اصول فقه - استصحاب (97-98)
جلسه 22- در تاریخ ۲۰ آبان ۱۳۹۷
چکیده نکات
ادامه کلام در مساله
متن پیاده سازی شده
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه اشتراط بقای موضوع در استصحاب
در بحث قبل به این مطلب رسیدیم که ما عرفی داریم که مفسر دلیل شرعی است.اگر بخواهید یک نامی بر این عرف بگذارید باید بگویید "عرف مفسر". کارایی اش هم کارایی ابزاری است.و در واقع ابزاری در خدمت یک دلیل است.اما عرفی داریم که مفسر نیست و درست است که بعد از دلیل می آید، اما به عئوان تفسیر دلیل نمی آید.گویا خودش یک استقلالی دارد.پس از حکم شرعی می آید و می گوید حالا که شارع این را فرموده است، مناسبت دارد که این را هم بگوید.این به حساب دلیل حرف نمی زند.که ما این را گفتیم عرف غیر مفسر.و قبلا هم گفتیم که عرف غیر ناظر به دلیل.منظورمان از ناظر یعنی مفسر در حالی که در این جا نمی خواهد که دلیل را تفسیر کند، ...نتیجه ای که دیروز گرفتیم این بود که این عرف دوم که پس از دلیل می آید ، نه به عنوان مفسر دلیل، این میتواند به عنوان ضلغ سوم کنار عقل و لسان دلیل بیاید.یعنی بگوییم عقل، لسان دلیل و عرف.جناب نایینی هم کسی نیست که بگوید آقا این عرف کنار لسان دلیل چه کا رمی کند؟...بله اگر منظور از عرف همان عرف مفسر از دلیل باشد، که به حساب دلیل حرف میزند ایشان حق دارد.می گوید وقتی شما می گویید عقل و لسان دلیل دیگر حق ندارید که عرف را اضافه کنید.یا وقتی می گویید عقل و عرف دیگر حق ندارید لسان دلیل را هم اضافه کنید.منتها دوستان نکته ای را که می خواهم حدمت شما عرض کنم این که شما یک جستجو بزنید امشب و کلمه مناسبات حکم وموضوع یا بزنید ارتکازات عرفی یا عرف مرتکز ببنید لیست طولاتی از کتابها و مقالات را برای شما می آورد.این عرفی که ما به عنوان ضلع سوم مطرح کردیم که این آقای شیخ و آقای آخوند خویی و عراقی و مدرسه قم و....همه هم این ها را دارند ، این چه کار می کند نسبت به دلیل؟الان شما نگاه کنید بحث مااستصحاب است.و این که حاکم بر این بحث که موضوع ما باقی است یا باقی نیست ، کیست.به هر حال باید که موضوع باقی باشد تا ما استصحاب کنیم.باید سراغ کدام داور برویم ؛ عرف؟ عقل؟ یا لسان دلیل؟ببینید این عرفی که آقایان مطرح کردند چه نسبتی با دلیل حکم دارد اولا و ثانیا چه نسبتی با دلیل استصحاب دارد.و چه نسبتی با بقای موضوع دارد.ثالثا.
وقتی شارع می فرماید : العنب اذا غلی یحرم یا ینجس و یحرم یا وقتی می فرماید : الماء المتغیر بالنجاسة نجس بعد هم آن تغییرش از بین میرود یا انگورش کشمش می شودبنا شد ما عرفی داشته باشیم به همین شکل ؛ عرفی که مناسبات را می فهمد، می گوید همانطور که انگور با جوش آمدن حرام می شود کشمش هم باید همین طور باشد!ببینید این فهم عرف نسبت به این دلیل ما العنب اذا غلی یحرم چه نسبتی دارد؟همین فهم عرفی ....ما فقط دلیل عرف را که نداریم یک دلیل هم داریم به نام لاتنقض الیقین بالشک...باید دید با آن دلیل استصحاب این فهم عرفی چه نسبتی برقرار می کند.همچنین این عرف می خواهد چه کار کند راجع به بقای موضوع؟نقشش در حکم به بقای موضوع یا عدم بقای موضوع چیست.ما احادیثی داریم از جمله: المومنون عند شروطهم ....مومنین واجب است که به شرطشون هم وفا کنند.ببینید شرط غیر ازوعد ه است.مثل آقایی که ضمن عقد نکاح ، به خانمش قولهایی میدهد.این میشود شرط امااگر همین جوری با هم یک وعده هایی گذاشتند چون ضمن عقد نبوده به آن شرط نمی گویند یا دو نفر هم مباحثه یک قراری با هم می گذارند.اگر ببرندش ضمن یک عقدی می شود شرط.چون شرط الزام و التزام ضمن عقد است.ولی اگر مستقل باشد به آن وعده می گویند.یک بحثی است که المومنون عند شروطهم برخی از آقایان مثل مرحوم سید ایشان می گوید که درست است که شرط التزام ضمن عقد است، ولی در المومنون عند شروطهم در این حدیث مناسبات حکم وموضوع اقتضا می کند که اعم باشد از وعده و شرط یعنی حتی طبق حاشیه ای که مرحوم امام خمینی دارد، باید عمل به وعده را واجب بداند.اما در استفتائاتی که من از او دیدم گفته است که عمل به وعده لازم نیست.و در نقطه مقابل خلف وعده هم حرام نیست. آن چیزی که واجب عمل به آن شرط است.ایشان در حاشیه ای که دارد بایستی فتوا میداد که داده است.این که می گوییم عرف از این شرط در المومنون عند شروطهم هم الزام و التزام تابع را می فهمد هم وعده را می فهمد این چه کاره است؟این عرف می خواهد چه کار کند؟گاهی اوقات می گوییم عرف در این جا می آید و اصلا دلیل شرعی را برای من وشما معنا می کند.و در این مثال دوم می گوید اگر در همه جا ودر همه استعمالها شرط فقط تعهد تابع را می گیرد در المومنون عند شروطهم هم تعهد تابع ر ا می گیرد هم وعده را. المومنون عند شروطهم ظهور دارد در اعم از تعهد تابع و تعهد مستقل . مثلا در اوفوا بالعقود ـ مگر عقود مقابل ایقاعات نیست؟ ـ اگر کسی گفت من از اوفوا بالعقود هم عقد را می فهمم هم ایقاعات را و لذا اگر کسی عقدی بست ؛ اوفوا...اگر ایقاع هم کرد باز هم اوفوا....یعنی می گویداوفوا بالعقود مثل اوفوا بالعهد است؛ ان العهد کان مسئولا...یعنی عرفی که قبلا می گفتیم می گوید در مثال معروف درست است که العنب اذا غلی یحرم ؛ انگور غیر از کشمش است و کشمش هم غیر از انگور است....اما در این روایت شریف مراداز انگور اعم از انگور است.و حتی می گوییم ظهور دارد در این ....کسی بگوید اوفوا بالعقود در وزان اوفوا بالعهد است وعهد را که نگفته اند که دو طرفه یا یک طرفه باشد یک کسی بگوید که اوفوا بالعقود هم همین است.ببینید این یک رفتار است که ببینیم مناسبات حکم و موضوع میرود در خدمت دلیل.و اصلا دلیل را تفسیر می کند. مستحضرید که اگر این گونه باشد، این به کدام عرف برمیگردد؟ عرف مفسر.لذا دیگر چیز مستقلی نیست.لذا ما از آقای آخوند شیخ انصاری و آقای خویی آقای حایری می پرسیم که منظورتان از این مناسبات این باشد، ما داریم یک ظهور ثانوی را مطرح می کنیم چون عنب که ظهور اولیه او شامل کشمش که نمی شود اما می گوییم در این دلیل شامل کشمش هم می شود.یا عقود که شامل ایقاعات که نمی شود ولی در اوفوا بالعقود شامل می شود.اگر این طور شد این ارتباط عرف دوم را که دیروز درست کردیم این برمیگرد د به همان عرف اول ؛ کارش هم این است که دلیل را هم توسعه میدهد.من در فقه و عرف گفتم گاهی هم ضیق می کند.عرف همیشه هم به این گونه نیست که دلیل شرعی را توسعه دهد.اگر عرف این باشد ، ظهور ساز می شود.منتها ظهور ثانوی ...اگر کسی گفت اوفوا بالعقود اعم است، لازم نیست ما از عرف بپرسیم چرا اعم را می فهمی؟به هر حال می گوید می فهمم. می خواهم بگویم فهم عرف هم یک جاهایی منشا دارد.ببینید براساس آن چه گفتیم اگر می خواهدبگوید ظهوربرای دلیل درست میکند، ظهور ثانوی است که برمی گردد به لسان دلیل.این تعبیر ظهور ثانوی را هم آقای نایینی داشت.و وقتی این طور رفتار کرد به این جا رسید که ما دو چیز را بیشتر نمی توانیم داشته باشیم.ولی به شما بگویم که همه این عقیده را ندارند.اکثرا می گویندکه عرف برخی وقتها پس از دلیل می آید و مناسباتی می فهمد بدون این که بخواهد بگوید ظهور دلیل عوض شود.یعنی یک ظهور اولی درست کنیم یک ظهور ثانوی...نه همین مثال ها را عوض نکنیم، اینها می گویندکه المومنون عند شروطهم هرمعنایی که کلمه شرط در جای دیگر هم دارد این جا هم دارد.اگر جای دیگر به التزام ضمنی می گویند شرط این جا هم همین است.یا العنب نمی توانیم بگوییم شارع عنب را گفته کشمش هم هست یا شارع فرموده اوفوا بالعقود ، عقد هم مقابل ایقاع است.بگوییم مراد ایقاع هم هست؛ نه این طور نیست.آن ها می گویندکه اسم ظهور را نیاورید.اما من عرفی که مخاطب شارع هستم، می فهمم که اگرشارع وفا به عهد لازم کند وفا به ایقاع هم لازم میداند.نکته اش این است که به قول اقایان که انسان شک کند که اگر انگور کشمش شد، و جوش آمدآیا حالت انگور را دارد که حرام است و نجس یا نه؟ ببینید این رفتار دوم بر خلاف رفتار اول ، نمی خوهاد که بگوید که دلیل ظهور دارد.و نمی خواهد که دلیل را هم تفسیر کند، در عین حال که نه مبین است و نه ظهور ساز است به خودش اجازه می دهد که در اطراف دلیل حرف بزند.یک داوریهایی داشته باشد دراطراف ادله ؛ طبق این دیگر نمی گوییم مفسر و نمی گوییم ظهورسازاما این مقدار به خودمان اجازه می دهیم که بگوییم شارع که آن را گفته است، مناسب است که این را هم بگوید.مناسب است که اگر کشمش هم جوش آمد این هم نجس شود ما بعد می گوییم آقای عرف! شما دارید می گویید دلیل دلالت می کند، در نگاه دوم می گوید که دلیل دلالت نمی کند می گوییم پس چرا این را میگویی؟ می گوید من از مطالبی که شنیدم این مناسبات را میفهمم.می گوید وقتی شارع می گوید قتیل در ازدحام باید که دیه اش را بیت المال باید که بدهد، به هر حال آیا بد کاری کرده بوده که تظاهرات آمده ؟ یا به نماز جمعه آمده؟آیا این اشکال دارد که از بیت المال داده شود؟اگر یک دانشمندی را ترور کردند، این جا عرف این مناسبت را می فهمد.این جا می گوید من نمی گویم که دلیل ظهور دارد.اما می گوید چون موضوع عوض نشده می گوید این هم انگور است دو روزی آفتاب خورد وآبش کم شد و شد کشمش؛ می گوییم آن اگر غلی یحرم این هم غلی یحرم...این جا نمی خواهند بکویندکه دلیل را عوض می کند و ظهور ثانوی را درست می کند میدانید چه میگویند؟ این ها می گویند که وقتی عرف به این نتیجه رسید که موضوع عوض نشده است، شک میکند که آیا این جا هم شارع حکمش نجاست حرمت است یا نه.وچون کشمش همان انگور است، خیالمان از ناحیه بقای موضوع راحت است.ما هم می گوییم د راین جا موضوع عوض نشده ولی دلیل را هم توسعه نمیدهد.می گویدکه این جا شک می کنیم ، موضوع هم که عوض نشده و امام صادق هم فرمودند که اگر چیزی را یقین دارید و موضوع هم عوض نشده، استصحاب کنید.شیخ و آخوند حرفشان این است که می گویند ما با کمک این مناسبات بدون این که ظهور درست کنیم برای دلیل ا زطریق این مناسبت میرسیم به این که موضوع باقی است.کشمش و انگور یکی است وقتی فهمید یکی است و موضوع باقی است می گوید که شک میکنیم که آیا حکم انگور بر کشمش هم هست یا نه . این جا کدام دلیل خودش را می آوردوسط؟دلیل استصحاب که امام صادق فرمودند: لا تنقض الیقین بالشک لذا اکر شما دست بردارید از یقین سابق می گوید شما نقض یقین کردید به شک.ولی اگر استصحاب کنید و حکم سابق را کش بدهید ، می گوید که دست از یقین سابق برنداشتید.باز می پرسیم که این ها را به حساب دلیل می گوید؟ می گوید: ا بدا....این جاست که جا برای استصحاب باز می شود.و لذا من یک نتیجه جدیدی را برای شما عرض کنم .طبق نظر آقای نایینی اگر بنا شد عنب ظهور ثانوی پیدا کند در کشمش، اگر ما کشمش را گذاشتیم که جو ش آمد، و شک کردیم باید به استصحاب تمسک کنیم؟یا به خود دلیل.
اشکالی است که فردا واردش می شویم اگر عرف دلیل را توسعه داد، شما که نباید استصحاب درست کنید!د راین حالت شک شما می شود شک بدوی مقابل دلیل و میدانید ک شک مقابل دلیل هیچ اعتبار ندارد.یا مثلا دراوفوا بالعقود اگر شک کردیم ایا وفا به عهد هم لازم است یا نه. اگر قرار شد که اوفوا بالعقود عرفا یا به هر دلیلی اعم بفهمد، ما شک کنیم که باید به وعده امان وفا کنیم یا نه؟این جا باید به استصحاب درست کنیم یا به اوفوا بالعقود؟دیگر نه جای استصحاب است و نه جای قیاس. ما خود دلیل را موثق فهمیدیم. اما اگر بنا شد به حساب دلیل نباشد و العنب اذا غلی فقط همان انگور اما شامل کشمش نشود این جا واقعا جای شک هست.اگر عرفا موضوع باقی باشد، جا برای استصحاب باز می شود.عرف اول می شودموسع دلیل و اصلا زمینه استصحاب ندارد. با یک اشکالی که بعدا به آقای نایینی خواهیم گرفت، همین است.که اگر بنا شد شما عرف را کنار لسان دلیل نیاورید و همان لسان دلیل را توسعه دهید بهقول خودتان به ظهور ثانوی قائل باشید این توسعه ها نه شما نیاز به استصحاب دارید و نه نگران قیاس.
اگر گفتیم الخمر حرام یعنی المسکر حرام وعرف این جوری می فهمد از الخمر حرام در این حالت قیاس نیست. چون قیاس ، عبارت است از سرایت دادن یک حکمی از موضوع مذکور در دلیل به موضوع غیر مذکور دردلیل. اما این جا با ظهور ثانوی که ما درست می کنیم،همان غیر مذکور درد لیل هم میشود مذکور ثانوی.اگر این طور باشد ما نمی توانیم این ها را محکوم کنیم.
الحمد لله رب العالمین
نظر شما