ثبوت و از جهات تعلیلی است و ان کان بحسب النظر الدلیلی خلاف ذلک ... ولو اگر دلیل را به او بدهیم خلاف این را می فهمد و فرق می گذارد بین الماء المتغیر یا اذا تغیر فیفهم که موضوع نجاست آب است با وصف تغیر و لذا بعد از این که تغییرش از بین رفت این همانی محفوظ است.
غایة الامر لابد من تحدید هذا الارتکاز ... بحد لایکون من القرائن ... بحیث ... الظهور و لا من القرائن المنفصلة علی الموجب لرفع الید عن الظهور این غایت الامر جواب سوال مقدر است یک رندی می گوید آقای عراقی اگر عرف از کلام شارع در این مثال شما می فهمد که تغیر حیث تعلیلی دارد نه حیث تقییدی و علت محدثه هست نه محدثه و مبقیه. اگر این ها را می فهمد اثر می گذارد روی خود دلیل. قهرا اگر اثر بگذارد روی خود دلیل، دیگر شما نمی توانید بگویید. بدون توجه به روایت آن را می فهمد تفصیل می دهد بین الماء المتغیر و الماء اذا تغیر ... و آنجاییکه فارغ از دلیل باشد. چون این مناسبت تاثیر می گذارد روی فهم از دلیل در واقع جلو ظهور دلیل را می گیرد. یعنی حتی اگر دلیل الماء المتغیر ینجس هم باشد، بازهمانی را می فهمد که الماء اذا تغیر ... این است که تذکر می دهد می گوید این ارتکاز و این فهم عرف به گونه ای نیست که روی دلیل اثر بگذارد. و به دلیل ظهور ثانوی بدهد به طوری که الماء المتغیر با الماء اذا تغیر یک معنا داشته باشد؛ چون میدانید که اگر یک معنا داشته باشد، دیگر این همان قبلی می شود چیز سومی نمی شود. می گوید نباید به این حد برسد عرف می گوید من مناسبتی می فهمم ولی نمی گوید ظهور دلیل شرعی، این دلالت را دارد. میدانید اگر ظهور این دلالت را داشت ما کار به استصحاب نداشتیم ما بودیم و ظهور دلیل لذا می گوید نهایت امر چیزی که هست این که این ارتکاز محدود باشد به طوری که مثل قرائن حافه به کلام شارع نباشد. به طوری که مانع از انعقاد ظهور شود و دو تا حدیث را یک کاسه کند. چون اگر عرف مناسبتش قوی باشد که به تعبیر فقه و عرف کارایی ابزاری داشته باشد از ادله این که دیگر عرف حساب نمی شود! این لسان دلیل حساب می شود. جسارت نباشد اما نود درصد فضلا به این مساله توجه ندارند! من عقیدهام این است که می گوییم مناسبات حکم و موضوع هیچوقت فکر کردید اگر مناسبات حکم و موضوع به حد ظهور میرسد چرا اسمش را می گذاریم مناسبات بگذاریم ظهور یا دلیل! اگرهم به حد ظهور نمیرسد پس چه کاره است؟ این جاست که عراقی می گوید مناسبات حکم و موضوع نباید به مرز ظهور برسد! و اگر به مرز ظهور برسد یا عکسش ظهور شکن باشد، تاثیر روی دلیل میگذارد و می گوییم دلیل این اقتضا را دارد مثلا شارع گفته الخمر حرام و عرف هم از مناسبات بفهمد که خمر خصوصیت ندارد هر مسکری حرام و نجس است اگر عرف با مناسبات حکم و موضوع بین حرام و خمر بفهمد که خصوصیت ندارد چرا نمی گویید دلیل ما عام است؟ چرا اگر یک بیچارهای بیاید الغای خصوصیت کند برخی او را تخطئهاش می کنید؟ اگر مناسبات هست موجب توسعه دلیل می شود. مناسبات را باید جایی به کار ببریم که مناسبت هست اما موجب تشکیل ظهور نمی شود ... این است که من اصرار دارم این عبارت ها معلوم شود.
الحمدلله رب العالمین
- حکم و موضوع
- قرینه منفصل
- موضوع دلیل
- ارتکاز ذهن
برچسب ها:
چکیده نکات
جواب به پرسش های یاد شده توسط محقق عراقی
نظر شما