header

فقه هنر (140-1401) - فلسفه فقه هنر

جلسه 3
  • در تاریخ ۲۳ آبان ۱۴۰۰
چکیده نکات

فلسفه فقه هنر
لزوم پیدا کردن عنوان پایه و اصلی در اجتهاد
آیا مثل غنا به عنوانه موضوع حرمت است یا به عنوان انه باطل و انه لهو و انه لعب
تحقیق در اینباره
تفاوت خیار غبن با غير آن
لزوم تفکیک ثابتات از متغیرات
نومینالیزم و فانکشنالیزم
نقل دو روایت که غنا را از موضوعیت می‌اندازد

بسم الله الرحمن الرحیم 
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین 
درنشست امروز قصد داریم پرونده بحثی را باز کنیم که عنوانش را من گذاشتم «لزوم کشف عناوین مرجع و پایه و تمییز آن از غیر آن».
این بحث در واقع یک کلان بحثی است که یوتی اکله کل حین باذن ربه ... یک بحث روشی است که یک متد و روش به استنباط فقیه میدهد ... بحثهای روشی را باید خیلی اهمیت بدهید به این دلیل که رفتار فقیه را تعیین می کند ... توضیح مطلب این است که یک مستنبط  و فهمنده نص وقتی می خواهد استنباط کند باید عنوان اصلی و مرجع و پایه را پیدا کند از عنوان غیر مرجع و تلاشش را بروی عنوان مرجع بگذارد اگر می خواهد مفهوم شناسی کند و یا حکمی صادر کند اگر بتواند عنوان مرجع را پیدا کند روی آن حساب می کند ... ولی سوگمندانه باید گفت : این مساله به این مهمی در اصول فقه ما جایگاه ندارد.
اصولا یکی از ملاک های مجتهد این است که بتواند عناوین پایه را پیدا کند ... اگر بتواند عناوین پایه را پیدا کند استنباطش را شکل میدهد. مبحثی را که من محضر شما دارم این است که به بحثهای مختلف ربط پیدا میکند و آن ها بچه این بحث هستند ... آیا می د انید برخی عناوین در فقه صرف عناوین تعلیمی است؟ و مقابل عنوان تعلیمی، عنوانی است که در نص شرعی حضور دارد.
در خصوص بحث از خیارات؛ خیار مجلس، خیار عیب خیار حیوان خیار تخلف شرط خیار شرط خیار غبن شما فکر می کنید این 7 خیار یک وزان دارد؟
شیخ در بحث از خیار غبن نه آیه می آورد و نه روایت. چه کار میکند؟ اجماع می آورد و قاعده لاضرر  را می آورد.
و لی خیار عیب در نص آمده و میتوان هر چه خواستیم کار کنیم...یا وقتی شیخ راجع به معاطات صحبت می کند و  نکات و ظرایف آن را بحث میکند محقق اصفهانی در نقد بر شیخ می فرماید : بحث معاطات را شما ارائه دادید ... عنوان مندرج در نصوص دینی نیست؛ غیر از احل الله البیع است ... غیر از تجارت است.
ما یک سری قواعد داریم که منصوص است و یک سری قواعد داریم که مصطاد است ... مثل ان الله اذا حرم شیئا حرم ثمنه ... ولی مصطاد از موارد خرد است ... یا قاعده اتلاف که روایت ندارد.
این ها را دقت کنید که عناوین پایه از غیر پایه و یا عناوین تعلیمی از غیر تعلیمی لذا در خیار غبن می گوییم غبن معیار نیست ضرر معیار است ... این ها را بایددقت داشت.
این که ثابتات را از متغیرات جدا کنیم، ممکن است برخی احکام از ثابتات باشد ... اما برخی احکام از متغیرات است.
اما برخی از احکام ممکن است تاکتیک باشد ... آیا کسی هست در قم متغیرات را انکار کند؟!
البته بحثی هست و آن این که در این مقوله، معیار چیست؟
برخی احکام را تخته بند زمان و مکان می کنند و برخی هم از آن طرف قضیه می افتند  و  همه احکام را فرازمان و فرامکان میدانند ...
در واقع باید در ثابتات و متغیرات هم پایه را از غیر پایه جدا کنیم.
راجع به احکام برخی معتقدند که تخته بند زمان و مکان است و ما می گوییم امری مثل قصاص که در قرآن آمده را چگونه تفسیر و توجیه می کنید؟ می گویند حکمی است که مربوط به آن زمان است و الان اقتضائات دیگری دارد!!
این گونه افراد معمولا در عبادات کمتر حرف می زنند و بیشتر در مثل مباحث حدود و قصاص و دیات است که دخالت می کنند جالب هم این است که این دو گروه همدیگر را نگه میدارند ... و این دو متد فکری حالت دو لبه قیچی را دارند که همیشه مقابل هم اند ... این افراط ها و تفریط ها به داد هم می رسند و هماره همدیگر را نگه میدارند.
مبحث نام گرایی یا ((nominalism  یا فاکشنالیزم(fuctionakism)
نام گرایی به معنی اصالت دادن به اسم یا اصالت دادن به واقع یا کارکرد ثمره این کار جایی ظاهر می شود که موضوعی که معنایش عوض نشده اما کارکردش عوض شده و ما باید برای آن حکمی صادر کنیم اگر احکام براساس اسم باشد یک بحث و حالتی است اما اگر روی کارکرد و  واقع باشد حکم متغیر خواهد بود و وضع متفاوت خواهد شد ...
در دیه معتقدند دیه انسان کامل صد شتر است ؛ الان شتر همان است که قدیم بوده است اما آیا کار کرد شتر هم همان است که بوده است یا نه؟
قدیم شتر برای عرب، بولش که دارو بود مثل اشک چشم بود گوشتش هم که مطبوع بود ؛ شیرش هم که مطبوع بود و بهترین وسیله بود برای بارکشی ...سوال این است که آیا امروزه کارکرد شتر هم به همین منوال است؟!
الان گوساله یا گاو چندین برابر شتر قیمت دارد برخلاف گذشته یا هر شتر را معادل ده گوسفند گرفته اند آیا واقعا الان این معیار و معادله هست؟!
همین حله یمانی که معادل چهارصد حوله گرفته اند چهارصد حوله پول چهار یا پنج شتر هست معادل آن ....
در قدیم پارچه این قدر تولید آن سخت بوده که قیمتی بوده و برخی برای بدست آوردن آن حاضر بودند نبش قبر کنند وکفن میت را بدزدند...آیا قیمت پارچه الان هم همین است؟!
یا خط تلفنی در تهران قبل انقلاب به فروش رفت که یک ونیم میلیون تومان آن زمان شده بود که واقعا می شد با آن چندین آپارتمان را خرید آیا الان هم ارزش یک خط تلفن این مقدار است؟!
سوال این است که با این تفاصیل ما این جا باید نومینالیزم باشیم یا فاکشنالیزم؟
الان حله و شتر و نقره آن ارزش قدیم را ندارند واوضاع واحوال ارزش آن ها الان متفاوت از گذشته است.این جا است که می گوییم فقیه باید عنوان اصلی را پیدا کند.
الان قاعده قرعه را علما اصلش را قبول دارند و قاعده عدل و انصاف چطور؟فقیهی قبول دارد و فقیهی هم این گونه مباحث را قبول ندارد و مرحوم آقای خویی گاهی از این قاعده خوشش آمده و گاه ایشان توجهی به این اصل و قاعده نداشته اند ...
حالا ممکن است کسی بیاید و بگوید که گفته که این ها دو تا قاعده اند؟قرعه یکی از تعینات عدل و انصاف است ... و آن که قاعده مادر است عدل و انصاف است ... یادتان باشدعدل و انصاف نه عدل و مناصفه ... شما پولی دارید و میخواهید جایزه بدهید دو تا شاگرد نمره می آورند و شما می گویید دوست داشتم به هر دوی شما جایزه میدادم  و یا گاه شرکتی می خواهد که یک میلیون تومان را بر اساس قرعه به شخصی بدهد و گاه همین پول را می خواهد به پنج نفر بدهد؛ بحث این است که هر دوی این ها عدل و انصاف است.
یک روایت برایتان بخوانم :

• ان رجلین ادعیا بعیرا فأقام کل منها بینة فجعله علی (علیه السلام) بینهما .
امام علی علیه السلام فرمودند : چون هر دوی شما مدعی هستید این شتر را بفروشیدو پولش را تقسیم کنید...
یا یک روایت دیگر:
• ان الرجلین اختصما الی علی فی دابة و اقام کل واحد منهما بینة سواء فی العدد فاقرع بینهما سهمین فخرج .سهم احدهما و قضا له بها ...
در یک قضیه مشابه یک جا حضرت مناصفه و یک جا قرعه را استفاده کردند ...
اگر ما قرعه را شکلی از عدل انصاف دانستیم اولا روی قانون عدل و انصاف موضع منفی نمی گیریم ... بعد این دو روایت را به این شکل جمع می کنیم که این ها د و شکل از یک قانون هستند ... حتی ممکن است این گونه مواقع اختیار را دست قاضی بدهیم..ممکن است برخی وقتها مصلحت بر این اساس باشد که باید تقسیم شود ... اشکال ندارد تقسیم شود ...ما باید وقتی که قواعد فقه را می نویسیم به این نکات توجه داشته باشیم.
آیا قانون حمل فعل مسلم بر صحت را دیدید؟ یا حمل فعل غیر بر حلال ...کسی غیبت کسی را میکند و من بیایم حمل فعل غیر بر حلال کنم و بگویم نمی خواهد به هر حال کدام؟
یا مثلا مسلمی دستش خونی است و میرود مثلا پشت دیوار و می آید و گفته می شود که غیبت مسلم از مطهرات است؛ در اینحالت آیا باز باید من مشکوک به پاک بودن دست این فرد باشم؟ یا نه؟ به نظر شما آیا می توان این ها را به هم برگرداند یا نه؟
سوال این است که غنا آیا خودش عنوان پایه است؟یا عنوان پایه یک چیز دیگری است ؟ یا مثلا نواختن آلات ما یک غنا داریم و یک نواختن آلات داریم که گاه به آن موسیقی می گویند ... ما نباید در اصدار حکم این دو را به هم آمیزیم و تفاوت ها را باید در نظر داشته باشیم.
در هر حال ما باید بتوانیم عنوان پایه را پیدا کنیم.
البته الکی هم پایه نتراشیم ... و بیفتیم در این فضا و پایه تراشی کنیم.
به بهانه پیدا کردن عنوان پایه ؛عنوان مادر ؛ عنوان اصلی؛ کارکرد گرایی یا جدا کردن ثابتات از متغیرات ؛برگرداندن قوانین بعضها الی بعض نباید پایه بتراشیم و یادمان باشد که در هر حال از انضباط فقهی خارج نشویم.

یک نکته و بحث ارث
یک نکته در خصوص ارث این است که اصولا ارث حقی نیست مال الارث حق ورثه نیست؛ حکمت اقتضا می کند که ورثه مال مورث را ببرد حکمت اقتضا میکند نه عدل ....
در خصوص بحث ارث شما باید این جریان را از سیستم نظام حلقوی و هرمی نگاه کنید و قضاوت کنید.
در این خصوص باید مسئولیت زن یا مرد هر دو نگاه کرده شود قطعا مسئولیت زن مثل مرد نیست و لذا شارع مقدس از این منظر نگاه میکند ...
معمولا قاعده عدل و انصاف در مخاصمات در تقسیم به کار می رود نه اینکه در هر مورد متمسک به این قاعده شویم حتی در تعداد رکعات نماز ...
روایتی هست می فرماید:

• عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلرَّيَّانِ عَنْ يُونُسَ قَالَ: سَأَلْتُ اَلْخُرَاسَانِيَّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ قُلْتُ إِنَّ اَلْعَبَّاسِيَّ ذَكَرَ أَنَّكَ تُرَخِّصُ فِي اَلْغِنَاءِ فَقَالَ كَذَبَ اَلزِّنْدِيقُ مَا هَكَذَا قُلْتُ لَهُ سَأَلَنِي عَنِ اَلْغِنَاءِ فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ رَجُلاً أَتَى أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَسَأَلَهُ عَنِ اَلْغِنَاءِ فَقَالَ يَا فُلاَنُ إِذَا مَيَّزَ اَللَّهُ بَيْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ فَأَنَّى يَكُونُ اَلْغِنَاءُ فَقَالَ مَعَ اَلْبَاطِلِ فَقَالَ قَدْ حَكَمْتَ .

... از امام رضا ع پرسيدم : شخصي از عباسيان نقل کرده که شما فرموده ايد غنـاء جـايز است . فرمود: آن زنديق دروغ گفته است . من چنين حرفي نـزده ام . او از مـن دربـاره غنـاء پرسيد و من به او گفتم : کسي نزد امام باقر ع آمد و از غناء پرسيد. فرمود: فلاني! هنگـامي که خداوند حق و باطل را از هم جدا کند، جـاي غنـاء کجاسـت ؟ گفـت : در شـمار باطـل مي آيد. فرمود: سخني استوار گفتي.

حدیث دیگری داریم :
• محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، عن يونس بن يعقوب، عن عبد الأعلى قال: سألت أبا عبد اللّه - عليه السّلام - عن الغناء، و قلت: إنّهم يزعمون أنّ رسول اللّه - صلّى اللّه عليه و آله - رخّص في أن يقال: جئناكم، جئناكم ، حيّونا، حيّونا نحيّكم . فقال: كذبوا. إنّ اللّه - عزّ و جلّ - يقول: وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاءَ  - إلى قوله: - وَ لَكُمُ اَلْوَيْلُ مِمّٰا تَصِفُونَ  . ثمّ قال: ويل لفلان ممّا يصف . رجل لم يحضر المجلس. 
این جمله ای که در این روایت آمده «جئناکم جئناکم حیونا حیونا نحیکم» قطعا مشتمل بر باطل نیست. ولی تعبیر غنا در مورد آن به کار رفت؛ ظاهراً این جمله در زفّ عرائس استفاده می شده است و وقتی خانواده داماد و عروس به همدیگر می رسیدند زن ها آواز می خواندند : «جئناکم جئناکم حیونا حیونا نحیکم» و در حضور مردها بوده است به خاطر همین مشکل داشت. نه این که مراد از این جمله این باشد که: «جئناکم جئناکم یعنی جئناکم جئناکم للفسق و الفجور».
به هر حال این جریان مصداق تفسیر روایات است توسط آیات که غنا در نتیجه آن از موضوعیت می افتد ...
حال دائم می خواهیم غنا را معنا کنیم که چه شود؟ دوازده معنا برای غنا در نظر بگیریم و بگوییم فلان و بهمان ...
شیخ انصاری تصریح می کند که غنا موضوعیت برای تحریم ندارد...منتها در سخنان شیخ انصاری این عناوین پایه و تحلیلها نیست؛
ولی آن لب قضیه است.
انشاالله هفته های آینده که رفتیم روی تعینات می پرسیم مثلا آیا مجسمه سازی موضوعیت دارد یا چیز دیگری؟

الحمد لله رب العالمین

۷۹۰ بازدید

نظر شما

کد امنیتی
مطالب بیشتر...
دانلود صوت جلسه
چکیده نکات

فلسفه فقه هنر
لزوم پیدا کردن عنوان پایه و اصلی در اجتهاد
آیا مثل غنا به عنوانه موضوع حرمت است یا به عنوان انه باطل و انه لهو و انه لعب
تحقیق در اینباره
تفاوت خیار غبن با غير آن
لزوم تفکیک ثابتات از متغیرات
نومینالیزم و فانکشنالیزم
نقل دو روایت که غنا را از موضوعیت می‌اندازد