header

مقدمه اصول فقه (1401-1402) - مقدمه اصول فقه (1401-1402)

جلسه 27
  • در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۱
چکیده نکات

فرق بین حرکت و حرف: به ازای حرکات وجودی در حارج وجود ندارد بلکه صرف قراراتی هستند که در زبانی هست و در زبانی نیست ولی معانی حرفیه چنین نیست.
در اسناد قام به زید: معنای نسبی حرفی وجود دارد و دال بر آن هیأت است. در زیئ قائم هو رابط است که حرف است.
رأی سوم: کون الحروف لها معان فی مقابلة المعانی الاسمیة(رای مشهور)
بیاناتی وجود دارد که بعضاً خالی از مناقشه نیست مثلا جامع نیست یا در برخی اثر حروف در جمله بیان شده است نه معنای آن.
اصح بیان ها از اصفهانی است که وجود را 4 قسم می‌کند و معانی حروف را "لافی نفسه" می‌داند.
اشکال محقق خویی بر اصفهانی وارد نیست.

متن پیاده سازی شده جلسه بیست و هفتم سال دوم درس خارج اصول فقه 24 آبان‌ماه 1401

صفحات 123 و 124 : کلیک کنید

بسم الله الرحمن الرحیم
تتمه: فرق بین حرکت و حروف
یکی از مباحثی که باید به آن توجه کنیم فرق بین حرکت و حروف است. همانطور که می دانید در زبان عرب بر روی حرکات حساب می کنند، حالا در زبان فارسی حرکت داریم اما به گستردگی زبان عرب نیست. در زبان عرب حروف و حرکات حضور جدی دارند.
اینجا سؤالی که مطرح می شود در مورد فرق بین حرکت و حروف است؛ اولاً وجه مشابهت این دو چیست و ثانیاً طبق مبنای ما فرق این دو چیست؟
مشابهت این ها این است که هر دو علامت  و دالّ هستند و این مشابهت هم ملموس و محسوس است، مثلاً «فی» علامت و دالّ بر ظرفیت است. رفع «زیدٌ» در «قام زیدٌ» علامت و دالّ بر فاعل بودن «زید» است. بنابراین فاعل و مفعول بودن را از اعراب به دست می آوریم.
نکته ای که بنا بر درس ما مطرح می شود این است که باید بتوانید به راحتی بین حروف و حرکات تفاوت بگذارید. در حروف به ازاء معنای آن یک وجود نسبی ربطی است، مثل «سرت من البصره إلی الکوفه»، «زید علی السطح». یعنی وجود جوهر، وجود عرضی و وجود حرفی (نسبی) داریم و حروف به ازاء آن وجودات نسبی وضع شدند؛ همانطور که بیان کردیم واضع حکیم است و باید به اندازه نیاز وضع الفاظ داشته باشد.
ولی ما در حرکات یک مابازاء خارجی نداریم، مثلا در «قام زیدٌ» یک قیام داریم که با «قام» از آن یاد می کنیم و یک زید داریم که با «زیدٌ» از آن یاد می کنیم. طبق مبنای ما اینجا نسبت «قام» به «زید» را داریم که با ایستادن می آید و به نشستن می رود اما دیگر به ازاء تنوین «زیدٌ» چیزی در خارج نداریم. یا مثلا در «ضرب زیدٌ عمراً»، «عمرو» هم داریم اما به ازاء نصب «عمرو» در خارج وجودی نداریم تا بگوییم وجود نسبی و ربطی است. 
بنابراین فرق اساسی همین است که در حروف ما بإزاء دارد ولی در علائم مابازاء ندارد. علائم قرارهایی هستند که اهل زبان می گذارند، مثلا در زبان عرب قرار گذاشتند که فاعل مرفوع باشد، مفعول منصوب باشد، مضاف إلیه مجرور باشد، اما این ها قرارات و اعتبارات است و برای فهمیدن مخاطب به اینکه کدام یک فاعل، و کدام یک مفعول است باید این موارد را رعایت کرد. 
قرارات در زبان ها متفاوت است، مثلا در فارسی اعراب ظاهری نداریم، مثلا «زید عمرو را زد» اینجا «را» علامت مفعول است اما برای «عمرو» حرکت نمی گذاریم، بخلاف زبان عرب که حرکت می گذارند و با تنوین رفع و نصب مطلب را می رسانند. لذا این ها قرارات است و ممکن است در یک زبان باشد و در زبان دیگری نباشد.
اگر دقت کرده باشید در زبان فارسی صفت و موصوف با مضاف و مضاف إلیه را به یک نحو ادا می کنیم، مثلا می گوییم «زیدِ عالم»، «کتابِ زید»، اما در عربی چنین نیست بلکه در صفت و موصوف اعراب یکی را به دیگری می دهند و در اضافه به مضاف إلیه جر می دهند.
اما معنای حرفی مانند حرکات نیست و دیگر کاری به زبان فارسی یا عربی ندارد، مثلا در عربی می گوییم «سرت من البصره إلی الکوفه» و در فارسی می گوییم «از بصره تا کوفه سیر کردم» اینجا «از» و «تا» به کار برده می شود. در عربی می گوییم «زیدٌ فی الدّار» ولی در فارسی می گوییم «زید در خانه است».
با این توضیحاتی که بیان شد فرق بین حرکت و حروف را شناختیم، به اینکه هرچند هر دو در واقع علامت اند، معنا دارند به این بیان که دلالتی دارند اما یکی مابازاء دارد و دیگری مابازاء ندارد، یعنی وقتی می گوییم حروف معنا دارند یعنی مابازاء دارند ولی علائم مابازاء ندارند.
مثلا در «زیدٌ قائم»، زید قائم است، اینجا یک وجود جوهری (زید) داریم که از آن با «زیدٌ» یاد می کنیم و یک حرکت و حدث داریم که با «قائمٌ» از آن یاد می کنیم. یک نسبت قائم به زید داریم یعنی آن نسبت ربطی بین زیدِ قائم (وجود حرفی). و لذا در خارج چیزی غیر از زید و قیام را نمی بینیم ولی با این حال می بینیم، یعنی مستقلاً به وجود جوهری و عرضی نمی بینیم ولی می بینیم، چون آن را حس می کنیم. وقتی زید قائم است اینجا زید یک نسبتی با قیام دارد که وقتی می خوابد دیگر ندارد.
در ادبیات خواندیم که «هو» در قائم مقدر است و این «هو» همان ربط است (ابن هشام در باب رابع مغنی این را می گوید)، بنابراین طبق مبنای ما این «هو» حرف است و این «هو» با ﴿هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾  فرق می کند، در آیه شریفه «هو» مابازاء دارد یعنی «الله»، بخلاف اینجا (زیدٌ قائم) که «هو» مابازاء ندارد.
یکی از نحاۀ عرب قائل شده که «هو» حرف است و این «هو» را غیر «هو» در امثال آیه شریفه یا «هو زیدٌ» گرفته است چرا که اینجا مابازاء دارد و ما در فارسی به جای «زیدٌ» می گوییم «او»؛ و لذا یکبار به جای ضمیر «هو» از «او» استفاده می کنیم، مثلا قبلا گفته شده «زید»، بعد می گوییم «او آمد». اما یکبار به جای «هو» کلمه «است» را به کار می بریم، مثلا در «زید قائم» که «هو» مقدر است، به جای آن «است» را به کار می بریم، یعنی «زید قائم است». بنابراین این «هو» که به معنای «است» می باشد با «هو» به معنای «مفرد مذکر» فرق می کند، اولی حرف است ولی این آخری اسم است.
به همین خاطر در حاشیه ملا عبدالله آمده است: «و قد استعیر لها هو»، برای آن معنای حرفی یعنی نسبت قائم به زید، «هو» را استعاره آوردند. دلیل اینکه گفته می شود استعاره آورده می شود این است که این برای یک جایی است ولی در یک جای دیگر به کار می برند، به این نحو که «هو» اسم است ولی آن را در معنای نسبی به کار می برند و لذا این عاریه و استعاره می شود؛ بنابراین در تجزیه و ترکیب باید رعایت کرد که این «هو» اسم نیست بلکه این «هو» حرف است.
در «زید قام» که «هو» مقدر است این هم حرف است و برای ربط قام به زید است. البته در این مثال خود هیئت هم بر این نسبت دلالت می کند، به اینکه اول زید به عنوان مسند إلیه بیاید یا اینکه «قام زید» بگوییم. (به نظر مثل اخفش در «زید قام» «هو» را مقدر نمی گیرند.)

اصلاح عبارت متن
در صفحه 124: «و قد یقال بکون الدال لفظا مقدرا فی مثل «زید قام» و هو لفظۀ «هو»»؛ اینجا «زید قائم» صحیح است، چون بعد می خواهیم بگوییم معادلش کلمه «است» قرار داده می شود و حال اینکه در «زید قام» کلمه «است» را نمی آوریم بلکه می گوییم زید ایستاد.
«ف «هو» فی هذا المجال حرف لا اسم»؛ در اینجا ممکن است تعجب شود که «هو» حرف است!
«و اظن ان بذلک قولا مِن أخصائی علم الإعراب و لذا تعادله فی مثل لغۀ الفُرس کلمۀ «است» (با اینکه «است» حرف است و نه اسم) و هی لیست الا دالۀ علی النسبۀ بین شیئین و لیس معناها الا بغیرها (با اینکه معنایش «بغیرها» است نه فی غیرها) فهی حرف لا اسم و لا علامۀ».
در عبارت گفتیم که لفظ «هو» مقدر است، حال سؤال پیش می آید که آیا «هو» مقدر است یا «مَنویّ» است؟
ما سه لفظ داریم: لفظ مذکور، لفظ مقدر، لفظ منویّ. (منویّ غیر از مقدر است.)
اولین بار این مطلب را در شعر ابن مالک دیدم: «ناوین معنی مِن». در اضافه نمی گویند بین مضاف و مضاف إلیه «لام» مقدر است بلکه می گویند معنای «لام» را در نیت گرفتند، یعنی مقدر نیست. یا مثل اضافه بیانیه و ظرفیه که «مِن» و «فی» مقدر نیست بلکه نیت آن مراد است.  

نکته
در دور سابق این نکته را متذکر شدیم که اینکه می گوییم در خارج سه تا وجود داریم بلکه مانند محقق اصفهانی که می گویند چهار نوع وجود داریم: جوهر، عرض، ربط و ربطی. منتهی با این حال بعضی ها مخالف هستند، مثلا دست چپ بر روی دست راست قرار دارد، این ها دو تا وجود هستند و یک نسبتی با هم دارند که یکی بالای دیگری است، اینجا اگر یکی از آن دو کنار برود دیگر این نسبت از بین می رود. بعضی از اعلام گفتند این ها را در قضایا ایجاد می-کنید وگرنه وجود خارجی ندارند. حتی بعضی ها برای مقولات ثانیه وجودی در خارج قائل نیستند.
سؤال: (در اینجا سؤال شده که) در زبان عربی «زید داخل الدّار» همانند «زید فی الدّار» استعمال می شود، مانند «الکتاب داخل المحفظه» یعنی مبتدا و خبر و معنا هم دارد. همچنین «مِن» تبعیضیه در کتب تفسیر به عنوان حرف جر یاد شده است، حال آیا ممکن است اسم حساب کنیم ولی مصداقی در عرب نداشته باشد که حرف جری بر آن داخل شود؟
و در «یضحکن عن کالبرد المنهمّ» این در ضرورت شعر است و در نثر نیامده است، بنابراین آیا ممکن است بگوییم اسم است و از آن قاعده عام و اساسی را استخراج کنیم؟
جواب: همانطور که بیان کردیم گفتیم می توان دوتا جمله را با دو عبارت ادا کرد اما این به معنای دست برداشتن از محکمات نیست، و لذا گفتیم «زید داخل الدّار» مبتداء و خبر است و از وجود عرضی زید خبر می دهیم که با «داخل» از آن یاد می کینم و لذا اسم (داخل) می آوریم. اما اگر بخواهید نسبت بین دو طرف را بیان کنید (زید فی الدّار) به اینکه این هم همان مفاد را می رساند ما می گوییم این مفاد را نمی رساند، لذا وقتی می خواهد نسبت را برساند با وقتی که وصفی از اوصاف «زید» را بیان کند باید بین این دو تفاوت قائل شد. مضافاً به اینکه باید محکمات را رها نکنید.
اما در مورد «مِن» تبعیضیه که جر می دهد، نمی توانیم از یک قرار نحوی معنا را اخذ کنیم، بله «مِن الناسِ» می گوییم و اتفاقاً می گوییم این عبارت مضاف و مضاف إلیه است و نه جار و مجرور، مانند «زیدٌ کالأسدِ» که این هم بخاطر اضافه است «زید مثل الاسد».
در مورد «یضحکن عن کالبرد المنهمّ» که می گویید بخاطر ضرورت شعر است، ادامه آن را هم بخوانید که می گوید أخفش و دیگران قائل هستند در نثر هم جایز است و مبنای ما هم بر این است. 
نظر سوم: للحروف معان فی مقابله المعانی الاسمیه
مختار ما این نظر است و مشهور نیز بر همین نظر قائل هستند با این حال بیانات اعلام در این مورد مختلف است، مثل بیان مرحوم نائینی، بیان شاگردان ایشان، بیان مرحوم محقق اصفهانی، بیان مرحوم صدر، و... . در اینجا ما بیان مرحوم اصفهانی را أمتن یافتم، مثلا بیان مرحوم نائینی خوب است ولی جامع نیست.
بعضی بیانات تنها نقش حرف را مطرح کردند و نه معنای حرف را (در کلمات گفته شده حروف برای تضییق آمده است. اصل این بیان از مرحوم نائینی است و بعد به مرحوم خوئی و شاگردان ایشان رسیده است)، با اینکه معنای حرفی با بیان نقشش تفاوت می کند، مثلا در مورد معنای «إنّ» پرسیده شود و بگوییم نصب به اسم و رفع به خبرش می دهد، و حال اینکه این بیان نقش «إنّ» است و نه معنای آن.
مرحوم اصفهانی نیز بیانی غیر از بیان ما ندارند و وجود را چهار قسم می کنند و می فرمایند معانی حرفی «ربطیٌ نسبیٌ لا فی نفسه» غیر مستقل.  در اینجا تنها مرحوم خوئی یک اشکالی بر کلام مرحوم اصفهانی دارند که إن شاء الله آن را بحث بعد مطرح خواهیم کرد.
الحمد لله رب العالمین

۳۹۸ بازدید

نظر شما

کد امنیتی
مطالب بیشتر...
دانلود صوت جلسه
چکیده نکات

فرق بین حرکت و حرف: به ازای حرکات وجودی در حارج وجود ندارد بلکه صرف قراراتی هستند که در زبانی هست و در زبانی نیست ولی معانی حرفیه چنین نیست.
در اسناد قام به زید: معنای نسبی حرفی وجود دارد و دال بر آن هیأت است. در زیئ قائم هو رابط است که حرف است.
رأی سوم: کون الحروف لها معان فی مقابلة المعانی الاسمیة(رای مشهور)
بیاناتی وجود دارد که بعضاً خالی از مناقشه نیست مثلا جامع نیست یا در برخی اثر حروف در جمله بیان شده است نه معنای آن.
اصح بیان ها از اصفهانی است که وجود را 4 قسم می‌کند و معانی حروف را "لافی نفسه" می‌داند.
اشکال محقق خویی بر اصفهانی وارد نیست.